زمان مطالعه :15 دقیقه
چکیده این مطلب : همیشه شنیدهایم و احتمالاً همه باور داریم که انسان موجودی کاملاً آزاد است و با قدرت اراده به دنیا آمده است. اما گاهی هر تلاشی برای تغییر خود و زندگیمان میکنیم، بینتیجه است. احتمالا بارها و بارها سعی کردهایم که رفتارهایمان را تغییر بدهیم ولی باز هم نتیجهای حاصل نشده است. دوست من، رفتارهای ما حاصلِ تصمیمات و انتخابهای ما هستند و جالب است که، علیرغم اینکه این دو مورد، به نظر تحت اختیار ما هستند اما به هیچ وجه اینطور نیست. همه چیز زیر سرِ باورهاست، و آنها هستند که تصمیمات و انتخابها و متعاقباً رفتارها و عملکردهای ما را ایجاد میکنند. این ورودیهای ما هستند که باورهای ما را میسازند و تغییر میدهند و تنها قدرت اختیار بشر در تغییر ورودیهایش میباشد.
رژیم ذهنی، اولین قدم برای تغییر
آیا تا به حال از خودتان پرسیدهاید:
- چرا گاهی هر چقدر برای تغییر خود و زندگیمان تلاش میکنیم، باز برمیگردیم به خانه اول؟
- من دقیقاً باید چه چیزی را در زندگی خود تغییر بدهم؟
- چرا هر کاری که برای تغییر زندگی خود انجام میدهم، باز هم همان اشتباهات قبلی را تکرار میکنم؟
امروز میخواهیم یک موضوع بسیار بسیار اساسی را برای همیشه حل و فصل کنیم. در دو مقالهی قبل: مقالهی تجسم بهترین دوست یا خطرناکترین دشمن و مقالهی آرامش و سکوتِ ذهن (کلیک کنید)، به قدرت تجسم و افکارمان توجه کردیم و به اینکه، تا چه حد میتوانند زندگی ما را تحت تأثیر خود قرار بدهند پرداختیم، و یادگرفتیم که هیچ وقت قدرت افکارمان را دستِکم نگیریم. اگر اکنون در حال خواندن این مقاله هستید، به شما تبریک میگوییم، زیرا قرار است چیزهایی در آن بشنوید که بعد از آن، یک نفس راحت بکشید و احتمالاً خدا را بابتش شکر کنید. پس تا انتهای این مقاله کاملاً هشیار باشید زیرا قرار است امروز دقیقاً متوجه بشوید که برای تغییر زندگی خود باید چه کاری انجام دهید.
همیشه شنیدهایم و احتمالاً همه باور داریم که انسان موجودی کاملاً آزاد است و با قدرت اراده به دنیا آمده است. حتماً همینطور است؛ تمام کتابهای آسمانی، انسانهای بزرگ و حتی علم، روی این موضوع صحه میگذارند؛ اما انگار گاهی یک جای کار میلنگد و همه چیز آنطور که باید نیست. گاهی موضوعِ تغییر آنقدر سخت میشود که به زمین و زمان گیر میدهیم و حتی گاهی بدجوری دلسرد میشویم. با خودمان فکر میکنیم که ظاهراً من یک ایرادی دارم یا کمی شانس نیاز دارم یا میبایست در خانواده بهتری میبودم تا بتوانم تغییر و رشد کنم. گاهی هم تقصیر را گردن شهر یا کشوری که در آن به دنیا آمدیم میاندازیم.
ما زمانی به این نتایج میرسیم که حس میکنیم زورمان به خودمان نمیرسد. به همین خاطر ممکن است بارها و بارها روش و راهکارهای تغییر زندگیمان را تغییر دهیم. از این کتاب به آن کتاب و از این استاد به سمت آن یکی استاد میرویم. احتمالاً اکثر آن کتابها و اساتید فوقالعاده تأثیرگذارند ولی خب شاید بعضیهایشان ناخواسته در مورد اصل، صحبت نمیکنند. شاید شما هم مثل من بارها در گذشته یا حتی همین روزها از خودتان پرسیده باشید که «نکند من دارم تلاش بیهوده میکنم؟!»، اتفاقاً سؤال بسیار خوبیست، چون جواب آن شما را به سمت اصل، هدایت میکند. اما اصلی که در مورد آن صحبت کردیم چیست؟
طبیعتاً همه ما به دنبال تغییر نتایجمان، به دنبال رشد کردن، به دنبال موفقیت و خوشبختی هستیم. پس اولین سؤال اینست، که نتایج چطور به وجود میآیند؟ جواب خیلی سادهست، رفتارها و عملکردهای ماست که نتایج را باعث میشوند. بسیار خب؛ قبول است ولی ما بارها و بارها سعی کردهایم که رفتارهای خود را تغییر بدهیم ولی باز هم نتیجهای حاصل نشده است. بیشک، رفتارهای ما حاصلِ تصمیمات و انتخابهای ما هستند و جالب است که، علیرغم اینکه این دو مورد آخر به نظر تحت اختیار ما هستند اما به هیچ وجه اینطور نیست. با نگاهی به شکل 1 همه چیز خیلی واضحتر میشود. من اسمش را چرخه زندگی گذاشتم.
شکل 1. چرخه زندگی
تنها قدرت ما برای نفوذ به این چرخه، از دربِ قرمز رنگ است. این چرخه هیچ ورودیِ دیگری ندارد.
همه چیز زیر سرِ باورهاست و آنها هستند که تصمیمات و انتخابها و متعاقباً رفتارها و عملکردهای ما را ایجاد میکنند. و اما در مورد باورها هم باید بدانیم که ما هیچ دسترسیِ مستقیمی به آنها نداریم؛ منظور این است که جوری نیست که مثلاً در مورد هر باوری دکمهای وجود داشته باشد که با زدن آن، بتوانیم آن باور را خاموش کنیم. اگر نگاه دقیقی به چرخه زندگی بیندازیم، متوجه میشویم که تنها نقطه ورود ما به این چرخه، برای تغییر آن، از فِلش قرمز رنگ است؛ در هیچ قسمت دیگری از این چرخه، ما هیچ تواناییای برای تغییر نداریم.
به عبارت دیگر، این ورودیهای ما هستند که باورهای ما را میسازند و تغییر میدهند و تنها قدرت اختیار بشر در تغییر ورودیهایش است. بله درست شنیدید؛ این یک نکته خیلی کلیدیست، به همین دلیل دوباره تکرارش میکنم؛ شما فقط توانایی کنترل ورودیهایتان را دارید. اما ورودیها، به چه معناست؟ ورودیها یعنی کانون توجه ما؛ یعنی آن چیزی که مدام به خوردِ چشمها و گوشهایمان میدهیم. ما در این نقطه است که از آزادی برخورداریم و اصلاً فکر نکنید که این، کم چیزیست زیرا کانون توجه ما بقیه چیزها را خودش درست میکند، تمام چیزهایی که تمام عمرمان نگران آنها بودهایم.
شما به گونهای خلق شدهاید که قادر هستید هر آنچه را میخواهید به دست آورید، اما اگر ذهن شما نادرست برنامهریزی شده باشد به جای دیدن فرصتها، تنها محدودیتها را خواهید دید. (کتاب صوتی "تفکر بهتر، زندگی بهتر" و کتاب الکترونیکی "تفکر بهتر، زندگی بهتر" "اثر جول اوستین" (کلیک کنید)، ابزاری را ارائه میدهد که از طریق آنها میتوانید افکار و باورهای محدودکننده و مخرب را از بین ببرید و با کنترل افکارتان زندگی خارقالعادهای برای خود و خانوادهتان خلق کنید).
برای تغییر زندگی خود باید از کجا شروع کنیم؟
همه چیز ساده به نظر میرسد، ولی اغلب اوقات به طرز بیرحمانهای مسیر را اشتباه میرویم و ما میخواهیم از جایی که هیچ کنترلی روی آن نداریم اوضاع را تغییر بدهیم و به همین خاطر، بیشتر اوقات افسوس فرصتهای از دست رفته را میخوریم. بگذارید چند تلنگر به شما بزنم. این جملهها چقدر برای شما آشناست؟:
- اگر پدرم 40 سال پیش آن زمینِ هزار متری را نفروخته بود، ما الآن ...
در صورتی که پدر شما باید آن زمین را میفروخت، چون تصمیماتش دستِ باورهایش بود.
- اگر رشته پزشکی را ادامه داده بودم...
اگر به عقب برگردی، یا محال بود که تصمیم خود را عوض کنی و یا حتی اگر رشته پزشکی را ادامه داده بودی، الآن درست همین جایی بودی که هستی.
- اگر آن حرف را نزده بودم، آن رابطه به هم نمیخورد.
آن رابطه باید به هم میخورد؛ یا از طریق آن حرف یا از طریق دیگر.
- اگر با بابات ازدواج نکرده بودم، صد تا خواستگار داشتم که چنین و چنان بودند.
در صورتی که اگر هزار مرتبه دیگر به عقب برگردیم شما درنهایت همین بابای من را انتخاب خواهی کرد.
- اگر فلان سهم را به موقع خریده بودم و یا فلان سهم را به موقع فروخته بودم، الآن در پول غَلت میخوردم.
اگر زمان به عقب برگردد و شما بیشتر فکر کنی و بیشتر مشورت بگیری، بازهم همین سهم را انتخاب میکنی.
- اگر آن روز کمتر میخوابیدم، به موقع در محل کارم حاضر میشدم و هیچ وقت اخراج نمیشدم.
دوست خوبم، شما باید اخراج میشدید، چون باورهای شما این را برنامهریزی کرده بود. دیر از خواب بیدار شدن فقط یک نمایش بود توسط باورهایت که حرفش را به کرسی بنشاند.
بله درست متوجه شدید! در تمام مثالهای بالا ما حسرت این را میخوریم، که چرا آن تصمیم را گرفتیم یا آن واکنش را نشان دادهایم، در صورتی که هیچکدام از آن تصمیمات تحت کنترل ما نبودهاند. چرا؟ زیرا ما همواره تحت کنترل باورهایمان هستیم. چرا همیشه میخواهیم شرایط را از جایی تغییر بدهیم، که اصلاً قابلیت تغییر ندارد!!؟
مثالهای مثبتی هم در همین رابطه وجود دارد:
آن فردی که تمام تلاشش را میکند تا به موقع به پروازش برسد ولی گم شدن کلید منزل، تأخیر راننده تاکسی، تصادف چند ماشین و ترافیک شدید، همه و همه دست به دست هم میدهند تا آن شخص به موقع به پروازش نرسد؛ غافل از اینکه این هواپیما بعد از پرواز و چند دقیقه بعد سقوط میکند. آن فرد تمام تلاشش را کرد تا به موقع برسد ولی تلاش مهم نیست. آن فرد نباید به پرواز میرسید.
«بیل گیتس» راست میگوید، ولی...
ویدیویی از «بیل گیتس» میدیدم که داشت رموز موفقیتاش را میگفت. یکی از آنها این بود که باید در زمان مناسب در مکان مناسب باشی. چقدر عالی! پس بیایید از فردا در زمان مناسب در مکان مناسب باشیم و تمام! مگر کسی هم هست که نخواهد در زمان مناسب، در مکان مناسب باشد؟! اما چرا نمیتوانیم؟!
بیل گیتس در مورد خودش و تمام افراد موفق کاملاً درست میگفت؛ آنها در زمان مناسب در مکان مناسب هستند. اما احتمالاً یک چیز را نمیدانست، و آن این بود که ما کنترلی در این موضوع نداریم. این باورهای ما هستند که ما را به بهترین مکانها در بهترین زمانها و یا برعکس میکشانند. در حقیقت تمام انسانهای موفق، فرمول موفقیتشان را بلد نیستند. اکثر آنها ناخودآگاه مسیرِ درست را پیمودهاند.
تمام زندگی ما حاصل باورهای ماست و باورهای ما حاصل ورودیهایی که به خوردِ خودمان میدهیم. چقدر این جمله را قبول داریم؟! اگر واقعاً به آن ایمان داشته باشیم، به هیچ عنوان به خاطر نتایج، رفتارها و انتخابهای گذشتهمان، خودمان، دیگران، جهان و خدا را سرزنش نمیکنیم. اگر نتایج ما حاصل باورهای ماست و ورودیهای ما هستند که باورهایمان را شکل میدهند، پس بهتر نیست تلاشمان را بگذاریم آنجایی که نتیجه از آن حاصل میشود؟! کجا؟ مشخص است! روی ورودیهایمان.
در مقاله بعد که در مورد فرکانس ذهن، خالقِ زندگی ما (کلیک کنید) میباشد، سعی داریم به شما یاد بدهیم که چگونه برای تغییرِ خود، هویت جدید خلق کنید. پس با ما همراه باشید.
تمرین:
1) از همین امروز به خودت قول بده که هشیار باشی و هر چیزی را به خوردِ آن بچه کوچک و معصومی که در وجودت زندگی می کند، ندهی.
- اخبار تعطیل
- پرسهزدن در شبکههای اجتماعی تعطیل (مگر پیجهایی که میدانی به تو خدمت میکنند و ورودیهای خوب برای تو دارند).
- وقت گذراندن با دوستانی که هیچ ورودی مثبتی به تو نمیدهند و مرتب در حال غُر زدن، غیبت کردن و مقصر شمردن بقیه هستند، ممنوع. یادت باشد که خودت از هر چیزی در این جهان مهمتر هستی و تا زمانی که به خودت احترام و عشق ندهی، به بقیه هم نمی توانی بدهی.
- پای درد و دل بقیه نشستن ممنوع. حتی اگر عزیزترین فرد زندگی تو باشد. نگران نباش، وقتیکه به او بگویی کار داری و وقت گوش دادن به حرفهایش را نداری، بزرگترین خدمت را به او کردهای. یادمان باشد چشم و گوش ما سطل زباله نیست.
2) هر وقت خواستی به خاطر اتفاقی در گذشته (چه 20 سال پیش، چه همین 1 دقیقه پیش) خودت را سرزنش کنی، از خودت ایراد بگیری و یا خودت را تنبیه کنی، یک نفس عمیق بکش، خودت را بغل کن و با خودت بگو:
«تمام این رفتارها، واکنشها و نتایج، ریشه در باورهای من داشته و دارند که اغلب آن باورها را به صورت ناخواسته دریافت کردهام. حالا که این موضوع را میدانم، شروع میکنم به ساختن باورهای جدید و حتی در طول این مسیر هم به خودم سخت نمیگیرم. من یک موجود دوست داشتنی و ارزشمندم، چون روح خدا در من وجود دارد».
پس همین امروز، یک دفترچه قشنگ برای خودتان تهیه کنید (بازهم با این دفترچه کار داریم). در قسمتی از این دفترچه، که میتوانید اسم آن قسمت را بگذارید «آشتی با خود»، 20 تا از رفتارها، واکنشها یا نتایجی در گذشته، که خود را به خاطر آنها سرزنش کردهاید را بنویسید و بابت آنها از خودتان عذرخواهی کنید و تا پایان چالش سحرخیزی دهم (کلیک کنید)، هر روز آنها را مرور کرده و اگر موارد جدیدی به ذهنتان رسید به آن لیست اضافه کنید.
مثلاً میتوانی اینطور بنویسی که:
«بابت اینکه همیشه به خاطر آن حرفی که به بابا زدی، سرزنشت کردم ازت عذرخواهی میکنم. هر کس دیگری هم جای تو بود همین کار را میکرد. تو حاصل آن باورهایی هستی که درونت جای گرفتهاند، ولی ذات تو مقدس است. در عوض آن رفتار باعث شد که از آن به بعد... (یا میتواند باعث شود که از این به بعد...)
مثل همیشه منتظر نظرات شما هستیم. برای ما بنویسید که تا به حال چقدر به ورودیهای ذهنتان توجه داشتهاید؟ چقدر خود را به خاطر اعمال و رفتارتان سرزنش میکردید؟ حتماً بعد از انجام این تمرینها، از نتایج و تجربیات خود برای ما بنویسید.
برای ثبت نظرات خود، به پایین صفحه مراجعه فرمایید.
رژیم ذهنی، اولین قدم برای تغییر
آیا تا به حال از خودتان پرسیدهاید:
- چرا گاهی هر چقدر برای تغییر خود و زندگیمان تلاش میکنیم، باز برمیگردیم به خانه اول؟
- من دقیقاً باید چه چیزی را در زندگی خود تغییر بدهم؟
- چرا هر کاری که برای تغییر زندگی خود انجام میدهم، باز هم همان اشتباهات قبلی را تکرار میکنم؟
امروز میخواهیم یک موضوع بسیار بسیار اساسی را برای همیشه حل و فصل کنیم. در دو مقالهی قبل: مقالهی تجسم بهترین دوست یا خطرناکترین دشمن و مقالهی آرامش و سکوتِ ذهن (کلیک کنید)، به قدرت تجسم و افکارمان توجه کردیم و به اینکه، تا چه حد میتوانند زندگی ما را تحت تأثیر خود قرار بدهند پرداختیم، و یادگرفتیم که هیچ وقت قدرت افکارمان را دستِکم نگیریم. اگر اکنون در حال خواندن این مقاله هستید، به شما تبریک میگوییم، زیرا قرار است چیزهایی در آن بشنوید که بعد از آن، یک نفس راحت بکشید و احتمالاً خدا را بابتش شکر کنید. پس تا انتهای این مقاله کاملاً هشیار باشید زیرا قرار است امروز دقیقاً متوجه بشوید که برای تغییر زندگی خود باید چه کاری انجام دهید.
همیشه شنیدهایم و احتمالاً همه باور داریم که انسان موجودی کاملاً آزاد است و با قدرت اراده به دنیا آمده است. حتماً همینطور است؛ تمام کتابهای آسمانی، انسانهای بزرگ و حتی علم، روی این موضوع صحه میگذارند؛ اما انگار گاهی یک جای کار میلنگد و همه چیز آنطور که باید نیست. گاهی موضوعِ تغییر آنقدر سخت میشود که به زمین و زمان گیر میدهیم و حتی گاهی بدجوری دلسرد میشویم. با خودمان فکر میکنیم که ظاهراً من یک ایرادی دارم یا کمی شانس نیاز دارم یا میبایست در خانواده بهتری میبودم تا بتوانم تغییر و رشد کنم. گاهی هم تقصیر را گردن شهر یا کشوری که در آن به دنیا آمدیم میاندازیم.
ما زمانی به این نتایج میرسیم که حس میکنیم زورمان به خودمان نمیرسد. به همین خاطر ممکن است بارها و بارها روش و راهکارهای تغییر زندگیمان را تغییر دهیم. از این کتاب به آن کتاب و از این استاد به سمت آن یکی استاد میرویم. احتمالاً اکثر آن کتابها و اساتید فوقالعاده تأثیرگذارند ولی خب شاید بعضیهایشان ناخواسته در مورد اصل، صحبت نمیکنند. شاید شما هم مثل من بارها در گذشته یا حتی همین روزها از خودتان پرسیده باشید که «نکند من دارم تلاش بیهوده میکنم؟!»، اتفاقاً سؤال بسیار خوبیست، چون جواب آن شما را به سمت اصل، هدایت میکند. اما اصلی که در مورد آن صحبت کردیم چیست؟
طبیعتاً همه ما به دنبال تغییر نتایجمان، به دنبال رشد کردن، به دنبال موفقیت و خوشبختی هستیم. پس اولین سؤال اینست، که نتایج چطور به وجود میآیند؟ جواب خیلی سادهست، رفتارها و عملکردهای ماست که نتایج را باعث میشوند. بسیار خب؛ قبول است ولی ما بارها و بارها سعی کردهایم که رفتارهای خود را تغییر بدهیم ولی باز هم نتیجهای حاصل نشده است. بیشک، رفتارهای ما حاصلِ تصمیمات و انتخابهای ما هستند و جالب است که، علیرغم اینکه این دو مورد آخر به نظر تحت اختیار ما هستند اما به هیچ وجه اینطور نیست. با نگاهی به شکل 1 همه چیز خیلی واضحتر میشود. من اسمش را چرخه زندگی گذاشتم.
شکل 1. چرخه زندگی
تنها قدرت ما برای نفوذ به این چرخه، از دربِ قرمز رنگ است. این چرخه هیچ ورودیِ دیگری ندارد.
همه چیز زیر سرِ باورهاست و آنها هستند که تصمیمات و انتخابها و متعاقباً رفتارها و عملکردهای ما را ایجاد میکنند. و اما در مورد باورها هم باید بدانیم که ما هیچ دسترسیِ مستقیمی به آنها نداریم؛ منظور این است که جوری نیست که مثلاً در مورد هر باوری دکمهای وجود داشته باشد که با زدن آن، بتوانیم آن باور را خاموش کنیم. اگر نگاه دقیقی به چرخه زندگی بیندازیم، متوجه میشویم که تنها نقطه ورود ما به این چرخه، برای تغییر آن، از فِلش قرمز رنگ است؛ در هیچ قسمت دیگری از این چرخه، ما هیچ تواناییای برای تغییر نداریم.
به عبارت دیگر، این ورودیهای ما هستند که باورهای ما را میسازند و تغییر میدهند و تنها قدرت اختیار بشر در تغییر ورودیهایش است. بله درست شنیدید؛ این یک نکته خیلی کلیدیست، به همین دلیل دوباره تکرارش میکنم؛ شما فقط توانایی کنترل ورودیهایتان را دارید. اما ورودیها، به چه معناست؟ ورودیها یعنی کانون توجه ما؛ یعنی آن چیزی که مدام به خوردِ چشمها و گوشهایمان میدهیم. ما در این نقطه است که از آزادی برخورداریم و اصلاً فکر نکنید که این، کم چیزیست زیرا کانون توجه ما بقیه چیزها را خودش درست میکند، تمام چیزهایی که تمام عمرمان نگران آنها بودهایم.
شما به گونهای خلق شدهاید که قادر هستید هر آنچه را میخواهید به دست آورید، اما اگر ذهن شما نادرست برنامهریزی شده باشد به جای دیدن فرصتها، تنها محدودیتها را خواهید دید. (کتاب صوتی "تفکر بهتر، زندگی بهتر" و کتاب الکترونیکی "تفکر بهتر، زندگی بهتر" "اثر جول اوستین" (کلیک کنید)، ابزاری را ارائه میدهد که از طریق آنها میتوانید افکار و باورهای محدودکننده و مخرب را از بین ببرید و با کنترل افکارتان زندگی خارقالعادهای برای خود و خانوادهتان خلق کنید).
برای تغییر زندگی خود باید از کجا شروع کنیم؟
همه چیز ساده به نظر میرسد، ولی اغلب اوقات به طرز بیرحمانهای مسیر را اشتباه میرویم و ما میخواهیم از جایی که هیچ کنترلی روی آن نداریم اوضاع را تغییر بدهیم و به همین خاطر، بیشتر اوقات افسوس فرصتهای از دست رفته را میخوریم. بگذارید چند تلنگر به شما بزنم. این جملهها چقدر برای شما آشناست؟:
- اگر پدرم 40 سال پیش آن زمینِ هزار متری را نفروخته بود، ما الآن ...
در صورتی که پدر شما باید آن زمین را میفروخت، چون تصمیماتش دستِ باورهایش بود.
- اگر رشته پزشکی را ادامه داده بودم...
اگر به عقب برگردی، یا محال بود که تصمیم خود را عوض کنی و یا حتی اگر رشته پزشکی را ادامه داده بودی، الآن درست همین جایی بودی که هستی.
- اگر آن حرف را نزده بودم، آن رابطه به هم نمیخورد.
آن رابطه باید به هم میخورد؛ یا از طریق آن حرف یا از طریق دیگر.
- اگر با بابات ازدواج نکرده بودم، صد تا خواستگار داشتم که چنین و چنان بودند.
در صورتی که اگر هزار مرتبه دیگر به عقب برگردیم شما درنهایت همین بابای من را انتخاب خواهی کرد.
- اگر فلان سهم را به موقع خریده بودم و یا فلان سهم را به موقع فروخته بودم، الآن در پول غَلت میخوردم.
اگر زمان به عقب برگردد و شما بیشتر فکر کنی و بیشتر مشورت بگیری، بازهم همین سهم را انتخاب میکنی.
- اگر آن روز کمتر میخوابیدم، به موقع در محل کارم حاضر میشدم و هیچ وقت اخراج نمیشدم.
دوست خوبم، شما باید اخراج میشدید، چون باورهای شما این را برنامهریزی کرده بود. دیر از خواب بیدار شدن فقط یک نمایش بود توسط باورهایت که حرفش را به کرسی بنشاند.
بله درست متوجه شدید! در تمام مثالهای بالا ما حسرت این را میخوریم، که چرا آن تصمیم را گرفتیم یا آن واکنش را نشان دادهایم، در صورتی که هیچکدام از آن تصمیمات تحت کنترل ما نبودهاند. چرا؟ زیرا ما همواره تحت کنترل باورهایمان هستیم. چرا همیشه میخواهیم شرایط را از جایی تغییر بدهیم، که اصلاً قابلیت تغییر ندارد!!؟
مثالهای مثبتی هم در همین رابطه وجود دارد:
آن فردی که تمام تلاشش را میکند تا به موقع به پروازش برسد ولی گم شدن کلید منزل، تأخیر راننده تاکسی، تصادف چند ماشین و ترافیک شدید، همه و همه دست به دست هم میدهند تا آن شخص به موقع به پروازش نرسد؛ غافل از اینکه این هواپیما بعد از پرواز و چند دقیقه بعد سقوط میکند. آن فرد تمام تلاشش را کرد تا به موقع برسد ولی تلاش مهم نیست. آن فرد نباید به پرواز میرسید.
«بیل گیتس» راست میگوید، ولی...
ویدیویی از «بیل گیتس» میدیدم که داشت رموز موفقیتاش را میگفت. یکی از آنها این بود که باید در زمان مناسب در مکان مناسب باشی. چقدر عالی! پس بیایید از فردا در زمان مناسب در مکان مناسب باشیم و تمام! مگر کسی هم هست که نخواهد در زمان مناسب، در مکان مناسب باشد؟! اما چرا نمیتوانیم؟!
بیل گیتس در مورد خودش و تمام افراد موفق کاملاً درست میگفت؛ آنها در زمان مناسب در مکان مناسب هستند. اما احتمالاً یک چیز را نمیدانست، و آن این بود که ما کنترلی در این موضوع نداریم. این باورهای ما هستند که ما را به بهترین مکانها در بهترین زمانها و یا برعکس میکشانند. در حقیقت تمام انسانهای موفق، فرمول موفقیتشان را بلد نیستند. اکثر آنها ناخودآگاه مسیرِ درست را پیمودهاند.
تمام زندگی ما حاصل باورهای ماست و باورهای ما حاصل ورودیهایی که به خوردِ خودمان میدهیم. چقدر این جمله را قبول داریم؟! اگر واقعاً به آن ایمان داشته باشیم، به هیچ عنوان به خاطر نتایج، رفتارها و انتخابهای گذشتهمان، خودمان، دیگران، جهان و خدا را سرزنش نمیکنیم. اگر نتایج ما حاصل باورهای ماست و ورودیهای ما هستند که باورهایمان را شکل میدهند، پس بهتر نیست تلاشمان را بگذاریم آنجایی که نتیجه از آن حاصل میشود؟! کجا؟ مشخص است! روی ورودیهایمان.
در مقاله بعد که در مورد فرکانس ذهن، خالقِ زندگی ما (کلیک کنید) میباشد، سعی داریم به شما یاد بدهیم که چگونه برای تغییرِ خود، هویت جدید خلق کنید. پس با ما همراه باشید.
تمرین:
1) از همین امروز به خودت قول بده که هشیار باشی و هر چیزی را به خوردِ آن بچه کوچک و معصومی که در وجودت زندگی می کند، ندهی.
- اخبار تعطیل
- پرسهزدن در شبکههای اجتماعی تعطیل (مگر پیجهایی که میدانی به تو خدمت میکنند و ورودیهای خوب برای تو دارند).
- وقت گذراندن با دوستانی که هیچ ورودی مثبتی به تو نمیدهند و مرتب در حال غُر زدن، غیبت کردن و مقصر شمردن بقیه هستند، ممنوع. یادت باشد که خودت از هر چیزی در این جهان مهمتر هستی و تا زمانی که به خودت احترام و عشق ندهی، به بقیه هم نمی توانی بدهی.
- پای درد و دل بقیه نشستن ممنوع. حتی اگر عزیزترین فرد زندگی تو باشد. نگران نباش، وقتیکه به او بگویی کار داری و وقت گوش دادن به حرفهایش را نداری، بزرگترین خدمت را به او کردهای. یادمان باشد چشم و گوش ما سطل زباله نیست.
2) هر وقت خواستی به خاطر اتفاقی در گذشته (چه 20 سال پیش، چه همین 1 دقیقه پیش) خودت را سرزنش کنی، از خودت ایراد بگیری و یا خودت را تنبیه کنی، یک نفس عمیق بکش، خودت را بغل کن و با خودت بگو:
«تمام این رفتارها، واکنشها و نتایج، ریشه در باورهای من داشته و دارند که اغلب آن باورها را به صورت ناخواسته دریافت کردهام. حالا که این موضوع را میدانم، شروع میکنم به ساختن باورهای جدید و حتی در طول این مسیر هم به خودم سخت نمیگیرم. من یک موجود دوست داشتنی و ارزشمندم، چون روح خدا در من وجود دارد».
پس همین امروز، یک دفترچه قشنگ برای خودتان تهیه کنید (بازهم با این دفترچه کار داریم). در قسمتی از این دفترچه، که میتوانید اسم آن قسمت را بگذارید «آشتی با خود»، 20 تا از رفتارها، واکنشها یا نتایجی در گذشته، که خود را به خاطر آنها سرزنش کردهاید را بنویسید و بابت آنها از خودتان عذرخواهی کنید و تا پایان چالش سحرخیزی دهم (کلیک کنید)، هر روز آنها را مرور کرده و اگر موارد جدیدی به ذهنتان رسید به آن لیست اضافه کنید.
مثلاً میتوانی اینطور بنویسی که:
«بابت اینکه همیشه به خاطر آن حرفی که به بابا زدی، سرزنشت کردم ازت عذرخواهی میکنم. هر کس دیگری هم جای تو بود همین کار را میکرد. تو حاصل آن باورهایی هستی که درونت جای گرفتهاند، ولی ذات تو مقدس است. در عوض آن رفتار باعث شد که از آن به بعد... (یا میتواند باعث شود که از این به بعد...)
مثل همیشه منتظر نظرات شما هستیم. برای ما بنویسید که تا به حال چقدر به ورودیهای ذهنتان توجه داشتهاید؟ چقدر خود را به خاطر اعمال و رفتارتان سرزنش میکردید؟ حتماً بعد از انجام این تمرینها، از نتایج و تجربیات خود برای ما بنویسید.
برای ثبت نظرات خود، به پایین صفحه مراجعه فرمایید.