تنها راه تغییر زندگی، غلبه بر محیط، بدن و زمان

زمان مطالعه :10 دقیقه

چکیده این مطلب : حتماً تا به حال بسیار تلاش کرده‌اید که تغییر کنید، اما نهایتاً پس از چند روز تلاش، دوباره به همان حالت قبل خود برگشته‌اید. به نظر شما چرا نمی‌توانیم تغییر کنیم؟ پاسخ این است که ما نتوانسته‌ایم از شرایط محیط اطراف، بدن و زمان خود بزرگ‌تر باشیم. اگر از این سه مقوله بزرگ باخبر شوید روال تغییر را یاد می‌گیرید و دیگر به راحتی در میانه‌ی مسیر کنار نمی‌کشید.

تنها راه تغییر زندگی؛ غلبه بر محیط، بدن و زمان

 

 
آیا تا به حال برایتان پیش آمده که بخواهید کار جدیدی را شروع کنید اما چند هفته بعد دوباره به همان کارهای روتین برگشته باشید؟
به نظر شما چرا تغییر سخت است؟
چگونه می‌توانیم در تغییر ثابت قدم بمانیم و آینده‌ای بهتر را برای خود رقم بزنیم؟
آیا تا به حال درباره سه مقوله‌ی محیط، بدن و زمان شنیده‌اید؟

 

مطمئناً بارها تجربه کرده‌اید که با شور و اشتیاق انجام کار جدیدی را شروع کنید و یا عادت‌های غلطی را تغییر دهید، اما نهایتاً پس از چند روز تلاش، دوباره به همان حالت قبل خود برگشته‌اید. به نظر شما چگونه می‌توانیم بر این حالت زجرآور که هر بار با سرزنش خود همراه است غلبه کنیم؟
تنها راه تغییر و رهایی از این شرایط این است که از محیط اطراف، بدن و زمان خود بزرگ‌تر باشیم.
 
این مقاله را به دقت بخوانید تا از روال تغییر در زندگی آشنا شوید. به جرأت می‌توان گفت بعد از خواندن این مقاله رشد و پیشرفت برای شما راحت‌تر خواهد شد.
 

چرا تغییر سخت است؟

چرا با وجود داشتن اشتیاق اولیه، بعد از چند روز تلاش دوباره به همان روتین و حالت قبل خود برمی‌گردیم؟

اول از همه چیز به این مفهوم توجه کنید که: «وقتی ما یک فکر، احساس یا رفتاری به صورت مکرر تکرار کنیم و بدن ما مواد شیمایی مرتبط با آن را هر روز تولید کند، پس از مدتی بدن ما به تولید این مواد معتاد شده و هر روز آماده برای تولید آن است».
 
با دانستن این مفهوم وقتی که ما می‌خواهیم تغییر کنیم و یا کار جدیدی انجام دهیم که تا الان در روتین ما نبوده یا عادت غلطی را ترک کنیم، اولین مانعی که با آن مواجه می‌شویم بدن‌مان خواهد بود. در هفته‌های اول چون کار برای ما جذاب است و مغزمان نیز مشتاق یادگیری است، می‌توانیم انجامش دهیم اما پس از اینکه جذابیت و تازگی آن از بین رفت و در آستانه تبدیل به یک کار روتین شد، بدن ماست که خود را نشان می‌دهد و با آوردن بهانه‌هایی مانند «از فردا شروع کن، امروز بارون میاد بریم بیرون فردا انجامش بده، امروز حالت خوب نیست اشکال نداره که انجامش ندی، این کار اصلاً فایده نداره بهتره بیخیالش بشیم چطوره اون کار (همون کار روتین!) رو انجام بدی و ...»
اینجاست که تفاوت یک فرد موفق و یک فرد عادی مشخص می‌شود، نباید تسلیم شد و با دانستن این موضوع که این صداها صدای بدن من هستند، می‌توانید ادامه دهید. بدن مانند یک اسب رام نشده است و باید وقت بگذارید و او را رام کنید.
 
بدن ما مانند یک اسب رام نشده است و اگر بخواهیم بدن‌مان را تابع ذهن‌ جدیدمان کنیم باید هر بار که می‌خواهد طغیان کند، افسارش را بکشیم و بدن‌مان را همانجایی که می‌خواهیم برگردانیم. پس از اینکه چند بار این کار را انجام دهیم، بدن تسلیم شده و تابع ذهن‌ جدیدمان خواهد شد.

 

تغییر زندگی با تغییر افکار و احساسات 

باید تا اینجا متوجه شده باشید چرا تغییر برای ما سخت می‌شود. در ادامه می‌خواهیم با سه مقوله‌ی مهم که در سخت بودن تغییر بسیار نقش دارند آشنا شویم، محیط، بدن و زمان و ببینیم چگونه می‌توانیم بر این سه مقوله غلبه کنیم.
 

1. غلبه بر محیط

منظور از محیط چیست؟ محیط شامل تمام افرادی می‌شود که با آن‌ها ارتباط دارید، دارایی‌هایتان، و همچنین اشیاء اطراف‌تان و ... . محیط ما یادگاری از گذشته است و زمانی که ما تمام توجه خود را معطوف به محیط‌مان کنیم، به این معنی است که داریم در گذشته زندگی می‌کنیم.
تمام اطلاعاتی که در تمام زندگی در معرض آن قرار گرفته‌ایم، چه به صورت دانش باشد و چه به صورت تجربه، همه در پیوندهای سیناپسی مغز ذخیره می‌شود.
 
رابطه با افرادی که می‌شناسیم، انواع چیزهایی که داریم و با آن‌ها اُنس گرفته‌ایم، جاهایی که رفته‌ایم و در بخش‌های مختلف زندگی در آن‌ها زندگی کرده‌ایم و کوه تجربیاتی که طی سال‌ها برای خود جمع کرده‌ایم، همگی در ساختار مغز جای گرفته‌اند. حتی آرایه‌ی عظیم کارها و رفتارهایی که در تمام زندگی به خاطر سپرده و بارها انجام داده‌ایم نیز در لایه‌های تو در توی ماده‌ی خاکستری مغز حک شده‌اند.
مغز ما در بیشتر اوقات مساوی محیط ماست، تاریخچهای از گذشتهی شخصی ما، بازتابی از زندگیای که تاکنون زیستهایم.

 

وقتی که توجه ما به محیط‌مان معطوف باشد، آنگاه در زمان بیداری داریم به صورت روتین با محرکهای متنوع دنیای خود تعامل میکنیم، محیط بیرونی مدارهای مختلفی را در مغز فعال میکند. در نتیجهی این واکنش نسبتاً خودکار، ما مساوی با محیط خود فکر میکنیم (و واکنش نشان میدهیم.) وقتی محیط باعث میشود ما فکر کنیم، شبکههای مأنوسی از سلولهای عصبی فعال میشوند که تجربیاتی را که قبلاً در مغز حکاکی شدهاند، بازتاب میدهند. در اصل ما به شیوههای مأنوسی که از خاطرات گذشتهمان می‌آید، فکر میکنیم.
هر روز که شما افراد یکسانی را می‌بینید (رئیس‌تان، همسرتان و بچه‌هایتان،) به جاهای یکسانی می‌روید (کافی‌شاپ مورد علاقه‌تان، فروشگاه مورد علاقه‌تان و محل کارتان) و به اشیای یکسانی نگاه می‌کنید (ماشین‌تان، خانه‌تان، مسواک‌تان... و حتی بدن خودتان)، می‌توان گفت که محیط در عمل ذهن شما را کنترل می‌کند.
به مرور زمان هویت شما توسط محیط‌تان تعریف می‌شود و به بیان دیگر، اگر محیط نباشد، شما خود را بدون هویت می‌بینید و در این حالت بدن به شدت معذب می‌شود.
 
همانطور که می‌دانید افکار شما، احساسات و رفتار شما را مشخص و در نهایت واقعیت زندگی‌تان را تعیین می‌کنند. اگر افکار شما واقعیت‌تان را تعیین می‌کنند و شما نیز به همان افکار سابق می‌اندیشید (که آن‌ها نیز محصول و بازتاب محیط شما هستند،) آنگاه هر روز به تولید همان واقعیت قبلی ادامه خواهید داد. لذا افکار و احساسات درونی شما دقیقاً با زندگی شخصی‌تان یکی و برابر هستند، زیرا این واقعیت بیرونی شماست - با تمام مشکلات، مسائل و شرایط خاص آن - که بر طرز فکر و احساس شما در واقعیت درونی‌تان اثر می‌گذارد. در این حالت شما اسیر محیط زندگی‌تان هستید و تمام کارهای شما معطوف به اتفاقات ناگهانی محیط است.
 
مثال: «فرض کنید شما تصمیم دارید که امروز عادت غلطی را تکرار نکنید، اواسط روز شما وسیله‌ای را می‌بینید یا در محیطی قرار می‌گیرید که شما را یاد آن عادت می‌اندازد و ترغیب می‌شوید که آن عادت را تکرار کنید، اینجاست که تغییر سخت می‌شود و معمولاً چون بیشتر ما نمی‌توانیم ناراحتی(همان معذب بودن بدن) را تحمل کنیم، بنابراین تسلیم شده و آن عادت را تکرار می‌کنیم. اینجاست که ما هنوز اسیر محیط هستیم».
 
برای تغییر زندگی، باید طرز فکر، عمل و احساس‌مان را از بنیاد عوض کنیم. باید حالت وجودی خود را تغییر دهیم. چون طرز فکر، احساس و رفتار ما در اساس همان شخصیت ماست و این شخصیت ماست که واقعیت شخصی‌مان را ایجاد می‌کند.

 


برای مطالعه بیشتر درمورد هر کدام از این 3 مقوله مهم، فصل 2 تا 4 کتاب شکست عادت‌های کهنه را مطالعه کنید.

 

برای ایجاد یک واقعیت شخصی جدید، یک زندگی جدید،
باید یک شخصیت جدید ایجاد کنیم؛
باید به کسی دیگر تبدیل شویم
و تغییر یعنی این که بزرگ‌تر از شرایط کنونی‌مان فکر و عمل کنیم،
بزرگ‌تر از محیط‌مان.

 

دکتر جو دیسپنزا

 
بزرگی یعنی محکم چسبیدن به یک رؤیا و تصویر ذهنی، فارغ از شرایط محیط و اتفاقات بیرونی در زندگی‌تان، به عبارت دیگر شما باید بتوانید در طول روز بزرگ‌تر از شرایط محیط و اتفاقات بیرون زندگی‌تان باشید و در حال واکنش نشان دادن به اتفاقات نباشید یا فکرتان را درگیر مشکلات نکنید.
 
وجه اشتراک همه‌ی افراد بزرگ دنیا این بود که رویا، آرمان و یا هدفی در سر داشتند که بسیار بزرگ‌تر از خودشان بود. همه‌شان به آینده‌ای ایمان داشتند که در ذهن‌شان واقعی بود؛ آنقدر واقعی که خودشان طوری زندگی می‌کردند که گویی این رؤیا هم‌اکنون دارد رخ می‌دهد. آن‌ها نمی‌توانستند آن را ببینند، بشنوند، بچشند، ببویند و یا لمس کنند، اما آنقدر در تسخیر این رویا بودند که طوری رفتار می‌کردند که زودتر از زمان وقوع، با این واقعیت بالقوه همخوانی داشته باشد.
به عبارت دیگر، آنان طوری رفتار می‌کردند که گویی رویایشان از قبل به واقعیت تبدیل شده بود.
 
عصب شناسی نشان داده است که ما می‌توانیم مغز خود و لذا رفتارها، نگرش‌ها و باورهایمان را نیز فقط با تفکر متفاوت تغییر دهیم (بدون این که چیزی را در محیط‌مان عوض کنیم).
با استفاده از فراخوانی ذهنی (تصور مکرر انجامِ عملی یک کار،) مدارهای مغزی می‌توانند خود را مجدداً سازمان‌دهی کنند تا اهداف ما را بازتاب دهند. ما می‌توانیم افکارمان را آنقدر واقعی کنیم که مغزمان تغییر کند و به نظر برسد رویداد از قبل به یک واقعیت فیزیکی تبدیل شده است. ما می‌توانیم آن را تغییر دهیم تا جلوتر از هر تجربه‌ی واقعی در دنیای بیرونی‌مان باشد.
 
اگر ما به صورت مکرر به چیزی بیندیشیم و فقط به آن بیندیشیم، آنگاه به لحظه‌ای خواهیم رسید که فکر به تجربه بدل می‌شود. وقتی چنین اتفاقی رخ داد، سخت افزار عصبی از نو سیم‌کشی می‌شود تا فکرمان را به مثابه تجربه بازتاب دهد. این همان لحظه‌ای است که فکرمان، مغزمان را تغییر داده و لذا ذهن‌مان را عوض می‌کند.
ذهن و مغزتان را بزرگ‌تر از محیط کنید و هیچگاه خودتان را اسیر اتفاقات و شرایط محیط نکنید.
 
مقوله‌ی دومی که به آن می‌پردازیم بدن است، تا همینجای کار هم از بدن چند بار شنیده‌اید، بیاید تا بیشتر به آن بپردازیم.

 

2. غلبه بر بدن

هرگاه فکری به سرمان خطور می‌کند، نوروترنسمیترهای مغز با استفاده از نوروپپتیدها پیامی را به هورمون‌های بدن می‌فرستند و این هورمون‌ها مواد شیمیایی متناظر با آن فکر را تولید می‌کنند.
لذا وقتی شما افکار خوب، عاشقانه و یا شادی‌آوری دارید، مواد شیمیایی تولید می‌کنید که احساس خوب، عاشقانه و شادی می‌دهد. همچنین اگر افکار منفی، ترسناک و دلهره‌آور داشته باشید نیز اتفاق مشابهی می‌افتد. ظرف چند میلی ثانیه احساس منفی، دلهره و بی‌قراری شما را فرا می‌گیرد.
 
همانطور که در قسمت «چرا تغییر سخت است؟» گفته شد، وقتی ما افکار و رفتار یکسانی را هر روز تکرار کنیم، بدن ما به احساسات متناظر با آن معتاد شده و هر روز خود را برای ایجاد این مواد آماده می‌کند، و اگر پیام دیگری جز آن به بدن برسد، بدن احساس معذب بودن کرده و درخواست همان مواد سابق را می‌کند.
 
متأسفانه عادتی که بیشتر ما داریم این است که وقتی به مشکلی برمی‌خوریم یا یک اتفاقی مثلاً بحث و مشاجره‌ای یا ... که بار عاطفی بالایی دارد برایمان اتفاق می‌افتد، مدام به آن فکر می‌کنیم و انگار این اتفاق برای ما روزی 100 بار رخ می‌دهد و هر بار هم بدن مواد شیمیایی مرتبط با آن را تولید می‌کند. ما می‌توانیم یک رویداد گذشته را بارها و بارها زندگی کنیم، شاید هزاران بار در طول عمر. همین تکرار ناخودآگاه است که بدن را عادت می‌دهد تا این حالت عاطفی را به خاطر بسپرد، درست همانطور که ذهن ناخودآگاه این کار را انجام می‌دهد و شاید حتی بهتر از آن. اینجاست که عادت شکل می‌گیرد.
 
بیشتر ما در گذشته زندگی می‌کنیم و در برابر زیستن در آینده مقاومت می‌کنیم. چرا؟ بدن آنقدر به حفظ کردن سوابق شیمیایی تجربیات گذشته‌ی ما عادت کرده است که به این عواطف دلبستگی پیدا می‌کند. به معنای واقعی کلمه، ما به این احساسات آشنا معتاد می‌شویم. لذا وقتی می‌خواهیم به آینده نگاه کنیم و رویای مناظر و چشم‌اندازهای جدید و شجاعانه را در سر بپرورانیم که در واقعیت نه چندان دور ما حضور دارند، بدن که زبان اصلیش احساسات است، در مقابل این تغییر جهتِ ناگهانی مقاومت می‌کند.
 
احساسات و عواطف بد نیستند. اینها محصولات نهایی تجربه هستند. اما اگر همیشه یک سری احساسات ثابت را زندگی کنیم، نمیتوانیم پذیرای تجربههای جدید باشیم. اگر همیشه احساسات‌مان براساس گذشته باشد، همانطور که در بخش قبل اسیر محیط بودیم، این بار اسیر بدن و اعتیادهای گذشته خود هستیم.
 
حتماً سوالی که دارید این است: «بهترین راه برای غلبه بر بدن چیست؟» پس از اینکه درباره مقوله‌ی سوم یعنی زمان صحبت کردیم، به این موضوع می‌پردازیم.

 

3. غلبه بر زمان

به جرأت می‌توان گفت که ما در 90 درصد اوقات روزمان (و شاید هم بیشتر!) یا در حال فکر کردن به گذشته هستیم، یا داریم اتفاقات آینده خود را براساس گذشته پیش‌بینی می‌کنیم. اگر به افکار خود مسلط باشید و آن‌ها را بنویسید، خواهید دید که بیشتر اوقات یا دارید به آینده فکر می‌کنید و یا به گذشته. ما هیچگاه در «لحظه حال» نیستیم.
 
ما در زمان کودکی یعنی از زمان به دنیا آمدن‌مان، تا سن 7-6 سالگی، تماماً در لحظه حال زندگی می‌کنیم، منظور این است که سرشت و واقعیت ما براساس زندگی در لحظه حال و لذت بردن از لحظه لحظه زندگی‌مان بنا شده است. اما به مرور زمان و وقتی که درگیر محیط شدیم، این حالت کم‌کم از میان رفت. اما در بزرگسالی ما مدام در گذشته و یا آینده قابل پیش‌بینی خود هستیم. به این فکر کنید: «شما تجربه‌ای دارید که دارای بار عاطفی است. سپس فکری در مورد یک رویداد گذشته به ذهن‌تان می‌آید. این فکر به یک خاطره تبدیل می‌شود که آن نیز به نوبه‌ی خود دوباره احساس آن تجربه را بازتولید می‌کند. اگر مکرر به این خاطره فکر کنید، این فکر، خاطره و احساس در هم ادغام می‌شوند و شما می‌توانید این احساس را «حفظ کنید.» حالا دیگر زندگی کردن در گذشته چندان آگاهانه نیست و بیشتر به یک فرآیند ناخودآگاه شباهت دارد.
 
حال چه می‌شود اگر بر اساس خاطره‌مان از گذشته منتظر نوعی تجربه‌ی نامطلوب باشیم و یا به طرز وسواس‌گونه‌ای درگیر سناریوی بدترین حالت شویم؟ در این حالت نیز داریم بدن را برنامه‌ریزی می‌کنیم که رویداد آینده را پیش از وقوعش تجربه کند. حالا دیگر بدن در لحظه‌ی اکنون و یا در گذشته حضور ندارد؛ بلکه در آینده زندگی می‌کند - اما آینده‌ای که بر اساس گذشته بنا شده است.
 
مثال جهانی‌تری از زندگی کردن در آینده‌ی قابل پیش‌بینی، این است که مثلاً شما سال‌هاست هر روز جدید را تنها برای این آغاز می‌کنید که به سمت آن کارهای ناخودآگاه قدیمی بروید. بدن آنقدر به انجام رفتارهای روزمره عادت می‌کند که به صورت مکانیکی از یک کار به کار دیگر می‌رود. غذا دادن به سگ، مسواک زدن، لباس پوشیدن، چای درست کردن، بیرون بردن آشغال‌ها، نگاه کردن صندوق پستی... و امثال این کارها. هر چند ممکن است شما با این فکر بیدار شوید که امروز کار متفاوتی خواهید کرد، اما به نوعی خواهید دید که همان کارهای قدیمی را انجام خواهید داد، گویی کنترلی بر وضعیت ندارید.»
بنابراین ما مدام درگیر گذشته یا آینده‌ای براساس گذشته خود هستیم.

 

غلبه کردن بر این عادت‌های تقریباً خودکار و توقف انتظار آینده،
مستلزم این است که ما بزرگ‌تر از زمان زندگی کنیم
و گذشته و آینده‌ای قابل پیش‌بینی را حذف کنیم،
به عبارتی کاملاً در «لحظه حال» حضور داشته باشیم.

 

اگر بخواهیم درباره مزیت‌های «حضور در لحظه حال» بگوییم، نیاز به یک مقاله جدا و کامل است زیرا این حالت مزیت‌های بسیار زیادی برای زندگی، سلامتی و آینده تک‌تک افراد دارد. حتما مقاله لحظه‌ی حال، جایگاه آفرینش خواسته‌ها را مطالعه کنید تا به شیرینی حضور در لحظه حال پی ببرید.
 
 
تا اینجای کار بدانید که اگر اسیر محیط، بدن و زمان خود باشید، هیچگاه نمی‌توانید تغییر کنید و تنها راه تغییر غلبه بر محیط، بدن و زمان است. حال سوال اینجاست که «چگونه؟»

 

 مراقبه؛ بهترین روش تغییر  

بهترین راه برای غلبه بر محیط، بدن و زمان، «مراقبه» است. ما در زمان مراقبه چشمان‌مان را می‌بندیم و محیط‌مان را حذف می‌کنیم (غلبه بر محیط)، بدن ما به خواب رفته و ما به عنوان یک آگاهی در دنیای دیگری سیر می‌کنیم (غلبه بر بدن) و نمی‌دانیم ساعت چند است و چند دقیقه از مراقبه گذشته یا ...(غلبه بر زمان) و در این لحظه است که درون خود را از چیزی که می‌خواهیم پر کرده و این حالت را حفظ می‌کنیم.
 
البته درست است که به این راحتی نیست، قرار نیست بدن ما و خود قدیم ما به همین راحتی تسلیم شوند، اگر بخواهیم تغییر کنیم باید خود قدیم ما بمیرد و مسلماً این راحت نیست.
 

 پیشنهاد دوره:  دوره پیشرفته دیسپنزا (به همراه آپدیت فوق العاده فرمولا + 30 روز ضمانت بازگشت وجه) 


 

تغییر زندگی با مراقبه 

اگر تسلیم نشوید و ادامه دهید و هر روز مراقبه را تکرار کنید، حتی در مواقعی که حوصله ندارید، کار دارید، یا هر چیز دیگری(همان بهانه‌هایی که بدن ما به ما القا می‌کند) آنگاه است که طعم شیرین تغییر و آفرینش را می‌چشید و وقتی چشیدید هیچگاه آن را ترک نخواهید کرد و حتی خودتان را برای آفرینش‌های بزرگ‌تر در زندگی‌تان آماده می‌کنید.
 
وقتی به این حالت برسید، صبح‌ها با هیجان وصف‌ناپذیر بیدار می‌شوید و می‌دانید قرار است چکار کنید. شما منتظر ناشناخته‌ها و معجزات در زندگی‌تان هستید. می‌گویید هیچ‌کس و هیچ‌چیز نمی‌تواند مرا منصرف کند (بزرگ‌تر از محیط)، بدن شما دلش لک می‌زند برای احساسات و عادت‌های رویایی شما (بزرگ‌تر از بدن) و می‌گویید من دیگر در آن زمان خطی زندگی نمی‌کنم که گذشته من آینده‌ام باشد (بزرگ‌تر از زمان). هر بار که این کار را انجام دهید، آن را به میدان کوانتومی مخابره می‌کنید.
 
تحقیقی در مورد غلغلک انجام شده و می‌گوید اگر کسی بخواهد شما را غلغلک بدهد و شما بدانید که آن فرد قرار است کجای شما را غلغلک دهد، غلغلک‌تان نخواهد شد. پس بگذارید غیرقابل پیش‌بینی باشد و میدان کوانتوم شما را غلغلک دهد، نیت فراوانی و احساسات متعالی خود را  به میدان بسپارید و بگذارید شما را شگفت‌زده کند.
 
اگر به هنگام مراقبه فراتر از محیط، بدن و زمان بروید و
تا عاشق زندگی نشدید و احساس لیاقت و فراوانی نکردید از مراقبه بلند نشوید؛
به عظمت و آن چیزی که می‌خواهید می‌رسید.
این یک قانون است.
 
-دکتر جو دیسپنزا (برگرفته از دوره پیشرفته دیسپنزا)
 

 

🔷 بسیار خوب، در این مقاله با 3 مقوله‌ی مهم که تأثیر مستقیم در روند تغییر زندگی ما دارند آشنا شدیم و متوجه شدیم که در این مسیر، مراقبه به عنوان یک ابزار قدرتمند به کمک ما می‌آید تا بتوانیم فراتر از هر چیزی برویم و تغییر کنیم و به هر چه که می‌خواهیم برسیم.
 
 

حال شما بگویید آیا در طی پروسه‌ی تغییر با وسوسه‌های محیط، بدن و زمان روبه‌رو شده‌اید؟ آیا توانسته‌اید بر آن‌ها غلبه کنید؟ چگونه؟ حتماً در قسمت نظرات تجربیات خود را با ما و دوستانتان به اشتراک بگذارید. شاید تجربه‌ی شما راهی را برای دیگری روشن کند.
با آرزوی تغییر و شکوفا شدن برای تک‌تک شما عزیزان.
 

برای ثبت نظرتان به پایین صفحه مراجعه کنید👇👇

محمدهادی سحابی
تیم تحقیقاتی و مقاله نویسی سایت رویال مایند

تنها راه تغییر زندگی؛ غلبه بر محیط، بدن و زمان

 

 
آیا تا به حال برایتان پیش آمده که بخواهید کار جدیدی را شروع کنید اما چند هفته بعد دوباره به همان کارهای روتین برگشته باشید؟
به نظر شما چرا تغییر سخت است؟
چگونه می‌توانیم در تغییر ثابت قدم بمانیم و آینده‌ای بهتر را برای خود رقم بزنیم؟
آیا تا به حال درباره سه مقوله‌ی محیط، بدن و زمان شنیده‌اید؟

 

مطمئناً بارها تجربه کرده‌اید که با شور و اشتیاق انجام کار جدیدی را شروع کنید و یا عادت‌های غلطی را تغییر دهید، اما نهایتاً پس از چند روز تلاش، دوباره به همان حالت قبل خود برگشته‌اید. به نظر شما چگونه می‌توانیم بر این حالت زجرآور که هر بار با سرزنش خود همراه است غلبه کنیم؟
تنها راه تغییر و رهایی از این شرایط این است که از محیط اطراف، بدن و زمان خود بزرگ‌تر باشیم.
 
این مقاله را به دقت بخوانید تا از روال تغییر در زندگی آشنا شوید. به جرأت می‌توان گفت بعد از خواندن این مقاله رشد و پیشرفت برای شما راحت‌تر خواهد شد.
 

چرا تغییر سخت است؟

چرا با وجود داشتن اشتیاق اولیه، بعد از چند روز تلاش دوباره به همان روتین و حالت قبل خود برمی‌گردیم؟

اول از همه چیز به این مفهوم توجه کنید که: «وقتی ما یک فکر، احساس یا رفتاری به صورت مکرر تکرار کنیم و بدن ما مواد شیمایی مرتبط با آن را هر روز تولید کند، پس از مدتی بدن ما به تولید این مواد معتاد شده و هر روز آماده برای تولید آن است».
 
با دانستن این مفهوم وقتی که ما می‌خواهیم تغییر کنیم و یا کار جدیدی انجام دهیم که تا الان در روتین ما نبوده یا عادت غلطی را ترک کنیم، اولین مانعی که با آن مواجه می‌شویم بدن‌مان خواهد بود. در هفته‌های اول چون کار برای ما جذاب است و مغزمان نیز مشتاق یادگیری است، می‌توانیم انجامش دهیم اما پس از اینکه جذابیت و تازگی آن از بین رفت و در آستانه تبدیل به یک کار روتین شد، بدن ماست که خود را نشان می‌دهد و با آوردن بهانه‌هایی مانند «از فردا شروع کن، امروز بارون میاد بریم بیرون فردا انجامش بده، امروز حالت خوب نیست اشکال نداره که انجامش ندی، این کار اصلاً فایده نداره بهتره بیخیالش بشیم چطوره اون کار (همون کار روتین!) رو انجام بدی و ...»
اینجاست که تفاوت یک فرد موفق و یک فرد عادی مشخص می‌شود، نباید تسلیم شد و با دانستن این موضوع که این صداها صدای بدن من هستند، می‌توانید ادامه دهید. بدن مانند یک اسب رام نشده است و باید وقت بگذارید و او را رام کنید.
 
بدن ما مانند یک اسب رام نشده است و اگر بخواهیم بدن‌مان را تابع ذهن‌ جدیدمان کنیم باید هر بار که می‌خواهد طغیان کند، افسارش را بکشیم و بدن‌مان را همانجایی که می‌خواهیم برگردانیم. پس از اینکه چند بار این کار را انجام دهیم، بدن تسلیم شده و تابع ذهن‌ جدیدمان خواهد شد.

 

تغییر زندگی با تغییر افکار و احساسات 

باید تا اینجا متوجه شده باشید چرا تغییر برای ما سخت می‌شود. در ادامه می‌خواهیم با سه مقوله‌ی مهم که در سخت بودن تغییر بسیار نقش دارند آشنا شویم، محیط، بدن و زمان و ببینیم چگونه می‌توانیم بر این سه مقوله غلبه کنیم.
 

1. غلبه بر محیط

منظور از محیط چیست؟ محیط شامل تمام افرادی می‌شود که با آن‌ها ارتباط دارید، دارایی‌هایتان، و همچنین اشیاء اطراف‌تان و ... . محیط ما یادگاری از گذشته است و زمانی که ما تمام توجه خود را معطوف به محیط‌مان کنیم، به این معنی است که داریم در گذشته زندگی می‌کنیم.
تمام اطلاعاتی که در تمام زندگی در معرض آن قرار گرفته‌ایم، چه به صورت دانش باشد و چه به صورت تجربه، همه در پیوندهای سیناپسی مغز ذخیره می‌شود.
 
رابطه با افرادی که می‌شناسیم، انواع چیزهایی که داریم و با آن‌ها اُنس گرفته‌ایم، جاهایی که رفته‌ایم و در بخش‌های مختلف زندگی در آن‌ها زندگی کرده‌ایم و کوه تجربیاتی که طی سال‌ها برای خود جمع کرده‌ایم، همگی در ساختار مغز جای گرفته‌اند. حتی آرایه‌ی عظیم کارها و رفتارهایی که در تمام زندگی به خاطر سپرده و بارها انجام داده‌ایم نیز در لایه‌های تو در توی ماده‌ی خاکستری مغز حک شده‌اند.
مغز ما در بیشتر اوقات مساوی محیط ماست، تاریخچهای از گذشتهی شخصی ما، بازتابی از زندگیای که تاکنون زیستهایم.

 

وقتی که توجه ما به محیط‌مان معطوف باشد، آنگاه در زمان بیداری داریم به صورت روتین با محرکهای متنوع دنیای خود تعامل میکنیم، محیط بیرونی مدارهای مختلفی را در مغز فعال میکند. در نتیجهی این واکنش نسبتاً خودکار، ما مساوی با محیط خود فکر میکنیم (و واکنش نشان میدهیم.) وقتی محیط باعث میشود ما فکر کنیم، شبکههای مأنوسی از سلولهای عصبی فعال میشوند که تجربیاتی را که قبلاً در مغز حکاکی شدهاند، بازتاب میدهند. در اصل ما به شیوههای مأنوسی که از خاطرات گذشتهمان می‌آید، فکر میکنیم.
هر روز که شما افراد یکسانی را می‌بینید (رئیس‌تان، همسرتان و بچه‌هایتان،) به جاهای یکسانی می‌روید (کافی‌شاپ مورد علاقه‌تان، فروشگاه مورد علاقه‌تان و محل کارتان) و به اشیای یکسانی نگاه می‌کنید (ماشین‌تان، خانه‌تان، مسواک‌تان... و حتی بدن خودتان)، می‌توان گفت که محیط در عمل ذهن شما را کنترل می‌کند.
به مرور زمان هویت شما توسط محیط‌تان تعریف می‌شود و به بیان دیگر، اگر محیط نباشد، شما خود را بدون هویت می‌بینید و در این حالت بدن به شدت معذب می‌شود.
 
همانطور که می‌دانید افکار شما، احساسات و رفتار شما را مشخص و در نهایت واقعیت زندگی‌تان را تعیین می‌کنند. اگر افکار شما واقعیت‌تان را تعیین می‌کنند و شما نیز به همان افکار سابق می‌اندیشید (که آن‌ها نیز محصول و بازتاب محیط شما هستند،) آنگاه هر روز به تولید همان واقعیت قبلی ادامه خواهید داد. لذا افکار و احساسات درونی شما دقیقاً با زندگی شخصی‌تان یکی و برابر هستند، زیرا این واقعیت بیرونی شماست - با تمام مشکلات، مسائل و شرایط خاص آن - که بر طرز فکر و احساس شما در واقعیت درونی‌تان اثر می‌گذارد. در این حالت شما اسیر محیط زندگی‌تان هستید و تمام کارهای شما معطوف به اتفاقات ناگهانی محیط است.
 
مثال: «فرض کنید شما تصمیم دارید که امروز عادت غلطی را تکرار نکنید، اواسط روز شما وسیله‌ای را می‌بینید یا در محیطی قرار می‌گیرید که شما را یاد آن عادت می‌اندازد و ترغیب می‌شوید که آن عادت را تکرار کنید، اینجاست که تغییر سخت می‌شود و معمولاً چون بیشتر ما نمی‌توانیم ناراحتی(همان معذب بودن بدن) را تحمل کنیم، بنابراین تسلیم شده و آن عادت را تکرار می‌کنیم. اینجاست که ما هنوز اسیر محیط هستیم».
 
برای تغییر زندگی، باید طرز فکر، عمل و احساس‌مان را از بنیاد عوض کنیم. باید حالت وجودی خود را تغییر دهیم. چون طرز فکر، احساس و رفتار ما در اساس همان شخصیت ماست و این شخصیت ماست که واقعیت شخصی‌مان را ایجاد می‌کند.

 


برای مطالعه بیشتر درمورد هر کدام از این 3 مقوله مهم، فصل 2 تا 4 کتاب شکست عادت‌های کهنه را مطالعه کنید.

 

برای ایجاد یک واقعیت شخصی جدید، یک زندگی جدید،
باید یک شخصیت جدید ایجاد کنیم؛
باید به کسی دیگر تبدیل شویم
و تغییر یعنی این که بزرگ‌تر از شرایط کنونی‌مان فکر و عمل کنیم،
بزرگ‌تر از محیط‌مان.

 

دکتر جو دیسپنزا

 
بزرگی یعنی محکم چسبیدن به یک رؤیا و تصویر ذهنی، فارغ از شرایط محیط و اتفاقات بیرونی در زندگی‌تان، به عبارت دیگر شما باید بتوانید در طول روز بزرگ‌تر از شرایط محیط و اتفاقات بیرون زندگی‌تان باشید و در حال واکنش نشان دادن به اتفاقات نباشید یا فکرتان را درگیر مشکلات نکنید.
 
وجه اشتراک همه‌ی افراد بزرگ دنیا این بود که رویا، آرمان و یا هدفی در سر داشتند که بسیار بزرگ‌تر از خودشان بود. همه‌شان به آینده‌ای ایمان داشتند که در ذهن‌شان واقعی بود؛ آنقدر واقعی که خودشان طوری زندگی می‌کردند که گویی این رؤیا هم‌اکنون دارد رخ می‌دهد. آن‌ها نمی‌توانستند آن را ببینند، بشنوند، بچشند، ببویند و یا لمس کنند، اما آنقدر در تسخیر این رویا بودند که طوری رفتار می‌کردند که زودتر از زمان وقوع، با این واقعیت بالقوه همخوانی داشته باشد.
به عبارت دیگر، آنان طوری رفتار می‌کردند که گویی رویایشان از قبل به واقعیت تبدیل شده بود.
 
عصب شناسی نشان داده است که ما می‌توانیم مغز خود و لذا رفتارها، نگرش‌ها و باورهایمان را نیز فقط با تفکر متفاوت تغییر دهیم (بدون این که چیزی را در محیط‌مان عوض کنیم).
با استفاده از فراخوانی ذهنی (تصور مکرر انجامِ عملی یک کار،) مدارهای مغزی می‌توانند خود را مجدداً سازمان‌دهی کنند تا اهداف ما را بازتاب دهند. ما می‌توانیم افکارمان را آنقدر واقعی کنیم که مغزمان تغییر کند و به نظر برسد رویداد از قبل به یک واقعیت فیزیکی تبدیل شده است. ما می‌توانیم آن را تغییر دهیم تا جلوتر از هر تجربه‌ی واقعی در دنیای بیرونی‌مان باشد.
 
اگر ما به صورت مکرر به چیزی بیندیشیم و فقط به آن بیندیشیم، آنگاه به لحظه‌ای خواهیم رسید که فکر به تجربه بدل می‌شود. وقتی چنین اتفاقی رخ داد، سخت افزار عصبی از نو سیم‌کشی می‌شود تا فکرمان را به مثابه تجربه بازتاب دهد. این همان لحظه‌ای است که فکرمان، مغزمان را تغییر داده و لذا ذهن‌مان را عوض می‌کند.
ذهن و مغزتان را بزرگ‌تر از محیط کنید و هیچگاه خودتان را اسیر اتفاقات و شرایط محیط نکنید.
 
مقوله‌ی دومی که به آن می‌پردازیم بدن است، تا همینجای کار هم از بدن چند بار شنیده‌اید، بیاید تا بیشتر به آن بپردازیم.

 

2. غلبه بر بدن

هرگاه فکری به سرمان خطور می‌کند، نوروترنسمیترهای مغز با استفاده از نوروپپتیدها پیامی را به هورمون‌های بدن می‌فرستند و این هورمون‌ها مواد شیمیایی متناظر با آن فکر را تولید می‌کنند.
لذا وقتی شما افکار خوب، عاشقانه و یا شادی‌آوری دارید، مواد شیمیایی تولید می‌کنید که احساس خوب، عاشقانه و شادی می‌دهد. همچنین اگر افکار منفی، ترسناک و دلهره‌آور داشته باشید نیز اتفاق مشابهی می‌افتد. ظرف چند میلی ثانیه احساس منفی، دلهره و بی‌قراری شما را فرا می‌گیرد.
 
همانطور که در قسمت «چرا تغییر سخت است؟» گفته شد، وقتی ما افکار و رفتار یکسانی را هر روز تکرار کنیم، بدن ما به احساسات متناظر با آن معتاد شده و هر روز خود را برای ایجاد این مواد آماده می‌کند، و اگر پیام دیگری جز آن به بدن برسد، بدن احساس معذب بودن کرده و درخواست همان مواد سابق را می‌کند.
 
متأسفانه عادتی که بیشتر ما داریم این است که وقتی به مشکلی برمی‌خوریم یا یک اتفاقی مثلاً بحث و مشاجره‌ای یا ... که بار عاطفی بالایی دارد برایمان اتفاق می‌افتد، مدام به آن فکر می‌کنیم و انگار این اتفاق برای ما روزی 100 بار رخ می‌دهد و هر بار هم بدن مواد شیمیایی مرتبط با آن را تولید می‌کند. ما می‌توانیم یک رویداد گذشته را بارها و بارها زندگی کنیم، شاید هزاران بار در طول عمر. همین تکرار ناخودآگاه است که بدن را عادت می‌دهد تا این حالت عاطفی را به خاطر بسپرد، درست همانطور که ذهن ناخودآگاه این کار را انجام می‌دهد و شاید حتی بهتر از آن. اینجاست که عادت شکل می‌گیرد.
 
بیشتر ما در گذشته زندگی می‌کنیم و در برابر زیستن در آینده مقاومت می‌کنیم. چرا؟ بدن آنقدر به حفظ کردن سوابق شیمیایی تجربیات گذشته‌ی ما عادت کرده است که به این عواطف دلبستگی پیدا می‌کند. به معنای واقعی کلمه، ما به این احساسات آشنا معتاد می‌شویم. لذا وقتی می‌خواهیم به آینده نگاه کنیم و رویای مناظر و چشم‌اندازهای جدید و شجاعانه را در سر بپرورانیم که در واقعیت نه چندان دور ما حضور دارند، بدن که زبان اصلیش احساسات است، در مقابل این تغییر جهتِ ناگهانی مقاومت می‌کند.
 
احساسات و عواطف بد نیستند. اینها محصولات نهایی تجربه هستند. اما اگر همیشه یک سری احساسات ثابت را زندگی کنیم، نمیتوانیم پذیرای تجربههای جدید باشیم. اگر همیشه احساسات‌مان براساس گذشته باشد، همانطور که در بخش قبل اسیر محیط بودیم، این بار اسیر بدن و اعتیادهای گذشته خود هستیم.
 
حتماً سوالی که دارید این است: «بهترین راه برای غلبه بر بدن چیست؟» پس از اینکه درباره مقوله‌ی سوم یعنی زمان صحبت کردیم، به این موضوع می‌پردازیم.

 

3. غلبه بر زمان

به جرأت می‌توان گفت که ما در 90 درصد اوقات روزمان (و شاید هم بیشتر!) یا در حال فکر کردن به گذشته هستیم، یا داریم اتفاقات آینده خود را براساس گذشته پیش‌بینی می‌کنیم. اگر به افکار خود مسلط باشید و آن‌ها را بنویسید، خواهید دید که بیشتر اوقات یا دارید به آینده فکر می‌کنید و یا به گذشته. ما هیچگاه در «لحظه حال» نیستیم.
 
ما در زمان کودکی یعنی از زمان به دنیا آمدن‌مان، تا سن 7-6 سالگی، تماماً در لحظه حال زندگی می‌کنیم، منظور این است که سرشت و واقعیت ما براساس زندگی در لحظه حال و لذت بردن از لحظه لحظه زندگی‌مان بنا شده است. اما به مرور زمان و وقتی که درگیر محیط شدیم، این حالت کم‌کم از میان رفت. اما در بزرگسالی ما مدام در گذشته و یا آینده قابل پیش‌بینی خود هستیم. به این فکر کنید: «شما تجربه‌ای دارید که دارای بار عاطفی است. سپس فکری در مورد یک رویداد گذشته به ذهن‌تان می‌آید. این فکر به یک خاطره تبدیل می‌شود که آن نیز به نوبه‌ی خود دوباره احساس آن تجربه را بازتولید می‌کند. اگر مکرر به این خاطره فکر کنید، این فکر، خاطره و احساس در هم ادغام می‌شوند و شما می‌توانید این احساس را «حفظ کنید.» حالا دیگر زندگی کردن در گذشته چندان آگاهانه نیست و بیشتر به یک فرآیند ناخودآگاه شباهت دارد.
 
حال چه می‌شود اگر بر اساس خاطره‌مان از گذشته منتظر نوعی تجربه‌ی نامطلوب باشیم و یا به طرز وسواس‌گونه‌ای درگیر سناریوی بدترین حالت شویم؟ در این حالت نیز داریم بدن را برنامه‌ریزی می‌کنیم که رویداد آینده را پیش از وقوعش تجربه کند. حالا دیگر بدن در لحظه‌ی اکنون و یا در گذشته حضور ندارد؛ بلکه در آینده زندگی می‌کند - اما آینده‌ای که بر اساس گذشته بنا شده است.
 
مثال جهانی‌تری از زندگی کردن در آینده‌ی قابل پیش‌بینی، این است که مثلاً شما سال‌هاست هر روز جدید را تنها برای این آغاز می‌کنید که به سمت آن کارهای ناخودآگاه قدیمی بروید. بدن آنقدر به انجام رفتارهای روزمره عادت می‌کند که به صورت مکانیکی از یک کار به کار دیگر می‌رود. غذا دادن به سگ، مسواک زدن، لباس پوشیدن، چای درست کردن، بیرون بردن آشغال‌ها، نگاه کردن صندوق پستی... و امثال این کارها. هر چند ممکن است شما با این فکر بیدار شوید که امروز کار متفاوتی خواهید کرد، اما به نوعی خواهید دید که همان کارهای قدیمی را انجام خواهید داد، گویی کنترلی بر وضعیت ندارید.»
بنابراین ما مدام درگیر گذشته یا آینده‌ای براساس گذشته خود هستیم.

 

غلبه کردن بر این عادت‌های تقریباً خودکار و توقف انتظار آینده،
مستلزم این است که ما بزرگ‌تر از زمان زندگی کنیم
و گذشته و آینده‌ای قابل پیش‌بینی را حذف کنیم،
به عبارتی کاملاً در «لحظه حال» حضور داشته باشیم.

 

اگر بخواهیم درباره مزیت‌های «حضور در لحظه حال» بگوییم، نیاز به یک مقاله جدا و کامل است زیرا این حالت مزیت‌های بسیار زیادی برای زندگی، سلامتی و آینده تک‌تک افراد دارد. حتما مقاله لحظه‌ی حال، جایگاه آفرینش خواسته‌ها را مطالعه کنید تا به شیرینی حضور در لحظه حال پی ببرید.
 
 
تا اینجای کار بدانید که اگر اسیر محیط، بدن و زمان خود باشید، هیچگاه نمی‌توانید تغییر کنید و تنها راه تغییر غلبه بر محیط، بدن و زمان است. حال سوال اینجاست که «چگونه؟»

 

 مراقبه؛ بهترین روش تغییر  

بهترین راه برای غلبه بر محیط، بدن و زمان، «مراقبه» است. ما در زمان مراقبه چشمان‌مان را می‌بندیم و محیط‌مان را حذف می‌کنیم (غلبه بر محیط)، بدن ما به خواب رفته و ما به عنوان یک آگاهی در دنیای دیگری سیر می‌کنیم (غلبه بر بدن) و نمی‌دانیم ساعت چند است و چند دقیقه از مراقبه گذشته یا ...(غلبه بر زمان) و در این لحظه است که درون خود را از چیزی که می‌خواهیم پر کرده و این حالت را حفظ می‌کنیم.
 
البته درست است که به این راحتی نیست، قرار نیست بدن ما و خود قدیم ما به همین راحتی تسلیم شوند، اگر بخواهیم تغییر کنیم باید خود قدیم ما بمیرد و مسلماً این راحت نیست.
 

 پیشنهاد دوره:  دوره پیشرفته دیسپنزا (به همراه آپدیت فوق العاده فرمولا + 30 روز ضمانت بازگشت وجه) 


 

تغییر زندگی با مراقبه 

اگر تسلیم نشوید و ادامه دهید و هر روز مراقبه را تکرار کنید، حتی در مواقعی که حوصله ندارید، کار دارید، یا هر چیز دیگری(همان بهانه‌هایی که بدن ما به ما القا می‌کند) آنگاه است که طعم شیرین تغییر و آفرینش را می‌چشید و وقتی چشیدید هیچگاه آن را ترک نخواهید کرد و حتی خودتان را برای آفرینش‌های بزرگ‌تر در زندگی‌تان آماده می‌کنید.
 
وقتی به این حالت برسید، صبح‌ها با هیجان وصف‌ناپذیر بیدار می‌شوید و می‌دانید قرار است چکار کنید. شما منتظر ناشناخته‌ها و معجزات در زندگی‌تان هستید. می‌گویید هیچ‌کس و هیچ‌چیز نمی‌تواند مرا منصرف کند (بزرگ‌تر از محیط)، بدن شما دلش لک می‌زند برای احساسات و عادت‌های رویایی شما (بزرگ‌تر از بدن) و می‌گویید من دیگر در آن زمان خطی زندگی نمی‌کنم که گذشته من آینده‌ام باشد (بزرگ‌تر از زمان). هر بار که این کار را انجام دهید، آن را به میدان کوانتومی مخابره می‌کنید.
 
تحقیقی در مورد غلغلک انجام شده و می‌گوید اگر کسی بخواهد شما را غلغلک بدهد و شما بدانید که آن فرد قرار است کجای شما را غلغلک دهد، غلغلک‌تان نخواهد شد. پس بگذارید غیرقابل پیش‌بینی باشد و میدان کوانتوم شما را غلغلک دهد، نیت فراوانی و احساسات متعالی خود را  به میدان بسپارید و بگذارید شما را شگفت‌زده کند.
 
اگر به هنگام مراقبه فراتر از محیط، بدن و زمان بروید و
تا عاشق زندگی نشدید و احساس لیاقت و فراوانی نکردید از مراقبه بلند نشوید؛
به عظمت و آن چیزی که می‌خواهید می‌رسید.
این یک قانون است.
 
-دکتر جو دیسپنزا (برگرفته از دوره پیشرفته دیسپنزا)
 

 

🔷 بسیار خوب، در این مقاله با 3 مقوله‌ی مهم که تأثیر مستقیم در روند تغییر زندگی ما دارند آشنا شدیم و متوجه شدیم که در این مسیر، مراقبه به عنوان یک ابزار قدرتمند به کمک ما می‌آید تا بتوانیم فراتر از هر چیزی برویم و تغییر کنیم و به هر چه که می‌خواهیم برسیم.
 
 

حال شما بگویید آیا در طی پروسه‌ی تغییر با وسوسه‌های محیط، بدن و زمان روبه‌رو شده‌اید؟ آیا توانسته‌اید بر آن‌ها غلبه کنید؟ چگونه؟ حتماً در قسمت نظرات تجربیات خود را با ما و دوستانتان به اشتراک بگذارید. شاید تجربه‌ی شما راهی را برای دیگری روشن کند.
با آرزوی تغییر و شکوفا شدن برای تک‌تک شما عزیزان.
 

برای ثبت نظرتان به پایین صفحه مراجعه کنید👇👇

محمدهادی سحابی
تیم تحقیقاتی و مقاله نویسی سایت رویال مایند
مقالات پیشنهادی

نظر شما درباره این مطلب

برای شرکت در بخش نظرات باید در سایت رویال مایند ثبت نام کنید. ثبت نام در سایت رویال مایند رایگان است و کمتر از ۳۰ ثانیه زمان می برد.

ورود به سایت ثبت نام