لحظهی حال، جایگاه آفرینش خواستهها
آیا تا به حال به «بودن در لحظهی حال» فکر کردهاید؟
چگونه است که ما بیشتر اوقات روزمان مدام درباره گذشته و آینده فکر میکنیم و هیچگاه در لحظه نیستیم؟
به نظر شما چگونه میتوانیم عادت «بودن در لحظهی حال» را در خودمان پرورش دهیم؟
چرا تمرکز ما همیشه درگیر افراد و اشیاء و اتفاقات محیط پیرامونمان است؟ چرا تمرکز مداوم و بودن در لحظهی حال سخت است؟
اصلا چرا باید به لحظه حال توجه کنیم؟ مگر نبودن در لحظه حال چه ایرادی دارد؟
حتماً تا به حال شنیدهاید که: «در لحظه زندگی کن!»، از نظر بیشتر بزرگان جهان، لحظهی حال جایی است که میتوانیم خلق کنیم و پیشرفت داشته باشیم، اما سوال اینجاست که چرا تمرکز کردن و بودن در لحظهی حال انقدر سخت است و چگونه میتوانیم در لحظهی حال باشیم؟
خواندن این مقاله را از دست ندهید چرا که میخواهیم به لحظهی حال بیشتر بپردازیم و ببینیم چرا بودن در لحظهی حال مهم است و چگونه میتوانیم این عادت را در خود پرورش دهیم و دست به آفرینش بزنیم.
توجه هر کجا باشد، انرژی نیز همانجاست
بیاید ابتدا کمی درباره توجه، انرژی و رابطه این دو مفهوم صحبت کنیم. ابتدا به تعریف توجه میپردازیم:
توجه یک فرایند شناختی است که در آن تمرکز ذهن بر محرک یا محرکهای خاصی از محیط جمع میشود و محرکهای محیطی دیگر نادیده گرفته میشوند. در هر لحظه توجه شما روی مفهوم خاصی متمرکز شده است، این مفهوم میتواند یک شخص، یک خاطره، یک کار در آینده یا هر چیز دیگری باشد.
از نظر دانداپانی، راهب و کارآفرین، مغز ما مانند یک خانه است و توجه ما همانند یک گوی نورانی است، تمامی مفاهیمی که در مغزمان ثبت شده نیز اتاقهای این خانه هستند. در هر لحظه توجه ما که یک گوی نورانی است در یکی از این اتاقها حضور دارد که میتواند هر مفهومی باشد. از نظر دکتر جو دیسپنزا: «توجه شما هر کجا باشد، انرژی شما نیز همانجاست». بنابراین ما در هر لحظه انرژی خود را صرف مفهومی که در مغزمان است، میکنیم. به عبارت دیگر انرژی ما در هر لحظه میتواند درگیر یک شخص، یک خاطره یا هر چیز دیگری باشد.
حال که با مفاهیم توجه، انرژی و رابطه این دو به اختصار آشنا شدید، بیاید تا به دو مفهوم بسیار مهم که میتوان گفت 90 درصد اوقات روز توجه ما به آنهاست، بپردازیم؛ گذشته آشنا و آینده قابل پیشبینی.
گذشته آشنا و آینده قابل پیشبینی که دکتر دیسپنزا میگوید یعنی چه؟
به نظر شما منظور از «گذشته آشنا و آینده قابل پیشبینی» چیست؟ اگر کمی با آموزههای دکتر جو دیسپنزا آشنا شده باشید، قطعاً درباره این موضوع شنیدهاید.
از نظر دکتر جو دیسپنزا ما وقتی در لحظهی حال نباشیم، یعنی توجهمان به لحظهی حال نباشد، قطعاً توجه ما در گذشته آشنا یا آینده قابل پیشبینیمان است.
توجه ما هر کجا باشد، انرژیمان نیز همانجاست. اگر در لحظه حال نباشیم، آنگاه انرژیمان را از لحظه حال خارج کرده و انرژی خود را به گذشته و آینده قابل پیشبینیمان دادهایم.
به این سوال با صداقت پاسخ دهید: «شما وقتی صبحها بیدار میشوید، اولین کاری که میکنید چیست؟»
اگر که تا به حال روی پیشرفت خود کار نکرده باشید، به احتمال زیاد گوشی موبایل خود را برمیدارید و آن را به اینترنت وصل کرده و در شبکههای اجتماعی به اصطلاح گشت میزنید.
با این کار شما به گذشته خود وصل میشوید و به جای بودن در لحظهی حال درگیر اتفاقات گذشته خواهید شد، انگار که میخواهید خود قدیمتان را به یاد بیاورید.
بیایید سناریوی هر روزمان را از کتاب «ماورای طبیعی شدن» نوشته دکتر جو دیسپنزا که به بهترین شکل توضیح داده شده، بخوانیم:
«وقتی صبح بیدار میشوید و به دنبال احساس آشنایی که شما نام دارد، میگردید، دارید روزی را در گذشته آغاز میکنید. پس وقتی شروع میکنید به فکر کردن به مشکلاتتان، این مشکلات - که به خاطرات تجربیات گذشتهی شما با افراد و اشیاء مختلف در زمانها و مکانهای مرتبط هستند - احساسات آشنایی مانند اندوه، بیحاصلی، غم، رنج، سوگ، دلهره، نگرانی، ناراحتی، بیارزشی یا احساس گناه ایجاد میکنند. اگر این احساسات پیشرانهی افکار شما باشند و نتوانید بزرگتر از احساستان فکر کنید، میتوان گفت دارید در گذشته فکر میکنید. و اگر این احساسات آشنا بر انتخابهای شما در آن روز، رفتارهایی که از خود بروز میدهید و یا تجربیاتی که قرار است برای خود خلق کنید، اثر بگذارند، آنگاه شما قابل پیش بینی جلوه میکنید - و زندگی شما مانند قبل خواهد ماند.
حال فرض کنید شما بیدار میشوید، آلارم را خاموش میکنید و همانطور در تخت خواب فیس بوک، اینستاگرام، واتساپ، توییتر، پیامکها و سپس اخبار را چک میکنید. (حالا شما واقعاً دارید خود را به یاد میآورید؛ شخصیت خود را تأیید میکنید و به واقعیت گذشته-حال شخصی خود وصل میشوید.) سپس به دستشویی میروید. کارتان را انجام میدهید؛ مسواک میزنید؛ دوش میگیرید؛ لباس میپوشید و سپس به آشپزخانه میروید. کمی قهوه مینوشید و صبحانه میخورید. سپس اخبار را تماشا میکنید و یا دوباره ایمیلتان را چک میکنید. هر روز از همین روتین پیروی میکنید.
سپس از همان مسیر همیشگی به سر کار میروید و وقتی به محل کار میرسید، با همان همکاران سابق که دیروز دیده بودیدشان، حرف میزنید. روزتان را صرف انجام همان وظایفی میکنید که دیروز هم انجامشان داده بودید. حتی ممکن است در هنگام رویارویی با همان چالشهای قبلی، همان احساسات سابق را بروز دهید. بعد از کار به خانه میروید؛ ممکن است سر راه به فروشگاه بروید و غذای مورد علاقهتان را بخرید؛ غذایی که همیشه همان را میخورید. همان غذای همیشگی را برای شام میپزید و در حالی که سر همان جای همیشگی در اتاق نشیمن نشستهاید، همان برنامههای همیشگی را تماشا میکنید. سپس مانند همیشه برای خواب آماده میشوید - مسواک میزنید (با دست راست مسواک میزنید و از سمت راست دهان شروع میکنید،) در همان سمت همیشگی تخت دراز میکشید؛ قبل از خواب کمی کتاب میخوانید و سپس میخوابید.
بدن شما در معنای واقعی کلمه دارد بر اساس کارهایی که در گذشتهی آشنا بطور مکرر انجام دادهاید، شما را به سمت آیندهای قابل پیشبینی میکشاند. شما به همان چیزهای سابق فکر خواهید کرد و سپس به همان انتخابهای همیشگی دست خواهید زد که منجر به بروز همان رفتارهای سابق میشوند؛ که همان تجربیات قبلی را ایجاد میکنند؛ که همان احساسات سابق را دوباره تولید میکنند. به مرور زمان شما مجموعهای از شبکههای عصبی را در مغز خود ایجاد کرده و بدنتان را شرطی کردهاید تا در گذشته زندگی کند - و گذشتهی شما تبدیل به آیندهتان میشود.
اگر برنامهی روزتان را نگاه کنید، از موقع بیداری تا موقع خواب، میتوانید برنامهی دیروز یا امروز (گذشته) را بردارید و آن را در جایی که متعلق به فرداست، قرار دهید - و برای روزهای بعد از آن هم همینطور. بیایید قبول کنیم: اگر همان روتین دیروز را پیاده کنید، منطقی است اگر بگوییم فردا نیز مانند دیروز خواهد بود. آیندهی شما صرفاً بازگشتی از گذشتهتان است. چون دیروزتان دارد فردایتان را میسازد.
میتوان گفت ذهن و بدن شما در امر شناخته شده - همان آیندهی قابل پیش بینی بر اساس کارهایی که در گذشتهی آشنا انجام دادهاید - قرار دارند و در این آیندهی معلوم و حتمی جایی برای امر ناشناخته وجود ندارد. در واقع اگر چیز جدیدی رخ دهد، اگر در آن لحظه چیز ناشناختهای در زندگی شما رخ دهد و برنامهی قابل پیشبینی روزتان را تغییر دهد، به احتمال زیاد از به هم خوردن روتینتان ناراحت خواهید شد. به احتمال زیاد آن را دردسر، مشکل یا بدبختی تلقی خواهید کرد. ممکن است بگویید: «میتوانی فردا بیایی؟ امروز زمان مناسبی نیست.»
بنابر گفته دکتر جو دیسپنزا، ما عادت کردهایم که مدام در گذشته آشنا و آیندهی قابل پیشبینی سیر کنیم و این موضوع باعث میشود که تغییری در زندگی ما رخ ندهد زیرا هر روز همان کارهای دیروز را انجام میدهیم.
واقعیت این است که یک زندگی قابل پیشبینی جایی برای امور ناشناخته و جدید ندارد. ناشناختهها با قابل پیشبینی بودن، سر سازگاری ندارند. امر ناشناخته، ناآشنا و غیرقطعی است - اما در عین حال جذاب است چون به شیوهای رخ میدهد که شما انتظارش را ندارید.
بنابراین همانطور که گفتیم اگر انرژی شما به همان جایی معطوف شود که توجهتان به آن سمت معطوف شده است، وقتی توجه خود را به احساسات و خاطرات آشنا معطوف میکنید، در عمل دارید انرژی را از زمان حال تخلیه کرده و به گذشته میریزید. به همین شیوه اگر توجه شما پیوسته به افرادی معطوف باشد که مجبورید ببینید، به جاهایی که باید بروید، چیزهایی که باید در زمانهای خاصی از واقعیت آشنایتان انجامشان دهید، آنگاه دارید انرژی را از لحظهی اکنون تخلیه کرده و به آیندهی قابل پیشبینی میریزید.
زمانی که تمام انرژیتان را به گذشته آشنا و آینده قابل پیشبینی دهید،
آنگاه دیگر انرژی برای خلق تجربههای جدید
و ایجاد تغییر در زندگیتان نخواهید داشت.
علاوه بر گذشته آشنا و آینده قابل پیشبینی، ما انرژیمان را به تمام افراد، اشیاء و چیزهایی که در دنیای بیرونمان هستند نیز میدهیم. در بخش بعد میخواهیم در این مورد صحبت کنیم.
دنیای بیرون چه تاثیری بر افکار و احساس ما دارد؟
ما در طول روز با افراد، اشیاء و چیزهای مختلفی تعامل داریم و انرژی خاصی را به هرکدام اختصاص میدهیم. این افراد میتواند شامل والدین، دوستان، فرزندان، دشمنی که داریم و .... شود، همچنین اشیاء مانند موبایل، لپتاپ، تلویزیون و ... باشد.
از آنجا که توجه شما هر کجا باشد، انرژیتان هم در همانجاست، وقتی صبحها بیدار میشوید و توجه و انرژی خود را روی تمام افرادی که باید ببینید، جاهایی که باید بروید، اشیایی که دارید و کارهایی که باید در دنیای سه بعدی انجام دهید، معطوف میکنید، انرژی شما قطعه قطعه میشود. تمام انرژی خلاق شما از شما خارج میشود و به سمت تمام آن چیزهایی در دنیای بیرون جاری میشود که برای جلب توجه شما با هم رقابت میکنند - گوشی همراه، لپتاپ، حساب بانکی، خانه، شغل، همکاران، همسر، فرزندان، دشمنان، حیوان خانگی، بیماری و غیره.
شما نسبت به هرکدام از افراد، چیزها، مکانها یا زمان خاصی، هیجان مخصوصی دارید و با استفاده از اینها اعتیادتان را به هیجانها تأمین میکنید. شما میتوانید از دوستان خود برای تأمین اعتیادتان به درد و رنج استفاده کنید و از دشمنانتان برای تأمین اعتیاد خود به نفرت استفاده کنید.
هر شخص، شی، چیز، مکان یا موقعیتی در واقعیت فیزیکی آشنای ما شبکهای عصبی برای خود در مغز ما داشته و مؤلفهای احساسی به همراه خود دارد، چون ما تمام این چیزها را تجربه کردهایم. اینگونه است که انرژی ما به واقعیت گذشته-حالمان وصل میشود. لذا وقتی شما توجه خود را به تمام این عناصر معطوف میکنید، انرژیتان از شما خارج میشود و انرژی چندانی در دنیای درونی افکار و احساساتتان برای آفرینش زندگی جدید باقی نمیماند.
ما سعی بر این داریم که همه چیز را کنترل کنیم،
مدام توجه خود را از یک شخص به یک چیز به یک مکان دیگر یا یک زمان خاص جابهجا میکنیم
و مغز ما یکپارچگی خود را از دست میدهد.
ما در این حالت دچار بیشتحلیلی و تمرکز بیش از حد میشویم
و نمیتوانیم در لحظهی حال بمانیم.
وقتی توجه و انرژی شما بین تمام اشیا، افراد، مشکلات و مسائل دنیای بیرون تقسیم میشود، انرژیای برای دنیای درونی افکار و احساسات باقی نمیماند. پس انرژیای برایتان نمیماند تا چیز جدیدی با آن بیافرینید. چرا؟ چون طرز فکر و احساستان عملاً واقعیت شخصیتان را ایجاد میکند. بنابراین اگر شما برابر با دانستههای خود (یعنی امر شناخته شده) فکر و احساس کنید، همان زندگی سابق را تداوم میبخشید. در واقع میتوان گفت که دیگر شخصیت شما واقعیت شخصیتان را نمیآفریند؛ بلکه این واقعیت شخصی است که شخصیت شما را میسازد. در واقع محیط بیرونی دارد افکار و احساسات شما را کنترل میکند.
وقتی شما تمام انرژی و توجه خود را به دنیای بیرون معطوف میکنید و به همان شیوهی سابق - یعنی با استرس مزمنی که سبب میشود مغز در یک حالت برانگیختهی دائمی قرار بگیرد - به آن شرایط قبلی واکنش نشان میدهید، دنیای درونی شما توازن خود را از دست میدهد و مغزتان به شیوهای ناکارآمد عمل میکند. و سپس کارآیی شما در ایجاد هر چیزی پایین میآید. به عبارت دیگر، شما به جای اینکه آفرینندهی زندگی خود باشید، به قربانی آن تبدیل میشوید.
حال که با دلیل نبودن در لحظهی حال و مضرات آن آشنا شدید، نوبت آن رسیده که ببینیم چگونه میتوانیم «عادت بودن در لحظهی حال» را در خودمان پرورش دهیم.
عادت بودن در لحظهی حال
تا اینجای کار متوجه شدیم که بیشتر ما عادت کردیم مدام به گذشته آشنا، آینده قابل پیشبینی و اتفاقات و چیزهای محیط بیرونمان فکر کنیم و همین موضوع باعث شده که در لحظهی حال نباشیم و نتوانیم زندگی دلخواه خود را بیافرینیم.
بنابراین اگر بخواهیم عادت «بودن در لحظهی حال» را در خودمان ایجاد کنیم، باید این عادت بودن در گذشته و آینده را ترک کنیم و با ترک کردن این عادت و تلاش برای بودن در لحظهی حال، به مرور زمان وارد لحظهی حال شده و در آن خواهیم ماند.
وقتی شما خود را در لحظهی حال یافتید، انرژی شما دیگر به سمت گذشته و آینده نمیرود. حالا شما انرژی خود را از گذشتهی آشنا و آیندهی قابل پیشبینی خارج کردهاید. شما دیگر آن مدارهای سابق را مانند قبل به کار نمیگیرید و دیگر با حس کردن همان احساسات سابق همان ژنهای قبلی را تنظیم و فعال نمیکنید. اگر این فرآیند را ادامه دهید، دارید همواره با شکستن پیوندهای انرژیایی بین شما و واقعیت گذشته-اکنون، تمام این انرژی را به سمت خود باز میگردانید. دلیل این اتفاق این است که شما دارید توجه و انرژی خود را از دنیای بیرون بر گرفته و به دنیای درون معطوف میکنید. حالا انرژی کافی دارید تا با آن چیز جدیدی بیافرینید.
به یک تصویر دیگر از کتاب «ماورای طبیعی شدن» نوشته «دکتر جو دیسپنزا» که نشانگر مفهوم پارگراف بالاست توجه کنید:
اگر شما به صورت پیوسته برگردید به لحظهی حال و اعتیادتان را به آن هیجانها ترک کنید، در این حالت دارید پیوند انرژیاییتان را با همهکس و همهچیز قطع میکنید و حالا این انرژی به خودتان برمیگردد. در اینجا شما میتوانید آینده خود را هر طور که خودتان بخواهید خلق کرده و در زندگی خود تغییر ایجاد کنید.
یکی از بهترین راهها برای اینکه بتوانید از محیط اطراف، گذشته و آینده رها شوید و عادت بودن در لحظهی حال را در خودتان ایجاد کنید، «مراقبه» است.
در هنگام مراقبه، شما چشمانتان را میبندید، آهنگی پخش میکنید تا صدای محیط اطراف کم یا کاملاً حذف شود و با این کار شما حجم بسیاری از محیط اطرافتان را حذف کرده و میتوانید کمتر به آن توجه کنید. چند بار پیش میآید که توجه شما درگیر کارهای در طول روزتان شود، یا درگیر اتفاقات روزهای قبل، در این حالت هر بار که توجه خود را به لحظهی حال میآورید، آنگاه انرژی خود را از گذشته و آینده به سمت لحظهی حال و دنیای درون خود میآورید و انرژی خلاق برای خلق آینده جدید در اختیار خواهید داشت.
در هنگام مراقبه، بدن میخواهد واقعیت فیزیکی را با حواس خود تجربه کند تا احساسی در آن ایجاد شود؛ اما هدف شما این است که واقعیتی را از ورای دنیای حواس ایجاد کنید که بدن در مقام ذهن آن را تعریف نکند، بلکه خودتان در مقام ذهن تعریف کنندهی آن باشید. لذا وقتی شما از برنامه آگاه میشوید، بدنتان را در لحظهی حال ساکن میکنید. بدن تلاش میکند که به گذشتهی آشنا باز گردد چون میخواهد درگیر آیندهی قابل پیشبینی باشد؛ اما شما دوباره آن را سر جایش مینشانید. هر بار که بر این عادتهای خودکار غلبه میکنید، ارادهتان از برنامههایتان قویتر میشود. هر بار که بدنتان را به لحظهی حال باز میگردانید، دارید بدنتان را به ذهنیت جدیدی شرطی میکنید. هر بار که از برنامهتان آگاه میشوید و برای بودن در لحظهی حال تلاش میکنید، دارید اعلام میکنید که ارادهتان از این برنامه بزرگتر است. و اگر مدام توجه (و لذا انرژی) خود را به لحظهی حال بازگردانید و مدام به این توجه کنید که چه موقع در زمان حال هستید و چه موقع نیستید، دیر یا زود بدنتان تسلیم خواهد شد. اگر به همین منوال هر گاه متوجه شدید از لحظهی حال خارج شدهاید، دوباره به آن بازگردید، پیوندهای انرژیایی شما با واقعیت شناخته شده و آشنایتان شکسته خواهد شد.
به این نکته توجه کنید، سختترین بخش هر جنگی، نبرد آخر است. یعنی وقتی بدنتان در مقام ذهن دارد مقاومت میکند و شما را به این فکر میاندازد که دیگر نمیتوانید از این بیشتر پیشروی کنید و از شما میخواهد دست نگه دارید و به دنیای حواس باز گردید، باید ادامه دهید. اگر به واقع در ناشناخته قدم بگذارید - دیر یا زود اعتیاد احساسی درونتان را ترک خواهید کرد. وقتی توانستید از احساس گناه، رنج، ترس، ناراحتی، نفرت و یا احساس بیارزشی عبور کنید، بدن خود را از قید عادتها و احساساتی که شما را در گذشته به دام انداختهاند، رها کردهاید - و در نتیجهی این کار انرژی آزاد کردهاید و این انرژی به خودتان باز میگردد. وقتی بدن تمام انرژی احساسی ذخیره شدهاش را آزاد کرد، دیگر نقش ذهن را بازی نخواهد کرد. شما پی میبرید که در طرف دیگر ترستان، شجاعت قرار دارد؛ در طرف دیگر فقدان، کمال نهفته است؛ و در سمت دیگر تردیدتان، دانستن قرار دارد. وقتی در ناشناخته قدم میگذارید و خشم و نفرت خود را تسلیم میکنید، عشق و مهر را کشف میکنید. این همان انرژی است؛ در بدن ذخیره شده بود و حال در اختیار شما قرار دارد تا با آن تقدیر جدیدی برای خود رقم بزنید.
وقتی شما در نقطهی شیرین لحظهی حال، این جایگاه آفرینش قرار گرفتید، گذشته آشنا و آیندهی قابل پیشبینی دیگر وجود ندارند و شما آمادهاید که امکانهای جدیدی در زندگی خود ایجاد کنید.
تجربه شما از بودن در لحظهی حال چیست؟ آیا بودن در این لحظه و ایجاد این عادت برای شما سخت بوده است یا به راحتی توانسته اید طعم خوش لحظهی حال را بچشید؟
اگر شما نیز تا به حال توانستید عادت «بودن در لحظهی حال» را در خودتان ایجاد کنید یا شیرینی آن را برای مدتی چشیدید، یا اینکه قصد دارید از همین حالا تلاش بیشتری برای بودن در لحظهی حال کنید، حتماً تجربیات خود را در قسمت نظرات با ما و دوستانتان به اشتراک بگذارید.