زمان مطالعه :15 دقیقه
چکیده این مطلب : فکر، عمل و احساس، شخصیت شما را شکل میدهند و شخصیت شما، واقعیت زندگیتان را خلق میکند؛ از آنجایی که افکار شما تکراری هستند، پس هر بار تصمیمات مشابهی میگیرید و رفتارهای مشابهی از خود بروز میدهید که منجر به رقم خوردن تجربیات مشابه میشود؛ و این تجربیات نیز همان احساسات همیشگی را در شما ایجاد میکنند؛ در نتیجه تمام جنبههای زندگی شما دست نخورده و یکسان باقی خواهد ماند، زیرا شخصیت شما هیچ تغییری نکرده است. اگر میخواهید بدانید که مغز و بدن شما چه واکنشی به تغییر نشان میدهد، این مقاله به شما کمک خواهد کرد، معنای "ماورای طبیعی شدن" را بهتر درک کنید؛ تا بتوانید رنجهای دیروز را فراموش کرده و به لذت بردن از یک آیندهی جدید برسید.
"قوانین طلایی تغییر"
آیا تا به حال از خود پرسیدهاید:
- چرا تغییر اینقدر سخت است؟
- چرا مردم همیشه درمورد آیندهی بهتر، بدن بهتر و ذهنیت بهتر صحبت میکنند، اما نمیتوانند تغییر مثبت عمیقی در خود ایجاد کنند؟
- چرا همهی ما برای اینکه تغییر کنیم منتظر یک بحران، ضربه، بیماری یا خیانت هستیم؟
اگر میخواهید بدانید که مغز و بدن شما چه واکنشی به تغییر نشان میدهد، این مقاله به شما کمک خواهد کرد که معنای "ماورای طبیعی شدن" را بهتر درک کنید؛ تا بتوانید رنجهای دیروز را فراموش کرده و به لذت بردن از یک آیندهی جدید برسید و گامی مؤثر در جهت تغییر خود و زندگیتان بردارید. (همچنین پیشنهاد ما برای شما، مطالعهی کتاب "ماورای طبیعی شدن" یا شرکت در دورهی آنلاین "ماورای طبیعی شدن" از "دکتر جو دیسپنزا" (کلیک کنید)، میباشد، که توسط مجموعهی "رویال مایند" ترجمه و تهیه شده است؛ شما پس از بهرهمندی از آنها، دیگر آن انسان سابق نخواهید بود و به معنای واقعی به کلید آفرینش ِ خلق رؤیاها و اهدافتان دست خواهید یافت).
بیشک افکار شما بر آیندهتان تأثیر میگذارند و زندگیتان را شکل میدهند. روزانه حدود ۶۰ هزار افکار مختلف در ذهن شما جریان دارد که ۹۰ درصد این افکار، افکار تکراری و مشابه افکار روزهای قبل هستند. پس اگر قبول کنید که افکار شما بر آیندهتان تأثیر دارد و ۹۰ درصد این افکار دقیقاً همان افکار روز قبل هستند؛ بنابراین منطقیست که زندگی شما و آیندهتان تغییر نکند!
افکار، عمل و احساس، شخصیت شما را شکل میدهد و شخصیت شما، واقعیت زندگیتان را خلق میکند؛ از آنجا که افکارِ شما تکراری هستند، پس هر بار تصمیمات مشابهی میگیرید و رفتارهای مشابهی از خودتان بروز میدهید که منجر به رقم خوردنِ تجربیات مشابه خواهد شد، و این تجربیات نیز همان احساسات همیشگی را در شما ایجاد میکنند؛ در نتیجه تمام جنبههای زندگی شما بدون تغییر، دست نخورده و یکسان باقی میماند، زیرا هیچگونه تغییر شخصیت در شما ایجاد نشده است.
هر نوع افکار و تجربهای که در شما احساساتی را به وجود آورد، سبب میشود سلولهای عصبی با هم ارتباط برقرار کنند و مسیرهای عصبی ایجاد شود. پس اگر شما به مدت ۱۰ سال به همان افکار تکراری و قدیمی فکر کنید، همان رفتارهای همیشگی را انجام بدهید، همان تجربیات قبلی را ایجاد کنید و همان عواطف و احساسات قبلی را در خودتان به وجود بیاورید؛ سیمکشی مغزتان حالت محدودی پیدا میکند. هنگامی که به سن ۳۵ سالگی میرسید یک سری برنامهی سیمکشی شده در مغزتان ایجاد شده است که هویت و شخصیت شما را شکل میدهند و بیشترِ افراد زمانی که به این سن میرسند، به رباتی تبدیل خواهند شد که اجرا کنندهی یک سری برنامههای از قبل تعریف شده است!
واکنشهای عاطفی ناخودآگاه، عادتهای خودکار و باورهای سیمکشی شدهای که درست مثل یک برنامه کامپیوتری عمل میکنند! حال اگر این شخص بخواهد تغییر کند، تنها ۵ درصد از ذهناش خودآگاه است، اما ۹۵ درصد از ذهناش ناخودآگاه است و باید با آن مقابله کند! بنابراین اگر شما از افکار خود برای تغییر زندگی و خلق آینده دلخواه و جدید استفاده نکنید، چیزی که باقی میماند یک سری افکار گذشتهست که در حال تکرار شدن هستند و باعث میشوند زندگی شما همانند گذشتهتان باشد.
گیر افتادن در چرخه افکار و احساسات:
اکثر اوقات هنگامی که صبحها بیدار میشوید یک لوح خالی هستید که به هیچ چیز فکر نمیکنید و هیچ احساسی ندارید، اما مغز مانند یک دفتر خاطراتست(نوشتههای داخلِ آن همان مسیرهای عصبی هستند)؛ ظرف چند لحظه، ذهن شما درگیر مشکلات میشود. مشکلاتی که به افراد، اشیاء، مکان و زمان ربط دارند. به محض اینکه ذهنتان درگیر این مشکلات شد، شما در حال فکر کردن به گذشته هستید زیرا این مشکلات، خاطرات گذشته هستند و هر کدام از این مشکلات و مسائل، احساس خاصی را به همراه دارند.
بدن شما، عواطف و احساسات را به صورت شیمیایی ذخیره کرده و با یادآوری ذهنی(افکار)، آنها را بروز میدهد. پس میتوان گفت احساسات یا عواطف، خاطراتِ تجربیات گذشتهاند؛ و زمانی که شما با این احساسات و عواطف وارد ارتباط میشوید، از این لحظه به بعد، این احساسات و عواطف هستند که افکار را کنترل میکنند.
برای مثال؛ شما دیروز در محل کار با همکار خود دعوا کردهاید و در آن لحظه احساساتی مانند خشم، نفرت و کینه را تجربه کردهاید و بدن این احساسات را ذخیره کرده است. شما امروز صبح که بیدار میشوید در ابتدا ذهنتان خالیست اما به یکباره، یک فکر شروع کننده سلسلهای از واکنشهای بین مغز و بدنتان میشود. به این صورت که ابتدا افکاری در مورد اتفاق دیروز به ذهنتان خطور میکند و این افکار باعث میشود که بدن همان احساسی را بروز دهد که ذخیره کرده است، یعنی خشم و نفرت و کینه! هنگامی که این احساس فعال شود، سبب فعال شدن مسیرهای عصبی بیشتری در مورد اتفاق دیروز در مغز شده، و این خود سبب میشود مواد شیمیایی بیشتری در بدن آزاد شود و در نتیجه شدتِ خشم، نفرت و کینه در شما قویتر خواهد شد، و این امر مجدداً سبب فعال شدن مسیرهای عصبی بیشتری شده و...!!! پس به وضوح متوجه شدید که در چرخهی فکر و احساس گیر افتادهاید؟!
افکارِ شما باعث میشوند، عواطف و احساساتتان تقویت شود
و عواطف و احساسات شما باعث میشوند، افکارتان تقویت شود.
توقف در ایستگاهِ «گذشته»:
احساسات و عواطف، محصولِ نهایی تجربیات گذشتهاند و اگر شما احساسی که هنگام تجربه کردنِ رویدادی داشتهاید را به خاطر بسپارید، آن تجربه بهتر در یاد شما خواهد ماند. پس هر چقدر احساسات ناشی از یک مشکل یا مسئله قویتر باشد و حالت درونی شما را بیشتر دگرگون کند، این مشکل یا مسئله بهتر شما را بیدار خواهد کرد.
افراد معمولاً در قالب تجربیات گذشتهشان فکر میکنند و احساساتشان در قالب عواطفی محدود میشود که محصولِ تجربیات گذشتهشان است. به عنوان مثال: در تاکسی مینشینید و از راننده تاکسی میپرسید که چرا پیراهن مشکی پوشیده است؟ به شما پاسخ میدهد: «به خاطر فرزندم که ۱۲ سال پیش در اثر بیماری از دنیا رفت»! مفهوماش اینست که راننده تاکسی ۱۲ سال پیش تجربهای داشته که روی او تأثیر زیادی گذاشته است(مرگ فرزند) و از آن موقع تا به حال نتوانسته تغییر کند!
بنابراین افراد در چرخههای "فکر-احساس" و "احساس-فکر" گیر میافتند و ۱۰، ۲۰ یا ۴۰ سال در آنها میمانند. تکرار چرخهی فکر - احساس و احساس - فکر، بدن را شرطی میکند و هنگامی که بدن شرطی بشود، عملاً بدن همواره غرق در احساسات گذشته میماند؛ و شما نمیتوانید به احساسات گذشته چنگ بزنید و آیندهی جدیدی بسازید. بدن بین یک تجربهی واقعی که یک عاطفه تولید میکند و تجربهای که شما در افکارتان ایجاد میکنید، تفاوتی نمیگذارد. در حقیقت بدن باور کرده که در حالِ زندگی در تجربیات گذشته است؛ در تمام ۲۴ ساعت شبانهروز، ۷ روز هفته و ۳۶۵ روز سال وضعیت به همین صورت است و عملاً در گذشته زندگی میکند.
برای مثال فرض کنید یک بار بالای ساختمان بسیار مرتفعی میروید و هنگامی که به پایین نگاه میکنید، به شدت از ارتفاع میترسید. آن تجربه دیگر تمام میشود، اما شما هماکنون اگر چشمهای خود را ببندید و خاطرهی این تجربه را یادآوری کنید، متوجه میشوید که بدن دقیقاً همان واکنش را نشان میدهد و اگر شما این عمل را به صورت ذهنی بارها تکرار کنید، دقیقاً مثل این است که در دنیای بیرونی بارها این تجربه را تکرار کردهاید و بدن واقعاً هیچ تفاوتی قائل نمیشود.
حال فرض کنید شما در جوانی یک رابطهی عاطفی را شروع کردهاید و بعد از مدتی به هر دلیل طرفِ مقابل تصمیم به قطع شدن رابطه گرفته و شما را ترک کرده است. این اتفاق در آن مقطع زمانی، تأثیر عمیقی بر احساسات و عواطف شما گذاشته و تاکنون بارها و بارها با یادآوری ذهنی، بدن به همان احساساتی شرطی شده که هنگام قطع رابطه تجربه کردید. زمانی که آن فرد شما را ترک کرده در ذهنتان این افکار تداعی شده است که: «به هیچ کس نمیشود اعتماد کرد»، «همه خیانت میکنند»، «افراد صداقت ندارند»، «همه از من سوءاستفاده میکنند» و از این قبیل افکار؛ و بدن هم احساساتی هماهنگ با این افکار تجربه کرده، مانند: «خشم»، «تنفر»، «حسادت»، «شهوت» و احساساتی با سطح فرکانس بسیار پایین؛ و شما سالها در این چرخهی فکر - احساس گیر افتادهاید. در حال حاضر شما ۴۵ سال دارید و مجرد هستید! وقتی از شما سؤال میشود که چرا ازدواج نکردهاید، میگویید به دلیل اتفاقی که ۲۷ سال پیش برای من رُخ داده است!
یک عادت، مجموعهای از افکار، رفتارها و عواطف تکراری خودکار و ناخودآگاه است که در اثر تکرار زیاد ایجاد میشود. عادت یعنی اینکه شما کاری را آنقدر انجام دادهاید که بدنتان به آن کار شرطی شده است. مانند بستن بند کفش و راه رفتن. پس اگر شخصی سالهای متوالی به صورت یکنواخت و بدون تغییر زندگی کند، بدن او در حالت خودکار قرار میگیرد و فرد را به سمت انجام دادن کارهای همیشگی هدایت میکند و زندگیاش هیچگاه تغییر نخواهد کرد. این فرد اراده و اختیار خود را به دست یک سری برنامه داده و به بیان دیگر، این محیط است که افکار و احساسات فرد را کنترل میکند و به جای اینکه خود او واقعیت زندگیاش را خلق کند، تابع محیط و شرایط بیرونی میشود. پس اگر از کسی بپرسید که امروز چرا اینقدر ناراحت هستی؟ و جواب بدهد: «به دلیل آن شخص یا آن اتفاق ناراحت هستم» به این معناست که آن شخص یا آن اتفاق افکارش را کنترل میکند و در این حالت آن فرد، قربانیِ شرایط زندگی میشود!
بیشتر افراد مدام افکار و احساسات و واقعیتِ گذشتهی خود را بازتولید میکنند. زندگی در گذشته یعنی زندگی با تمام چیزهای آشنای زندگی؛ این افراد موبایل را برمیدارند، پیامها را چک میکنند، یک عکس میگذارند در پیج اینستاگرام و تمام چیزهای شناخته شده و آشنای زندگیشان را چک میکنند و به تمام چیزهای گذشتهشان متصل میشوند. آنها یک سری رفتار خودکار و ناخودآگاه را به صورت روتین اجرا میکنند.
به یاد داشته باشید، برای تغییر خود و زندگیتان باید از شرایط محیط خود بزرگتر باشید. تمام افراد بزرگِ تاریخ، این مسئله را میدانستهاند. آنها به آیندهای ایمان داشتند که در ذهنشان آن را ساخته بودند و به گونهای زندگی میکردند که گویی واقعیتِ مورد نظرشان هماکنون محقق شده است. مغز این افراد هیچ تفاوتی با مغز من و شما ندارد، بنابراین برای ایجاد تغییر مثبت در زندگیتان، باید از وضعیت و شرایط حال حاضرتان بزرگتر باشید. تا زمانی که شما تغییر جدیدی در زندگی خود ایجاد نکنید و مانند سابق تمام کارهایتان تکراری و مشابه با روزهای قبل باشد، تمام اتفاقات و تجربیاتی که در گذشته داشتهاید در مغزتان جریان دارند و همواره گذشتهتان را بازتولید خواهید کرد. پس هماکنون برای تغییر خود و زندگیتان آماده باشید: "اگر میخواهید تغییر کنید، باید از یک رودخانه عبور کنید".
سختترین و مهمترین بخشِ تغییر، تکرار نکردن انتخابهای گذشته است. هنگامی که در نظر دارید، تصمیمات متفاوتی بگیرید یا کاری را با روش متفاوتی انجام بدهید، وارد رودخانهی تغییر میشوید. پس آماده باشید زیرا کار راحتی نخواهد بود و احساساش هم برای شما آشنا نیست. در این مسیر تردید و دودلی وجود دارد؛ چیزهای ناشناخته وجود دارد و از همه مهمتر اینکه شما نمیتوانید لحظهی بعدی را پیشبینی کنید.
موافق هستید با مثالهای خیلی ساده، وارد شدن به رودخانهی تغییر را عملاً تجربه کنید؟
- با دست مخالف خود، بنویسید و یا مسواک بزنید.
- سعی کنید برای یک روز کامل موبایلتان را خاموش کنید.
تکرار چرخهی فکر-احساس و احساس-فکر باعث میشود، بدن شما نسبت به گذشته شرطی شود و یاد بگیرد با همان روالهای روتین و همیشگی عمل کند. اما شما سعی میکنید بدنتان را به سمت ناشناختهها ببرید. مثلاً همیشه با دست راست نوشتهاید و حال سعی میکنید با دست چپ شروع به نوشتن کنید و این باعث میشود بدن روی افکارتان تأثیر بگذارد و ناگهان گفتوگوهایی در سرتان شروع میشود! صداهایی که به شما میگوید: «از فردا شروع کن»، «تو هیچوقت تغییر نمیکنی»، «حس خوبی به این قضیه ندارم»، «بیخیال این مسخرهبازی شو»، «تو که نمیتوانی» و از این قبیل مکالمات در ذهنتان جریان پیدا میکنند. بیشتر افراد به این صداها گوش میدهند و آنها را باور میکنند! در حالی که شما باید این مسئله بسیار کلیدی را بدانید که «وقتی افکاری در ذهنتان است، لزوماً این افکار درست نیستند».
به عنوان مثال شاید فردی بگوید من میخواهم خودم را تغییر بدهم. از امروز دیگر نه کسی را سرزنش میکنم، نه غُر میزنم، نه رنج میکشم و نه حسرت میخورم. این فرد ساختار احساسی که بدن نسبت به آن شرطی شده را به هم میریزد. چند ساعت میگذرد، و بدن مجدداً همان احساسات را میخواهد، و بدنِ این فرد بر ذهناش اثر میگذارد تا بتواند به شخصیت قبلی برگردد.
وقتی فرد میخواهد از شخصیت قبلی به شخصیت جدید تبدیل شود، شخصیت قبلیاش از بین میرود و یک خلأ ایجاد میشود. این حالتِ دودلی و تردید، بهترین فرصت برای ایجاد تغییر مثبت در خود و خلق کردن چیزهای جدید است(شخصیت قبلی مانند ساختمانیست که تخریب شده و بهترین زمان و مکان برای ساختن شخصیت جدید و دلخواهمان است).
"مل رابینز" در کتاب «قانون ۵ ثانیه» میگوید: «هر وقت احساس کردید غریزهای در راستای عمل به هدف یا تعهد در شما ایجاد شده است و یا هر لحظهای که دیدید در رابطه با انجام کاری که میدانید باید انجام دهید، تعلل میکنید؛ برای خودتان شمارش معکوس را انجام دهید: ۵، ۴، ۳، ۲، ۱. زمانی که به ۱ رسیدید سریعاً اقدام و حرکت کنید. این شمارش به شما کمک میکند بر هدف یا تعهد مورد نظر تمرکز کنید و شما را از نگرانی، افکار منفی و ترس موجود در ذهنتان رها میکند. شمارش معکوس شما را از نگرانیهایتان غافل میکند و توجهتان را بر آن چیزی معطوف میکند که باید انجام دهید. شما را به عمل وادار کرده و عادت تعلل، بیش از حد فکر کردن و جلوی خود را گرفتن را از بین میبرد». (برای یادگیری تکنیکهای حرفه ای و نحوه ی صحیح اجرای این تکنیک ها، میتوانید به کتاب صوتی یا کتاب الکترونیک قانون 5 ثانیه نوشته مل رابینز مراجعه فرمایید و از آموزههای فوقالعاده آن بهرهمند شوید؛ این کتابها توسط مجموعهی "رویال مایند" ترجمه و تهیه شده است. برای دانلود آنها کلیک کنید: "کتاب الکترونیکی قانون 5 ثانیه" اثر "مل رابینز" و "کتاب صوتی قانون 5 ثانیه" اثر "مل رابینز").
پس زمانی که میخواهید کار جدیدی انجام بدهید که افکار منفی و مخرب، ترس، تردید و دودلی به سراغتان میآید، میتوانید از "قانون ۵ ثانیه" استفاده کنید و از این خلأیی که به واسطهی تخریب شخصیت گذشتهتان به وجود آمده استفاده کنید. مثلاً به دلیل کمبود عزتنفس، هیچگاه به رستورانهای گرانقیمت و بالای شهر نرفتهاید، اما حال تصمیم گرفتهاید که برای بالا بردن احساس شایستگی، این کار را انجام بدهید و مقابل یک رستوران شیک هستید اما با فکر کردن به آن، گفتوگوهای ذهنی و افکار مزاحم شروع میشوند و شما را منصرف میکنند. اینجاست که شما به محض تصمیم گرفتن برای رفتن به رستوران، قبل از اینکه گفتوگوها قدرت بگیرند، شروع به شمارش معکوس کنید تا ذهنتان را منحرف کنید(زیرا حواسِ ذهن به سمت شمارش پرت میشود) و از طرف دیگر سریعاً اقدام کنید و وارد رستوران بشوید! اگر سؤالتان این باشد که: آیا هنگامی که در حال عبور از رودخانه تغییر هستم، نمیتوانم آیندهام را پیشبینی کنم؟ پاسخ این است: «بهترین راه این است که خود آیندهمان را رقم بزنیم».
ممکن است تا به حال پول خود را در بانک پسانداز کرده باشید و با نرخ سود ثابتی که هست کاملاً برایتان قابل پیشبینیست که چه میزان هر ماه سود دریافت میکنید. اما اگر بخواهید تصمیم جدیدی بگیرید و سرمایهگذاری کنید. اینبار دیگر پیشبینی در کار نیست! با تغییر رئیسجمهور یا تهدید کشوری ممکن است نرخ طلا یا دلار و مسکن بالا و پایین شود. شما وارد رودخانه تغییر میشوید، لازمست کتاب بخوانید، بر روی رشد و پیشرفتتان کار کنید، شخصیت قویتری از خودتان بسازید، خلاقیت بیشتری به کار ببرید و در یک کلام باید خودتان را برای چالشهای جدید آماده کنید. همین مسئله باعث میشود بسیاری از افراد به جای وارد شدن به چالشها و ساختن شخصیتی جدید، در منطقهی امنشان باقی بمانند و به یک زندگی پُر از محدودیت قانع باشند.
کوانتومی بشوید:
همهی ما نسبت به این مفهوم نیوتنی شرطی شدهایم که زندگی تحت سلطهی «علت و معلول» قرار دارد. منتظر میمانیم و زمانی که اتفاق خوبی برای ما میافتد، شاد میشویم و شکرگزاری میکنیم. پس در تمام زندگی منتظر کسی یا چیزی هستیم که از بیرون بیاید و احساساتمان را تنظیم کند. اما شما میتوانید کنترل اوضاع را در دست بگیرید و این فرآیند را برعکس کنید. به جای اینکه منتظر موقعیتی باشید که باعث شود احساس خاصی به شما دست بدهد، پیش از هر نوع تجربهای، احساس را در بدنتان ایجاد کنید.
مدل کوانتومی واقعیت بر اساس «ایجاد معلول» کار میکند:
- به محض اینکه شما احساس فراوانی و شایستگی کنید، دارید ثروت تولید میکنید.
- به محض اینکه شما احساس قدرت را در خودتان ایجاد کنید، دارید به سمت موفقیت حرکت میکنید.
- به محض اینکه عاشق خودتان و زندگی میشوید، عشق را در زندگیتان جذب میکنید.
- به محض اینکه احساس شکرگزاری میکنید، شفای شما آغاز میشود.
- به محض اینکه شکوه و عظمت را احساس میکنید، تجربهای عرفانی برای شما به وجود میآید.
- به این کار «ایجاد معلول» میگویند.
شاید شما هم ویدئوی "جیک دوسی" در صفحهی اینستاگرام رویالمایند را دیده باشید که میگفت: «آرزو داشتم زمانی کتابی بنویسم و کتابم در قفسه کتابفروشی در کنار کتابهای "وین دایر" قرار بگیرد. برای این منظور جلد کتابی را درست کردم و در قفسه کتابخانهام کنار کتابِ وین دایر گذاشتم. بعدها که کتابم را نوشتم، یکی از خوانندگان به من ایمیل داد و عکسی از کتابخانهاش فرستاده بود، که کتاب من دقیقاً در کنار کتاب ویندایر قرار داشت!». (برای آشنایی بیشتر با "جیک دوسی" و آموزههای او، میتوانید کتابِ الکترونیکی و کتابِ صوتی "اصول هدفمندی" (کلیک کنید)، را در بخش محتوای ویژهی سایت رویال مایند مطالعه کنید).
بسیار هستند افرادی که هیچگونه امکانی برای خرید اتومبیل نداشتند ولی با ایمان اقدام کردند و گواهینامه گرفتند و به شکل معجزهآسایی صاحب خودروی شخصی شدهاند. افراد بسیاری که هیچ شرایطی برای حج رفتن نداشتهاند، اما با عشق و علاقه توشه خود را آماده کردند و تمام قطعات پازل کنار هم چیده شد و به زیارت رفتند. شخصی دیگر میگفت، من هیچ پولی نداشتم که دورهای به قیمت ۶.۵ میلیون تومان را تهیه کنم، اما در لپتاپ خود با عشق و علاقه، پوشهای خالی به اسم همان دوره را ایجاد کردم و کمتر از ۲۰ روز از جایی که فکراش را نمیکردم هزینهاش فراهم شد و حال پوشه پُر است از فایل. بسیارند دختر و پسرهایی که هیچ نشانهای برای ازدواج پیش رو نداشتند، اما با اشتیاق حلقه ازدواج خریدند و در عرض چند مدت، با زوج ایدهآلشان ملاقات و ازدواج کردند؛ و چه بسیار هستند مثالهایی که افراد با ایمان و باور و یقین، «معلول» را ایجاد کرده و کائنات به آنها پاسخ دادهاند، و «علت» را وارد زندگیشان کرده است.
آیا میتوانید قبل از تحقق آیندهتان، از نظر عاطفی به بدن خود یاد بدهید که این آینده چه حسی دارد؟
- برای تجربهی فراوانی و احساس شایستگی لزومی ندارد منتظر ثروت بمانید.
- برای احساس قدرت لزومی ندارد منتظر موفقیت باشید.
- برای تجربهی عشق لزومی ندارد منتظر یک رابطهی جدید باشید.
- برای احساس شکرگزاری لزومی ندارد منتظر شفا باشید.
- برای تجربهی شکوه و عظمت لزومی ندارد منتظر یک لحظهی عرفانی باشید.
اینکه منتظر چیزهای بیرونی باشید تا شما را از احساس پوچی و دردهای درونیتان رها کنند، یعنی دارید طبق مدل قدیمیِ واقعیت(علت و معلول) زندگی میکنید و تمام عمر در حالت کمبود زندگی میکنید، و منتظر میمانید وضعیت تغییر کند! وضعیت هم هیچگاه تغییر نخواهد کرد، زیرا شما یا منتظر هستید یا در حال آفرینش و امکان ندارد وقتی منتظر هستید، چیزی را خلق کنید.
شخصی که همیشه منتظر میماند تا ببیند شرایط چطور پیش میرود بلکه موقعیتِ مناسب برای مهاجرتاش فراهم شود، هیچگاه مهاجرت نمیکند. اما آنکه هیچ کاری به شرایط بیرونی ندارد و با ایمان و باور به این که خالق زندگی خود است، برای گذرنامه میرود و برای ویزا اقدام میکند، در حال آفرینش است زیرا معلول را ایجاد میکند و جهان ناچارست به او پاسخ بدهد، و تمام کائنات دست به دست هم میدهند تا شرایط را به گونهای فراهم کنند که این شخص مهاجرت کند.
تنها ۳ قاتل وجود دارد که مانع رسیدن شما به رؤیاهایتان میشوند:
۱) بدن
۲) محیط
۳) زمان
قاتل اول؛ بدن: اکثر افراد میگویند «حساش را ندارم»، «خستهام»، «سرم درد میکند».
این افراد، احساسات و عواطف را به عنوان شاخص تغییر استفاده میکنند و اگر شما احساسات و عواطف را ملاک قرار بدهید برای تغییر، در حقیقت خودتان را از امکانها دور میکنید.
قاتل دوم؛ محیط: افراد میگویند «باید فلان شخص را ببینم»، «باید فلان جا بروم»، «باید فلان کار را انجام بدهم»، «باید فلان امکانات را داشته باشم»، «باید فلان سرمایه را داشته باشم».
این افراد توسط شرایط بیرونی و محیط، فریب میخورند و همیشه در واقعیت کنونیشان و بدون تغییر زندگی میکنند.
قاتل سوم؛ زمان: «وقت ندارم»، «سن من زیاد شده»، «قدیمها میشد ولی الان نمیشود»، «دیگر از من گذشته».
این افراد به حالت عادی برمیگردند و تغییر نمیکنند و افرادی را پیدا میکنند که آنها نیز همین کار را کردهاند، و سپس از یکدیگر برای تأمین اعتیادشان به احساس قربانی بودن استفاده میکنند.
هنگامی که شما از یک حالت ذهنی و جسمی یعنی شخصیت حال حاضرتان به یک حالت ذهنی و جسمی جدید یعنی شخصیت جدیدتان میرسید و از آن رودخانه عبور میکنید؛ تجربیات و رویدادهای جدیدی برایتان ایجاد میشود. زیرا شما دیگر شخصیت قبلیتان نیستید و اتفاقات جدیدی در زندگیتان رقم میخورد. فرصتها و موقعیتهای مناسبی در زندگیتان ظاهر میشوند، که کائنات با این کار به شما میگویند، شما در حال حرکت به سمت یک آیندهی جدید هستید. ما همیشه از خود میپرسیم که «آیا ممکن است من سلامتیام را به دست بیاورم؟» یا «آیا ممکن است به شغل دلخواهم و یا رابطهی رؤیاییام برسم؟». اگر به جای سوال «آیا ممکن است؟»، سوالِ «اگر برسم، چه میشود؟» را بپرسیم چه اتفاقی میافتد؟
هنگامی که این سؤال را میپرسید، مرکز خلاقیت مغز روشن میشود؛ و این بخش که رهبر ارکستر مغز است، تمام مسیرهای عصبی که در اثر آموختههای ذهنیتان شکل گرفتهاند و مرتبط با این سوال هستند را فعال میکند و شما یک تصویر در ذهنتان میبینید که این تصویر همان قصد و نیت شماست. حال شما دارید امکان جدیدی را در ذهنتان میبینید که خودتان ایجادش کردهاید، و بعد احساسات و عواطفِ مربوط به این تصویر را تجربه میکنید. گویی همین حالا دارید در آینده زندگی میکنید. به محض اینکه شما احساسات و عواطفِ مربوط به تصویر ذهنیتان را حس کنید، یعنی دارید مزهی آیندهتان را به بدنتان میچشانید.
خلق کردن آیندهای رؤیایی:
۱- هر روز به خودتان یادآوری کنید که «میخواهید چه کسی باشید» و «نمیخواهید چه کسی باشید».
۲- به تمام تصمیماتتان در تمام جنبههای زندگی خود، فکر کنید و آن را بنویسید.
۳- تمام تجربیاتی که شما را به رؤیاهایتان میرسانند، تعیین و برایشان اقدام کنید. اینها همان اهداف شما هستند و هر بار که این اهداف را مینویسید، بعد از آن در ذهنتان بارها آنها را مرور کنید تا بتوانید ذهن خودآگاهتان را روی آن متمرکز کنید.
۴- تمام افکاری که نمیخواهید در گوشههای ذهنتان پنهان شوند و مخفی هستند را بنویسید، تا ذهنتان از افکار منفی خالی شود. افکاری مانند: «من نمیتوانم»، «خیلی سخت است»، «من هیچوقت عوض نمیشوم»، اینها افکاری هستند که اگر به آن پاسخ بدهید، آیندهتان را گم میکنید. پس افکار مثبت مقابلشان را بنویسید، و به آنها توجه کنید: «من میتوانم»، «چالشی لذتبخش در پیش رو هست»، «من توانایی رشد و پیشرفت را دارم».
تستِ خودشناسی:
- هم در حالت درد و ناراحتی میتوانید یاد بگیرید و تغییر کنید و هم در حالت شادی و رغبت؛ شما کدام را انتخاب میکنید؟
- شما میخواهید به چه چیزهایی توجه کنید و چه چیزهایی را در مغزتان سیمکشی کنید؟
- دوست دارید چه رفتارهایی را در طول عمرتان بروز بدهید؟
- حال که اطلاعاتی در مورد نحوهی «تغییر» کسب کردهاید، چطور میخواهید با این اطلاعات آینده دلخواهتان را خلق کنید؟
- چطور میتوانید توجه خود را از چیزهایی که نمیخواهید بردارید و به چیزهایی توجه کنید که آنها را میخواهید؟
پاسخ سؤالات فوق را در بخش نظرات این مقاله، با ما درمیان بگذارید. همچنین از راهکارهای مؤثری که برای تغییر در خود و زندگیتان، به کار بردهاید برای ما بنویسید. به نظر شما تا چه حد افکار و احساسات ما در تغییر زندگیمان نقش مؤثر دارند؟
برای ثبت نظرات خود، به پایین صفحه مراجعه فرمایید.
"قوانین طلایی تغییر"
آیا تا به حال از خود پرسیدهاید:
- چرا تغییر اینقدر سخت است؟
- چرا مردم همیشه درمورد آیندهی بهتر، بدن بهتر و ذهنیت بهتر صحبت میکنند، اما نمیتوانند تغییر مثبت عمیقی در خود ایجاد کنند؟
- چرا همهی ما برای اینکه تغییر کنیم منتظر یک بحران، ضربه، بیماری یا خیانت هستیم؟
اگر میخواهید بدانید که مغز و بدن شما چه واکنشی به تغییر نشان میدهد، این مقاله به شما کمک خواهد کرد که معنای "ماورای طبیعی شدن" را بهتر درک کنید؛ تا بتوانید رنجهای دیروز را فراموش کرده و به لذت بردن از یک آیندهی جدید برسید و گامی مؤثر در جهت تغییر خود و زندگیتان بردارید. (همچنین پیشنهاد ما برای شما، مطالعهی کتاب "ماورای طبیعی شدن" یا شرکت در دورهی آنلاین "ماورای طبیعی شدن" از "دکتر جو دیسپنزا" (کلیک کنید)، میباشد، که توسط مجموعهی "رویال مایند" ترجمه و تهیه شده است؛ شما پس از بهرهمندی از آنها، دیگر آن انسان سابق نخواهید بود و به معنای واقعی به کلید آفرینش ِ خلق رؤیاها و اهدافتان دست خواهید یافت).
بیشک افکار شما بر آیندهتان تأثیر میگذارند و زندگیتان را شکل میدهند. روزانه حدود ۶۰ هزار افکار مختلف در ذهن شما جریان دارد که ۹۰ درصد این افکار، افکار تکراری و مشابه افکار روزهای قبل هستند. پس اگر قبول کنید که افکار شما بر آیندهتان تأثیر دارد و ۹۰ درصد این افکار دقیقاً همان افکار روز قبل هستند؛ بنابراین منطقیست که زندگی شما و آیندهتان تغییر نکند!
افکار، عمل و احساس، شخصیت شما را شکل میدهد و شخصیت شما، واقعیت زندگیتان را خلق میکند؛ از آنجا که افکارِ شما تکراری هستند، پس هر بار تصمیمات مشابهی میگیرید و رفتارهای مشابهی از خودتان بروز میدهید که منجر به رقم خوردنِ تجربیات مشابه خواهد شد، و این تجربیات نیز همان احساسات همیشگی را در شما ایجاد میکنند؛ در نتیجه تمام جنبههای زندگی شما بدون تغییر، دست نخورده و یکسان باقی میماند، زیرا هیچگونه تغییر شخصیت در شما ایجاد نشده است.
هر نوع افکار و تجربهای که در شما احساساتی را به وجود آورد، سبب میشود سلولهای عصبی با هم ارتباط برقرار کنند و مسیرهای عصبی ایجاد شود. پس اگر شما به مدت ۱۰ سال به همان افکار تکراری و قدیمی فکر کنید، همان رفتارهای همیشگی را انجام بدهید، همان تجربیات قبلی را ایجاد کنید و همان عواطف و احساسات قبلی را در خودتان به وجود بیاورید؛ سیمکشی مغزتان حالت محدودی پیدا میکند. هنگامی که به سن ۳۵ سالگی میرسید یک سری برنامهی سیمکشی شده در مغزتان ایجاد شده است که هویت و شخصیت شما را شکل میدهند و بیشترِ افراد زمانی که به این سن میرسند، به رباتی تبدیل خواهند شد که اجرا کنندهی یک سری برنامههای از قبل تعریف شده است!
واکنشهای عاطفی ناخودآگاه، عادتهای خودکار و باورهای سیمکشی شدهای که درست مثل یک برنامه کامپیوتری عمل میکنند! حال اگر این شخص بخواهد تغییر کند، تنها ۵ درصد از ذهناش خودآگاه است، اما ۹۵ درصد از ذهناش ناخودآگاه است و باید با آن مقابله کند! بنابراین اگر شما از افکار خود برای تغییر زندگی و خلق آینده دلخواه و جدید استفاده نکنید، چیزی که باقی میماند یک سری افکار گذشتهست که در حال تکرار شدن هستند و باعث میشوند زندگی شما همانند گذشتهتان باشد.
گیر افتادن در چرخه افکار و احساسات:
اکثر اوقات هنگامی که صبحها بیدار میشوید یک لوح خالی هستید که به هیچ چیز فکر نمیکنید و هیچ احساسی ندارید، اما مغز مانند یک دفتر خاطراتست(نوشتههای داخلِ آن همان مسیرهای عصبی هستند)؛ ظرف چند لحظه، ذهن شما درگیر مشکلات میشود. مشکلاتی که به افراد، اشیاء، مکان و زمان ربط دارند. به محض اینکه ذهنتان درگیر این مشکلات شد، شما در حال فکر کردن به گذشته هستید زیرا این مشکلات، خاطرات گذشته هستند و هر کدام از این مشکلات و مسائل، احساس خاصی را به همراه دارند.
بدن شما، عواطف و احساسات را به صورت شیمیایی ذخیره کرده و با یادآوری ذهنی(افکار)، آنها را بروز میدهد. پس میتوان گفت احساسات یا عواطف، خاطراتِ تجربیات گذشتهاند؛ و زمانی که شما با این احساسات و عواطف وارد ارتباط میشوید، از این لحظه به بعد، این احساسات و عواطف هستند که افکار را کنترل میکنند.
برای مثال؛ شما دیروز در محل کار با همکار خود دعوا کردهاید و در آن لحظه احساساتی مانند خشم، نفرت و کینه را تجربه کردهاید و بدن این احساسات را ذخیره کرده است. شما امروز صبح که بیدار میشوید در ابتدا ذهنتان خالیست اما به یکباره، یک فکر شروع کننده سلسلهای از واکنشهای بین مغز و بدنتان میشود. به این صورت که ابتدا افکاری در مورد اتفاق دیروز به ذهنتان خطور میکند و این افکار باعث میشود که بدن همان احساسی را بروز دهد که ذخیره کرده است، یعنی خشم و نفرت و کینه! هنگامی که این احساس فعال شود، سبب فعال شدن مسیرهای عصبی بیشتری در مورد اتفاق دیروز در مغز شده، و این خود سبب میشود مواد شیمیایی بیشتری در بدن آزاد شود و در نتیجه شدتِ خشم، نفرت و کینه در شما قویتر خواهد شد، و این امر مجدداً سبب فعال شدن مسیرهای عصبی بیشتری شده و...!!! پس به وضوح متوجه شدید که در چرخهی فکر و احساس گیر افتادهاید؟!
افکارِ شما باعث میشوند، عواطف و احساساتتان تقویت شود
و عواطف و احساسات شما باعث میشوند، افکارتان تقویت شود.
توقف در ایستگاهِ «گذشته»:
احساسات و عواطف، محصولِ نهایی تجربیات گذشتهاند و اگر شما احساسی که هنگام تجربه کردنِ رویدادی داشتهاید را به خاطر بسپارید، آن تجربه بهتر در یاد شما خواهد ماند. پس هر چقدر احساسات ناشی از یک مشکل یا مسئله قویتر باشد و حالت درونی شما را بیشتر دگرگون کند، این مشکل یا مسئله بهتر شما را بیدار خواهد کرد.
افراد معمولاً در قالب تجربیات گذشتهشان فکر میکنند و احساساتشان در قالب عواطفی محدود میشود که محصولِ تجربیات گذشتهشان است. به عنوان مثال: در تاکسی مینشینید و از راننده تاکسی میپرسید که چرا پیراهن مشکی پوشیده است؟ به شما پاسخ میدهد: «به خاطر فرزندم که ۱۲ سال پیش در اثر بیماری از دنیا رفت»! مفهوماش اینست که راننده تاکسی ۱۲ سال پیش تجربهای داشته که روی او تأثیر زیادی گذاشته است(مرگ فرزند) و از آن موقع تا به حال نتوانسته تغییر کند!
بنابراین افراد در چرخههای "فکر-احساس" و "احساس-فکر" گیر میافتند و ۱۰، ۲۰ یا ۴۰ سال در آنها میمانند. تکرار چرخهی فکر - احساس و احساس - فکر، بدن را شرطی میکند و هنگامی که بدن شرطی بشود، عملاً بدن همواره غرق در احساسات گذشته میماند؛ و شما نمیتوانید به احساسات گذشته چنگ بزنید و آیندهی جدیدی بسازید. بدن بین یک تجربهی واقعی که یک عاطفه تولید میکند و تجربهای که شما در افکارتان ایجاد میکنید، تفاوتی نمیگذارد. در حقیقت بدن باور کرده که در حالِ زندگی در تجربیات گذشته است؛ در تمام ۲۴ ساعت شبانهروز، ۷ روز هفته و ۳۶۵ روز سال وضعیت به همین صورت است و عملاً در گذشته زندگی میکند.
برای مثال فرض کنید یک بار بالای ساختمان بسیار مرتفعی میروید و هنگامی که به پایین نگاه میکنید، به شدت از ارتفاع میترسید. آن تجربه دیگر تمام میشود، اما شما هماکنون اگر چشمهای خود را ببندید و خاطرهی این تجربه را یادآوری کنید، متوجه میشوید که بدن دقیقاً همان واکنش را نشان میدهد و اگر شما این عمل را به صورت ذهنی بارها تکرار کنید، دقیقاً مثل این است که در دنیای بیرونی بارها این تجربه را تکرار کردهاید و بدن واقعاً هیچ تفاوتی قائل نمیشود.
حال فرض کنید شما در جوانی یک رابطهی عاطفی را شروع کردهاید و بعد از مدتی به هر دلیل طرفِ مقابل تصمیم به قطع شدن رابطه گرفته و شما را ترک کرده است. این اتفاق در آن مقطع زمانی، تأثیر عمیقی بر احساسات و عواطف شما گذاشته و تاکنون بارها و بارها با یادآوری ذهنی، بدن به همان احساساتی شرطی شده که هنگام قطع رابطه تجربه کردید. زمانی که آن فرد شما را ترک کرده در ذهنتان این افکار تداعی شده است که: «به هیچ کس نمیشود اعتماد کرد»، «همه خیانت میکنند»، «افراد صداقت ندارند»، «همه از من سوءاستفاده میکنند» و از این قبیل افکار؛ و بدن هم احساساتی هماهنگ با این افکار تجربه کرده، مانند: «خشم»، «تنفر»، «حسادت»، «شهوت» و احساساتی با سطح فرکانس بسیار پایین؛ و شما سالها در این چرخهی فکر - احساس گیر افتادهاید. در حال حاضر شما ۴۵ سال دارید و مجرد هستید! وقتی از شما سؤال میشود که چرا ازدواج نکردهاید، میگویید به دلیل اتفاقی که ۲۷ سال پیش برای من رُخ داده است!
یک عادت، مجموعهای از افکار، رفتارها و عواطف تکراری خودکار و ناخودآگاه است که در اثر تکرار زیاد ایجاد میشود. عادت یعنی اینکه شما کاری را آنقدر انجام دادهاید که بدنتان به آن کار شرطی شده است. مانند بستن بند کفش و راه رفتن. پس اگر شخصی سالهای متوالی به صورت یکنواخت و بدون تغییر زندگی کند، بدن او در حالت خودکار قرار میگیرد و فرد را به سمت انجام دادن کارهای همیشگی هدایت میکند و زندگیاش هیچگاه تغییر نخواهد کرد. این فرد اراده و اختیار خود را به دست یک سری برنامه داده و به بیان دیگر، این محیط است که افکار و احساسات فرد را کنترل میکند و به جای اینکه خود او واقعیت زندگیاش را خلق کند، تابع محیط و شرایط بیرونی میشود. پس اگر از کسی بپرسید که امروز چرا اینقدر ناراحت هستی؟ و جواب بدهد: «به دلیل آن شخص یا آن اتفاق ناراحت هستم» به این معناست که آن شخص یا آن اتفاق افکارش را کنترل میکند و در این حالت آن فرد، قربانیِ شرایط زندگی میشود!
بیشتر افراد مدام افکار و احساسات و واقعیتِ گذشتهی خود را بازتولید میکنند. زندگی در گذشته یعنی زندگی با تمام چیزهای آشنای زندگی؛ این افراد موبایل را برمیدارند، پیامها را چک میکنند، یک عکس میگذارند در پیج اینستاگرام و تمام چیزهای شناخته شده و آشنای زندگیشان را چک میکنند و به تمام چیزهای گذشتهشان متصل میشوند. آنها یک سری رفتار خودکار و ناخودآگاه را به صورت روتین اجرا میکنند.
به یاد داشته باشید، برای تغییر خود و زندگیتان باید از شرایط محیط خود بزرگتر باشید. تمام افراد بزرگِ تاریخ، این مسئله را میدانستهاند. آنها به آیندهای ایمان داشتند که در ذهنشان آن را ساخته بودند و به گونهای زندگی میکردند که گویی واقعیتِ مورد نظرشان هماکنون محقق شده است. مغز این افراد هیچ تفاوتی با مغز من و شما ندارد، بنابراین برای ایجاد تغییر مثبت در زندگیتان، باید از وضعیت و شرایط حال حاضرتان بزرگتر باشید. تا زمانی که شما تغییر جدیدی در زندگی خود ایجاد نکنید و مانند سابق تمام کارهایتان تکراری و مشابه با روزهای قبل باشد، تمام اتفاقات و تجربیاتی که در گذشته داشتهاید در مغزتان جریان دارند و همواره گذشتهتان را بازتولید خواهید کرد. پس هماکنون برای تغییر خود و زندگیتان آماده باشید: "اگر میخواهید تغییر کنید، باید از یک رودخانه عبور کنید".
سختترین و مهمترین بخشِ تغییر، تکرار نکردن انتخابهای گذشته است. هنگامی که در نظر دارید، تصمیمات متفاوتی بگیرید یا کاری را با روش متفاوتی انجام بدهید، وارد رودخانهی تغییر میشوید. پس آماده باشید زیرا کار راحتی نخواهد بود و احساساش هم برای شما آشنا نیست. در این مسیر تردید و دودلی وجود دارد؛ چیزهای ناشناخته وجود دارد و از همه مهمتر اینکه شما نمیتوانید لحظهی بعدی را پیشبینی کنید.
موافق هستید با مثالهای خیلی ساده، وارد شدن به رودخانهی تغییر را عملاً تجربه کنید؟
- با دست مخالف خود، بنویسید و یا مسواک بزنید.
- سعی کنید برای یک روز کامل موبایلتان را خاموش کنید.
تکرار چرخهی فکر-احساس و احساس-فکر باعث میشود، بدن شما نسبت به گذشته شرطی شود و یاد بگیرد با همان روالهای روتین و همیشگی عمل کند. اما شما سعی میکنید بدنتان را به سمت ناشناختهها ببرید. مثلاً همیشه با دست راست نوشتهاید و حال سعی میکنید با دست چپ شروع به نوشتن کنید و این باعث میشود بدن روی افکارتان تأثیر بگذارد و ناگهان گفتوگوهایی در سرتان شروع میشود! صداهایی که به شما میگوید: «از فردا شروع کن»، «تو هیچوقت تغییر نمیکنی»، «حس خوبی به این قضیه ندارم»، «بیخیال این مسخرهبازی شو»، «تو که نمیتوانی» و از این قبیل مکالمات در ذهنتان جریان پیدا میکنند. بیشتر افراد به این صداها گوش میدهند و آنها را باور میکنند! در حالی که شما باید این مسئله بسیار کلیدی را بدانید که «وقتی افکاری در ذهنتان است، لزوماً این افکار درست نیستند».
به عنوان مثال شاید فردی بگوید من میخواهم خودم را تغییر بدهم. از امروز دیگر نه کسی را سرزنش میکنم، نه غُر میزنم، نه رنج میکشم و نه حسرت میخورم. این فرد ساختار احساسی که بدن نسبت به آن شرطی شده را به هم میریزد. چند ساعت میگذرد، و بدن مجدداً همان احساسات را میخواهد، و بدنِ این فرد بر ذهناش اثر میگذارد تا بتواند به شخصیت قبلی برگردد.
وقتی فرد میخواهد از شخصیت قبلی به شخصیت جدید تبدیل شود، شخصیت قبلیاش از بین میرود و یک خلأ ایجاد میشود. این حالتِ دودلی و تردید، بهترین فرصت برای ایجاد تغییر مثبت در خود و خلق کردن چیزهای جدید است(شخصیت قبلی مانند ساختمانیست که تخریب شده و بهترین زمان و مکان برای ساختن شخصیت جدید و دلخواهمان است).
"مل رابینز" در کتاب «قانون ۵ ثانیه» میگوید: «هر وقت احساس کردید غریزهای در راستای عمل به هدف یا تعهد در شما ایجاد شده است و یا هر لحظهای که دیدید در رابطه با انجام کاری که میدانید باید انجام دهید، تعلل میکنید؛ برای خودتان شمارش معکوس را انجام دهید: ۵، ۴، ۳، ۲، ۱. زمانی که به ۱ رسیدید سریعاً اقدام و حرکت کنید. این شمارش به شما کمک میکند بر هدف یا تعهد مورد نظر تمرکز کنید و شما را از نگرانی، افکار منفی و ترس موجود در ذهنتان رها میکند. شمارش معکوس شما را از نگرانیهایتان غافل میکند و توجهتان را بر آن چیزی معطوف میکند که باید انجام دهید. شما را به عمل وادار کرده و عادت تعلل، بیش از حد فکر کردن و جلوی خود را گرفتن را از بین میبرد». (برای یادگیری تکنیکهای حرفه ای و نحوه ی صحیح اجرای این تکنیک ها، میتوانید به کتاب صوتی یا کتاب الکترونیک قانون 5 ثانیه نوشته مل رابینز مراجعه فرمایید و از آموزههای فوقالعاده آن بهرهمند شوید؛ این کتابها توسط مجموعهی "رویال مایند" ترجمه و تهیه شده است. برای دانلود آنها کلیک کنید: "کتاب الکترونیکی قانون 5 ثانیه" اثر "مل رابینز" و "کتاب صوتی قانون 5 ثانیه" اثر "مل رابینز").
پس زمانی که میخواهید کار جدیدی انجام بدهید که افکار منفی و مخرب، ترس، تردید و دودلی به سراغتان میآید، میتوانید از "قانون ۵ ثانیه" استفاده کنید و از این خلأیی که به واسطهی تخریب شخصیت گذشتهتان به وجود آمده استفاده کنید. مثلاً به دلیل کمبود عزتنفس، هیچگاه به رستورانهای گرانقیمت و بالای شهر نرفتهاید، اما حال تصمیم گرفتهاید که برای بالا بردن احساس شایستگی، این کار را انجام بدهید و مقابل یک رستوران شیک هستید اما با فکر کردن به آن، گفتوگوهای ذهنی و افکار مزاحم شروع میشوند و شما را منصرف میکنند. اینجاست که شما به محض تصمیم گرفتن برای رفتن به رستوران، قبل از اینکه گفتوگوها قدرت بگیرند، شروع به شمارش معکوس کنید تا ذهنتان را منحرف کنید(زیرا حواسِ ذهن به سمت شمارش پرت میشود) و از طرف دیگر سریعاً اقدام کنید و وارد رستوران بشوید! اگر سؤالتان این باشد که: آیا هنگامی که در حال عبور از رودخانه تغییر هستم، نمیتوانم آیندهام را پیشبینی کنم؟ پاسخ این است: «بهترین راه این است که خود آیندهمان را رقم بزنیم».
ممکن است تا به حال پول خود را در بانک پسانداز کرده باشید و با نرخ سود ثابتی که هست کاملاً برایتان قابل پیشبینیست که چه میزان هر ماه سود دریافت میکنید. اما اگر بخواهید تصمیم جدیدی بگیرید و سرمایهگذاری کنید. اینبار دیگر پیشبینی در کار نیست! با تغییر رئیسجمهور یا تهدید کشوری ممکن است نرخ طلا یا دلار و مسکن بالا و پایین شود. شما وارد رودخانه تغییر میشوید، لازمست کتاب بخوانید، بر روی رشد و پیشرفتتان کار کنید، شخصیت قویتری از خودتان بسازید، خلاقیت بیشتری به کار ببرید و در یک کلام باید خودتان را برای چالشهای جدید آماده کنید. همین مسئله باعث میشود بسیاری از افراد به جای وارد شدن به چالشها و ساختن شخصیتی جدید، در منطقهی امنشان باقی بمانند و به یک زندگی پُر از محدودیت قانع باشند.
کوانتومی بشوید:
همهی ما نسبت به این مفهوم نیوتنی شرطی شدهایم که زندگی تحت سلطهی «علت و معلول» قرار دارد. منتظر میمانیم و زمانی که اتفاق خوبی برای ما میافتد، شاد میشویم و شکرگزاری میکنیم. پس در تمام زندگی منتظر کسی یا چیزی هستیم که از بیرون بیاید و احساساتمان را تنظیم کند. اما شما میتوانید کنترل اوضاع را در دست بگیرید و این فرآیند را برعکس کنید. به جای اینکه منتظر موقعیتی باشید که باعث شود احساس خاصی به شما دست بدهد، پیش از هر نوع تجربهای، احساس را در بدنتان ایجاد کنید.
مدل کوانتومی واقعیت بر اساس «ایجاد معلول» کار میکند:
- به محض اینکه شما احساس فراوانی و شایستگی کنید، دارید ثروت تولید میکنید.
- به محض اینکه شما احساس قدرت را در خودتان ایجاد کنید، دارید به سمت موفقیت حرکت میکنید.
- به محض اینکه عاشق خودتان و زندگی میشوید، عشق را در زندگیتان جذب میکنید.
- به محض اینکه احساس شکرگزاری میکنید، شفای شما آغاز میشود.
- به محض اینکه شکوه و عظمت را احساس میکنید، تجربهای عرفانی برای شما به وجود میآید.
- به این کار «ایجاد معلول» میگویند.
شاید شما هم ویدئوی "جیک دوسی" در صفحهی اینستاگرام رویالمایند را دیده باشید که میگفت: «آرزو داشتم زمانی کتابی بنویسم و کتابم در قفسه کتابفروشی در کنار کتابهای "وین دایر" قرار بگیرد. برای این منظور جلد کتابی را درست کردم و در قفسه کتابخانهام کنار کتابِ وین دایر گذاشتم. بعدها که کتابم را نوشتم، یکی از خوانندگان به من ایمیل داد و عکسی از کتابخانهاش فرستاده بود، که کتاب من دقیقاً در کنار کتاب ویندایر قرار داشت!». (برای آشنایی بیشتر با "جیک دوسی" و آموزههای او، میتوانید کتابِ الکترونیکی و کتابِ صوتی "اصول هدفمندی" (کلیک کنید)، را در بخش محتوای ویژهی سایت رویال مایند مطالعه کنید).
بسیار هستند افرادی که هیچگونه امکانی برای خرید اتومبیل نداشتند ولی با ایمان اقدام کردند و گواهینامه گرفتند و به شکل معجزهآسایی صاحب خودروی شخصی شدهاند. افراد بسیاری که هیچ شرایطی برای حج رفتن نداشتهاند، اما با عشق و علاقه توشه خود را آماده کردند و تمام قطعات پازل کنار هم چیده شد و به زیارت رفتند. شخصی دیگر میگفت، من هیچ پولی نداشتم که دورهای به قیمت ۶.۵ میلیون تومان را تهیه کنم، اما در لپتاپ خود با عشق و علاقه، پوشهای خالی به اسم همان دوره را ایجاد کردم و کمتر از ۲۰ روز از جایی که فکراش را نمیکردم هزینهاش فراهم شد و حال پوشه پُر است از فایل. بسیارند دختر و پسرهایی که هیچ نشانهای برای ازدواج پیش رو نداشتند، اما با اشتیاق حلقه ازدواج خریدند و در عرض چند مدت، با زوج ایدهآلشان ملاقات و ازدواج کردند؛ و چه بسیار هستند مثالهایی که افراد با ایمان و باور و یقین، «معلول» را ایجاد کرده و کائنات به آنها پاسخ دادهاند، و «علت» را وارد زندگیشان کرده است.
آیا میتوانید قبل از تحقق آیندهتان، از نظر عاطفی به بدن خود یاد بدهید که این آینده چه حسی دارد؟
- برای تجربهی فراوانی و احساس شایستگی لزومی ندارد منتظر ثروت بمانید.
- برای احساس قدرت لزومی ندارد منتظر موفقیت باشید.
- برای تجربهی عشق لزومی ندارد منتظر یک رابطهی جدید باشید.
- برای احساس شکرگزاری لزومی ندارد منتظر شفا باشید.
- برای تجربهی شکوه و عظمت لزومی ندارد منتظر یک لحظهی عرفانی باشید.
اینکه منتظر چیزهای بیرونی باشید تا شما را از احساس پوچی و دردهای درونیتان رها کنند، یعنی دارید طبق مدل قدیمیِ واقعیت(علت و معلول) زندگی میکنید و تمام عمر در حالت کمبود زندگی میکنید، و منتظر میمانید وضعیت تغییر کند! وضعیت هم هیچگاه تغییر نخواهد کرد، زیرا شما یا منتظر هستید یا در حال آفرینش و امکان ندارد وقتی منتظر هستید، چیزی را خلق کنید.
شخصی که همیشه منتظر میماند تا ببیند شرایط چطور پیش میرود بلکه موقعیتِ مناسب برای مهاجرتاش فراهم شود، هیچگاه مهاجرت نمیکند. اما آنکه هیچ کاری به شرایط بیرونی ندارد و با ایمان و باور به این که خالق زندگی خود است، برای گذرنامه میرود و برای ویزا اقدام میکند، در حال آفرینش است زیرا معلول را ایجاد میکند و جهان ناچارست به او پاسخ بدهد، و تمام کائنات دست به دست هم میدهند تا شرایط را به گونهای فراهم کنند که این شخص مهاجرت کند.
تنها ۳ قاتل وجود دارد که مانع رسیدن شما به رؤیاهایتان میشوند:
۱) بدن
۲) محیط
۳) زمان
قاتل اول؛ بدن: اکثر افراد میگویند «حساش را ندارم»، «خستهام»، «سرم درد میکند».
این افراد، احساسات و عواطف را به عنوان شاخص تغییر استفاده میکنند و اگر شما احساسات و عواطف را ملاک قرار بدهید برای تغییر، در حقیقت خودتان را از امکانها دور میکنید.
قاتل دوم؛ محیط: افراد میگویند «باید فلان شخص را ببینم»، «باید فلان جا بروم»، «باید فلان کار را انجام بدهم»، «باید فلان امکانات را داشته باشم»، «باید فلان سرمایه را داشته باشم».
این افراد توسط شرایط بیرونی و محیط، فریب میخورند و همیشه در واقعیت کنونیشان و بدون تغییر زندگی میکنند.
قاتل سوم؛ زمان: «وقت ندارم»، «سن من زیاد شده»، «قدیمها میشد ولی الان نمیشود»، «دیگر از من گذشته».
این افراد به حالت عادی برمیگردند و تغییر نمیکنند و افرادی را پیدا میکنند که آنها نیز همین کار را کردهاند، و سپس از یکدیگر برای تأمین اعتیادشان به احساس قربانی بودن استفاده میکنند.
هنگامی که شما از یک حالت ذهنی و جسمی یعنی شخصیت حال حاضرتان به یک حالت ذهنی و جسمی جدید یعنی شخصیت جدیدتان میرسید و از آن رودخانه عبور میکنید؛ تجربیات و رویدادهای جدیدی برایتان ایجاد میشود. زیرا شما دیگر شخصیت قبلیتان نیستید و اتفاقات جدیدی در زندگیتان رقم میخورد. فرصتها و موقعیتهای مناسبی در زندگیتان ظاهر میشوند، که کائنات با این کار به شما میگویند، شما در حال حرکت به سمت یک آیندهی جدید هستید. ما همیشه از خود میپرسیم که «آیا ممکن است من سلامتیام را به دست بیاورم؟» یا «آیا ممکن است به شغل دلخواهم و یا رابطهی رؤیاییام برسم؟». اگر به جای سوال «آیا ممکن است؟»، سوالِ «اگر برسم، چه میشود؟» را بپرسیم چه اتفاقی میافتد؟
هنگامی که این سؤال را میپرسید، مرکز خلاقیت مغز روشن میشود؛ و این بخش که رهبر ارکستر مغز است، تمام مسیرهای عصبی که در اثر آموختههای ذهنیتان شکل گرفتهاند و مرتبط با این سوال هستند را فعال میکند و شما یک تصویر در ذهنتان میبینید که این تصویر همان قصد و نیت شماست. حال شما دارید امکان جدیدی را در ذهنتان میبینید که خودتان ایجادش کردهاید، و بعد احساسات و عواطفِ مربوط به این تصویر را تجربه میکنید. گویی همین حالا دارید در آینده زندگی میکنید. به محض اینکه شما احساسات و عواطفِ مربوط به تصویر ذهنیتان را حس کنید، یعنی دارید مزهی آیندهتان را به بدنتان میچشانید.
خلق کردن آیندهای رؤیایی:
۱- هر روز به خودتان یادآوری کنید که «میخواهید چه کسی باشید» و «نمیخواهید چه کسی باشید».
۲- به تمام تصمیماتتان در تمام جنبههای زندگی خود، فکر کنید و آن را بنویسید.
۳- تمام تجربیاتی که شما را به رؤیاهایتان میرسانند، تعیین و برایشان اقدام کنید. اینها همان اهداف شما هستند و هر بار که این اهداف را مینویسید، بعد از آن در ذهنتان بارها آنها را مرور کنید تا بتوانید ذهن خودآگاهتان را روی آن متمرکز کنید.
۴- تمام افکاری که نمیخواهید در گوشههای ذهنتان پنهان شوند و مخفی هستند را بنویسید، تا ذهنتان از افکار منفی خالی شود. افکاری مانند: «من نمیتوانم»، «خیلی سخت است»، «من هیچوقت عوض نمیشوم»، اینها افکاری هستند که اگر به آن پاسخ بدهید، آیندهتان را گم میکنید. پس افکار مثبت مقابلشان را بنویسید، و به آنها توجه کنید: «من میتوانم»، «چالشی لذتبخش در پیش رو هست»، «من توانایی رشد و پیشرفت را دارم».
تستِ خودشناسی:
- هم در حالت درد و ناراحتی میتوانید یاد بگیرید و تغییر کنید و هم در حالت شادی و رغبت؛ شما کدام را انتخاب میکنید؟
- شما میخواهید به چه چیزهایی توجه کنید و چه چیزهایی را در مغزتان سیمکشی کنید؟
- دوست دارید چه رفتارهایی را در طول عمرتان بروز بدهید؟
- حال که اطلاعاتی در مورد نحوهی «تغییر» کسب کردهاید، چطور میخواهید با این اطلاعات آینده دلخواهتان را خلق کنید؟
- چطور میتوانید توجه خود را از چیزهایی که نمیخواهید بردارید و به چیزهایی توجه کنید که آنها را میخواهید؟
پاسخ سؤالات فوق را در بخش نظرات این مقاله، با ما درمیان بگذارید. همچنین از راهکارهای مؤثری که برای تغییر در خود و زندگیتان، به کار بردهاید برای ما بنویسید. به نظر شما تا چه حد افکار و احساسات ما در تغییر زندگیمان نقش مؤثر دارند؟
برای ثبت نظرات خود، به پایین صفحه مراجعه فرمایید.