زمان مطالعه :15 دقیقه
چکیده این مطلب : اگر این همه تمرکزی که برای انجام کار درست، انتخاب شغل مناسب، انتخاب شریک زندگی، بهکارگیری روشهای نوین بازاریابی، انتخاب لباسهایی برای جذابتر شدن و... میگذاریم را معطوف به تغییر باورهایمان کنیم، بقیهی چیزهایی که نگرانشان هستیم، اتوماتیک درست میشوند. زور زدن کافی است. ما باید به شخصی تبدیل شویم که سزاوار بهترینهاست. ما نمیتونیم با همون هویتی که مشکل رو به وجود آورده، اون رو حل کنیم. مسئلهای که به وجود اومده فقط در اون فرکانسی که ما قرار داریم مشکل محسوب میشه. درنتیجه بهجای تمرکز بر حل مشکل کافیه فرکانس خودمون رو بالا ببریم، آنگاه اون مسئله بهخودیخود حل میشه.
"شما کننده کار نیستید"
امروز میخوایم در مورد این صحبت کنیم که:
*آیا ما واقعاً کنندهی کار هستیم؟
*آیا این ما هستیم که چالشها را پشت سر میگذارد و مشکلات را حل میکند یا پای نیروی دیگری در میان است؟
اشتباه ما کجاست؟
"آلبرت انیشتین" یه جملهی معروف داره که میگه: «ما نمیتوانیم مشکلاتمان را با همان سطح آگاهی حل کنیم که با آن، مشکلات را به وجود آوردهایم.»
انیشتین داره به یکی از بزرگترین اشتباهات بشر اشاره میکنه و اون اینه که وقتی با مشکلی روبرو می شه، از همان جایگاه و فرکانسی که مشکل رو ایجاد کرده، میخواد اون رو حل کنه. ما نمیتونیم با همون هویتی که مشکل رو به وجود آورده، اون رو حل کنیم. مسئلهای که به وجود اومده فقط در اون فرکانسی که ما قرار داریم مشکل محسوب میشه. درنتیجه بهجای تمرکز بر حل مشکل کافیه فرکانس خودمون رو بالا ببریم، آنگاه اون مسئله بهخودیخود حل میشه. اصلاً بزارید اینجوری بگم: «اون مسئله یا تضاد به وجود اومده که به ما بگه باید به فرکانس بالاتری حرکت کنی».
به این 2تا جمله دقت کنید و ببینید که با کدومش موافقید:
1-تضاد به وجود اومده که من با حل کردن اون به فرکانس بالاتری برم.
2-تضاد به وجود اومده که من فرکانس بالاتری رو انتخاب کنم تا اون مشکل خودبهخود حل بشه.
اگه تا الآن به جملهی اولی باور داشتین، باید بگم که یکم زندگی سختتری رو گذروندین.
کدام فاعل؟
-برای پمپاژ خون در رگهایتان چقدر تلاش میکنید؟
-برای تنفستان چقدر عرق میریزید؟
-برای بازسازی سلولهای پوستیتان چقدر تدبیر نیاز دارید؟
-آیا زمانی که جسمی به سمت چشمتان پرتاب میشود، این شما هستید که پلکهای چشمانتان را میبندید؟
بسیار خب، پس حالا چی شده که فکر میکنیم بقیه کارها رو ما انجام میدیم؟
دوست من، ما فقط تنظیمکنندهی فرکانس هستیم، کارها فقط به ظاهر توسط ما انجام میشن، درصورتی که کاملاً خود به خودی انجام میشن. سؤالی که اینجا ممکنه مطرح بشه اینه که آیا من واقعاً نباید کاری انجام دهم؟ اما آخه این موضوع که کمی تخیلی به نظر میرسه! شاید حق داشته باشید اما با ذکر یه مثال بیشتر در موردش صحبت میکنیم:
فرض کنید که من آدمی هستم که شرایط مالی ضعیفی دارم. هر کاری که انجام میدهم با شکست روبرو میشود و اصولاً اعتقاد دارم که انسان بدبختی هستم. بهترین پیشنهادهای مالی در جهان، برای من منجر به شکست میشود ولی چرا؟ چیکار باید بکنم؟ کدام شغل را باید انتخاب کنم؟ جواب اینه که هیچ کاری لازم نیست بکنم چون هر تلاش بیشتری برای تفکر و تدبیر و انتخاب یه شغل یا فرصت درآمدزایی مناسب، منو در همون جای قبلی نگه میداره.
دقت کنید که منظورم از این که میگویم هیچ کاری لازم نیست انجام دهید، بیکار نشستن و منفعل بودن نیست؛ منظورم این است که بپذیرید که درنهایت نتیجهای که میگیرید حاصل باورهای شماست؛ نه کاری که انجام میدهید؛ منظورم این است که لازم نیست برای انتخاب یا تصمیمگیری اینقدر زور بزنید، چون درنهایت با باورهایی که دارید، به همان جایی میروید که باید.
پس چه کاری باید انجام بدم؟
در مثالی که در مورد خودم گفتم، تنها کاری که من باید بکنم اینه که یه هویت جدید واسه خودم تعریف کنم و برای این کار باید باورهام رو تغییر بدم و برای تغییر باورهام باید توجهم رو کنترل کنم. تمام شکستهای مالی من درواقع مربوط به اون شخصیتی بودن که من فکر میکردم هستم. من با باورهای قبلی، دست به انجام هر کاری میزدم شکست میخوردم. درسته؟ من تمام هدفم همواره این بوده که پول بیشتری به دست بیارم ولی نمیشد! من تمام تلاشم رو برای ثروتمند شدن میکردم اما نکتهی داستان اینه که اعمال من مهم نبود، چون باورهای من درنهایت منو به سمت بدبختی میکشوندن.
من تنها کاری که باید بکنم اینه که دست از دنیای بیرون بکشم و به دنیای درونم پا بذارم(به قول "جو دیسپنزا": باید بزرگتر از محیط فکر کنید). دوست عزیزم شاید این موضوع واست عجیب به نظر برسه ولی قدرت اختیار تو در اعمالت نیست، در کانون توجهته، اما اینو اصلاً دستکم نگیر چون تمام قدرتهای جهان به خدمت تو در میان وقتی که کانون توجهت رو بهبود بدی.
دختری که در هر رابطهای پا میذاره، مورد خیانت واقع میشه، با تغییر اشخاص کاری از پیش که نمیبره هیچ، تازه مهر تأییدی هر بار به این باور میزنه که:
-من انسان ارزشمندی نیستم
-مردها همه خیانتکارند
-جهان جای افتضاحیه
-من لیاقت یه زندگی عاطفی خوب رو ندارم و...
این دختر، باید هویت جدیدی از خودش بسازه، باید خودش رو برای خودش جور بهتری تعریف کنه، باید خودش رو لایقتر ببینه و تا زمانی که باورهاش رو در مورد خودش، مردها و جهان تغییر نده، مدام اتفاقات تکراری رو در روابطش مشاهده میکنه.
"مرکز توجهت رو اصلاح کن و الباقی رو به جهان واگذار کن"
برعکس مثالهای قبلی هم صادقه.
وقتیکه از درون احساس ثروتمند بودن میکنید، حتی اگر به فرض، عامدانه هم بخواید از پول فرار کنید، اون به سمت شما می دَوه چون چارهای نداره؛ شما آهنربای ثروت هستین. اگر دختری باشید که از درون احساس لیاقت داشته باشید و باور داشته باشید که شایستهی رابطهای عاشقانه با پسرهای فوقالعاده و متعهد هستید، حتی اگر از برقراری رابطه امتناع کنید، مردهای خوب چارهای جز جذب شدن به سمت شما ندارن.
پس اگه جهان واقعاً اینجوری کار میکنه، بهتر نیست تمام انرژیمون رو بزاریم جایی که تمام قدرت ما اونجاست و دست از زور زدن برداریم؟ چرا انقدر علاقه داریم به زور زدن و تقلا کردن؟! مولانا شعر فوقالعادهای داره که میگه:
هرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر *** آرام تر از آهو، بیباکتر از شیرم
هرلحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر *** رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر
تمام تمریناتی که انجام میدهیم برای چارهاندیشی و حل مشکلات نیستند، برای این هستند که ذهن شما را خاموش کنند و شما را به لحظه اکنون بیاورند؛ بعد آن یگانه است که پشت فرمان زندگیتان مینشیند، آنگاه همهچیز خودبهخود سر جای خود قرار میگیرد؛ تمام سلولهایتان با بالاترین کیفیت ممکن شروع به فعالیت میکنند، با بالاترین سرعت ممکن به سمت خواستههایتان حرکت میکنید و رفتار جهان با شما به بهترین شکل ممکن تغییر میکند.
شما به حرف ذهنتان گوش میدهید و مشغول به انجام کاری برای رسیدن به موفقیت و خوشبختی میشوید اما شاید اصلاً نباید کاری انجام دهید!
معمولاً با جهان به زبان خودش صحبت نمیکنیم!
اگر کتاب «ماتریکس الهی» اثر فوقالعادهی «گِرِگ بریدن» را خوانده باشید، حتماً با جدول زیر برخورد کردهاید. گرگ بریدن در این جدول شباهت جذاب و دقیقی بین کامپیوتر و جهان برقرار کرده. بهصورت خلاصه او میگوید: «تمام کامپیوترها برای این که کار کنند فقط به سه چیز نیاز دارند؛ سختافزار، سیستمعامل و نرمافزار.
سختافزار ساختار فیزیکی کامپیوتر است. معمولاً خروجی کامپیوتر روی نوعی دستگاه سختافزاری ظاهر میشود، مثل مانیتور، پرینتر یا پروژکتور. سیستمعامل چیزی است که به ما اجازه میدهد با مدارها و چیپهای کامپیوتر ارتباط برقرار کنیم و نتیجه را در چاپگر، مانیتور و غیره مشاهده کنیم. درواقع سیستمعامل دستورات ما را به چیزی ترجمه میکند که برای دستگاه قابل درک باشد. نرمافزار هم شامل برنامههایی مثل ورد، پاورپوینت و اکسل میشود. کامپیوتر بهواسطهی این برنامهها دستورات ما را دریافت میکند و کاری برای ما انجام میدهد.
شکل 1. شباهت کامپیوتر با جهان هستی
اگر تمام جهان را یک کامپیوتر آگاه و عظیم در نظر بگیریم، آنگاه آگاهی نقش سیستمعامل را ایفا میکند و خروجی کار نیز واقعیت است. در مثال کامپیوترِ واقعی، سیستمعامل ثابت است و اگر بخواهیم تغییر ایجاد کنیم باید این تغییر را در برنامههایی که زبان سیستمعامل را میدانند اعمال کنیم. در مورد جهان هم همینطور است. اگر بخواهیم جهانمان و واقعیت زندگیمان را تغییر دهیم، باید این تغییر را در برنامههایی اعمال کنیم که برای آگاهی قابل فهم باشند و این یعنی تغییر در احساسات و باورها(دقت کنید که با ایجاد تغییر در باورها، شما بهصورت اتوماتیک در احساساتتان تغییر ایجاد کردهاید چون این افکار هستند که احساسات را میسازند و دستگاه تولیدکننده افکار، باورها هستند).
با تمام این تفاسیر، اگر این همه تمرکزی که برای انجام کار درست، انتخاب شغل مناسب، انتخاب شریک زندگی، بهکارگیری روشهای نوین بازاریابی، انتخاب لباسهایی برای جذابتر شدن و... میگذاریم را معطوف به تغییر باورهایمان کنیم، بقیهی چیزهایی که نگرانشان هستیم، اتوماتیک درست میشوند. زور زدن کافی است. ما باید به شخصی تبدیل شویم که سزاوار بهترینهاست.
تعریفتان از خودتان، مسبب تمام مشکلاتتان است:
شما فقط باید آن شخص قبلی نباشید. اوضاع خودبهخود درست میشود. ذهن برای اینکه جلوی تغییر شما را بگیرید، مدام به شما میگوید که اگر به فلان جا یا فلان چیز برسید، خوشبخت میشوید. اما شما قرار نیست به جایی برسید. تمام خوشبختی همین حالا در اختیار شماست. شما فقط باید دیدتان را نسبت به آن چیزی که میبینید تغییر دهید؛ شما فقط کافی است از پنجره دیگری به تمام آن چیزی که هست نگاه کنید.
شما فقط فکر میکنید که خوب نیستید، شما فقط فکر میکنید کافی نیستید، شما فقط فکر میکنید ضعیف هستید، شما فقط فکر میکنید ترسو هستید. با این افکار، هر کاری هم بکنید به همان نتایج قبلی و حتی نتایجی ضعیفتر میرسید. تنها کافی است این فکرها از میان برداشته شوند. تمام چیزی که جلوی شما را گرفته، مشتی فکر و توهم است. شما فقط دارید نقش آدم ناخوب، ناکافی، ضعیف و ترسو را بازی میکنید. شما آن نقشها نیستید، شما بازیگرِ آن نقشها هستید. شما نقش هر کسی که بخواهید را میتوانید بازی کنید.
"ما بهطور مداوم بر اساس دیدگاهی که نسبت به خودمان داریم عمل میکنیم؛ چه آن دیدگاه دقیق و درست باشد یا نه"
از کدام پنجره به خودمان و جهان نگاه میکنیم؟
مدتهاست با ماشینحسابی که فقط گنجایش 7 رقم دارد، میخواهید جمعِ میلیارد با میلیارد انجام دهید و طبیعی است که هر بار خطا میدهد. بارها و بارها باتری آن را تعویض کردهاید. مشکل از باتری نیست، ماشینحسابتان ضعیف است.
*چطور با همان شخصیت قبلی به دنبال فرصتی طلایی در بازار هستید تا درآمدتان را 20 برابر کنید؟!
شما مادامی که از همان پنجرهی قبلی به بیرون نگاه میکنید، کویر میبینید و هر بار خودتان، پنجره و کویر را ناسزا میگویید و سرزنش میکنید. پنجرهی دیگری درست همان جایی که ایستادهاید وجود دارد که رو به جنگل باز میشود اما شما بهجای اینکه پنجره را عوض کنید، هر روز به خودتان میگویید که این بار با جدیت بیشتر، ارادهی بیشتر، انگیزهی بیشتر و محکمتر، همان پنجرهی قبلی را باز میکنم! این تویی که باید عوض شود؛ نه، بگذار اصلاح کنم؛ آن تویی که فکر میکنی هستی باید از میان برود. درواقع این نگاه تو به خودت است که باید تغییر کند.
دوباره تأکید میکنم که قصدم از گفتن این مطالب، بههیچ عنوان ترویج منفعل بودن نیست. چیزی که دارم میگویم این است که:
*تا زمانی که باور دارید که جهان ناامن است، آیا تفاوتی میکند که چه عملی انجام میدهید؟
*تا وقتی باور دارید که اوضاع هر روز بدتر از دیروز میشود، چه عملی به نفع شما خواهد بود؟
*تا وقتی فکر میکنید که شایستهی ثروتمند شدن نیستید، به دنبال کدام فرصت استثنایی اقتصادی میگردید؟
*تا زمانی که فکر میکنید که مردها همگی خیانتکار هستند، به دنبال کدام ویژگی متفاوت برای انتخاب شریک جدید میگردید؟
*تا وقتی باور دارید که بدشانس هستید، کدام تصمیمِ بهاصطلاح درست برای شما کار خواهد کرد؟
زمانی که در هماهنگی با فرکانس منبع باشیم، کارها خودبهخود انجام میشوند. درواقع بهتر است اینگونه بگویم که در آن فرکانس، شما آنقدر شور و شوق و ایمان دارید که خود را بههیچوجه در زحمت و کار نمیبینید. شما دارید لذت میبرید. گویی زمین و زمان با شما همدست شدهاند درحالی که شما مشغول رقصیدن با خالق هستید.
تمرین:
1- توی دفترچه قشنگتون، قسمتی رو به تمرین این جلسه اختصاص بدین. توی این قسمتی فهرستی(هرچی طولانیتر بهتر) از تمام فعالیتهایی که در زندگیتون انجام شده و یا همیشه مشغول انجامه و شما هیچ کاری در قبال اونا نکردین رو بنویسین. میتونین از فعالیتهای بدنتون شروع کنین(رشد موها و ناخنها، جایگزینی سلولهای جوان با سلولهای پیر، تپش قلب و...) و بعد برین سراغ تمام فعالیتهایی که جهان بدون هیچ زحمتی واستون انجام داده(مثل زمانی که در فلان قرعهکشی برنده شدین، زمانی که همسایهی مزاحمتون اسبابکشی کرد و رفت، زمانی که پیشنهاد کاری فوقالعادهای دریافت کردین، زمانی که به طرزی معجزهآسایی خطر از بیخ گوشتون رد شد، زمانی که خیلی اتفاقی با فردی آشنا شدین که دقیقاً همون کسی بود که میخواستین ولی شما اصلاً هیچ ایدهای برای پیدا کردنش نداشتین، زمانی که بیماریتون کاملاً خودبهخود درمان شد، زمانی که کاملاً اتفاقی رفتار یکی از نزدیکانتون که همیشه باهاش مشکل داشتین با شما عوض شد و...)
این تمرین نگاه شما را به جهان تغییر میدهد، باعث میشود که اولاً سپاسگزار این سیستم هدایتی فوقالعادهای باشید که همواره مراقب شماست و ثانیاً باعث میشود که دست از زور زدن بیجا بردارید و با آرامش بیشتری زندگی کنید و بهجای اینکه به دنبال ساختن نتایج بینظیر باشید، منتظر آنها باشید.
"شما کننده کار نیستید"
امروز میخوایم در مورد این صحبت کنیم که:
*آیا ما واقعاً کنندهی کار هستیم؟
*آیا این ما هستیم که چالشها را پشت سر میگذارد و مشکلات را حل میکند یا پای نیروی دیگری در میان است؟
اشتباه ما کجاست؟
"آلبرت انیشتین" یه جملهی معروف داره که میگه: «ما نمیتوانیم مشکلاتمان را با همان سطح آگاهی حل کنیم که با آن، مشکلات را به وجود آوردهایم.»
انیشتین داره به یکی از بزرگترین اشتباهات بشر اشاره میکنه و اون اینه که وقتی با مشکلی روبرو می شه، از همان جایگاه و فرکانسی که مشکل رو ایجاد کرده، میخواد اون رو حل کنه. ما نمیتونیم با همون هویتی که مشکل رو به وجود آورده، اون رو حل کنیم. مسئلهای که به وجود اومده فقط در اون فرکانسی که ما قرار داریم مشکل محسوب میشه. درنتیجه بهجای تمرکز بر حل مشکل کافیه فرکانس خودمون رو بالا ببریم، آنگاه اون مسئله بهخودیخود حل میشه. اصلاً بزارید اینجوری بگم: «اون مسئله یا تضاد به وجود اومده که به ما بگه باید به فرکانس بالاتری حرکت کنی».
به این 2تا جمله دقت کنید و ببینید که با کدومش موافقید:
1-تضاد به وجود اومده که من با حل کردن اون به فرکانس بالاتری برم.
2-تضاد به وجود اومده که من فرکانس بالاتری رو انتخاب کنم تا اون مشکل خودبهخود حل بشه.
اگه تا الآن به جملهی اولی باور داشتین، باید بگم که یکم زندگی سختتری رو گذروندین.
کدام فاعل؟
-برای پمپاژ خون در رگهایتان چقدر تلاش میکنید؟
-برای تنفستان چقدر عرق میریزید؟
-برای بازسازی سلولهای پوستیتان چقدر تدبیر نیاز دارید؟
-آیا زمانی که جسمی به سمت چشمتان پرتاب میشود، این شما هستید که پلکهای چشمانتان را میبندید؟
بسیار خب، پس حالا چی شده که فکر میکنیم بقیه کارها رو ما انجام میدیم؟
دوست من، ما فقط تنظیمکنندهی فرکانس هستیم، کارها فقط به ظاهر توسط ما انجام میشن، درصورتی که کاملاً خود به خودی انجام میشن. سؤالی که اینجا ممکنه مطرح بشه اینه که آیا من واقعاً نباید کاری انجام دهم؟ اما آخه این موضوع که کمی تخیلی به نظر میرسه! شاید حق داشته باشید اما با ذکر یه مثال بیشتر در موردش صحبت میکنیم:
فرض کنید که من آدمی هستم که شرایط مالی ضعیفی دارم. هر کاری که انجام میدهم با شکست روبرو میشود و اصولاً اعتقاد دارم که انسان بدبختی هستم. بهترین پیشنهادهای مالی در جهان، برای من منجر به شکست میشود ولی چرا؟ چیکار باید بکنم؟ کدام شغل را باید انتخاب کنم؟ جواب اینه که هیچ کاری لازم نیست بکنم چون هر تلاش بیشتری برای تفکر و تدبیر و انتخاب یه شغل یا فرصت درآمدزایی مناسب، منو در همون جای قبلی نگه میداره.
دقت کنید که منظورم از این که میگویم هیچ کاری لازم نیست انجام دهید، بیکار نشستن و منفعل بودن نیست؛ منظورم این است که بپذیرید که درنهایت نتیجهای که میگیرید حاصل باورهای شماست؛ نه کاری که انجام میدهید؛ منظورم این است که لازم نیست برای انتخاب یا تصمیمگیری اینقدر زور بزنید، چون درنهایت با باورهایی که دارید، به همان جایی میروید که باید.
پس چه کاری باید انجام بدم؟
در مثالی که در مورد خودم گفتم، تنها کاری که من باید بکنم اینه که یه هویت جدید واسه خودم تعریف کنم و برای این کار باید باورهام رو تغییر بدم و برای تغییر باورهام باید توجهم رو کنترل کنم. تمام شکستهای مالی من درواقع مربوط به اون شخصیتی بودن که من فکر میکردم هستم. من با باورهای قبلی، دست به انجام هر کاری میزدم شکست میخوردم. درسته؟ من تمام هدفم همواره این بوده که پول بیشتری به دست بیارم ولی نمیشد! من تمام تلاشم رو برای ثروتمند شدن میکردم اما نکتهی داستان اینه که اعمال من مهم نبود، چون باورهای من درنهایت منو به سمت بدبختی میکشوندن.
من تنها کاری که باید بکنم اینه که دست از دنیای بیرون بکشم و به دنیای درونم پا بذارم(به قول "جو دیسپنزا": باید بزرگتر از محیط فکر کنید). دوست عزیزم شاید این موضوع واست عجیب به نظر برسه ولی قدرت اختیار تو در اعمالت نیست، در کانون توجهته، اما اینو اصلاً دستکم نگیر چون تمام قدرتهای جهان به خدمت تو در میان وقتی که کانون توجهت رو بهبود بدی.
دختری که در هر رابطهای پا میذاره، مورد خیانت واقع میشه، با تغییر اشخاص کاری از پیش که نمیبره هیچ، تازه مهر تأییدی هر بار به این باور میزنه که:
-من انسان ارزشمندی نیستم
-مردها همه خیانتکارند
-جهان جای افتضاحیه
-من لیاقت یه زندگی عاطفی خوب رو ندارم و...
این دختر، باید هویت جدیدی از خودش بسازه، باید خودش رو برای خودش جور بهتری تعریف کنه، باید خودش رو لایقتر ببینه و تا زمانی که باورهاش رو در مورد خودش، مردها و جهان تغییر نده، مدام اتفاقات تکراری رو در روابطش مشاهده میکنه.
"مرکز توجهت رو اصلاح کن و الباقی رو به جهان واگذار کن"
برعکس مثالهای قبلی هم صادقه.
وقتیکه از درون احساس ثروتمند بودن میکنید، حتی اگر به فرض، عامدانه هم بخواید از پول فرار کنید، اون به سمت شما می دَوه چون چارهای نداره؛ شما آهنربای ثروت هستین. اگر دختری باشید که از درون احساس لیاقت داشته باشید و باور داشته باشید که شایستهی رابطهای عاشقانه با پسرهای فوقالعاده و متعهد هستید، حتی اگر از برقراری رابطه امتناع کنید، مردهای خوب چارهای جز جذب شدن به سمت شما ندارن.
پس اگه جهان واقعاً اینجوری کار میکنه، بهتر نیست تمام انرژیمون رو بزاریم جایی که تمام قدرت ما اونجاست و دست از زور زدن برداریم؟ چرا انقدر علاقه داریم به زور زدن و تقلا کردن؟! مولانا شعر فوقالعادهای داره که میگه:
هرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر *** آرام تر از آهو، بیباکتر از شیرم
هرلحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر *** رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر
تمام تمریناتی که انجام میدهیم برای چارهاندیشی و حل مشکلات نیستند، برای این هستند که ذهن شما را خاموش کنند و شما را به لحظه اکنون بیاورند؛ بعد آن یگانه است که پشت فرمان زندگیتان مینشیند، آنگاه همهچیز خودبهخود سر جای خود قرار میگیرد؛ تمام سلولهایتان با بالاترین کیفیت ممکن شروع به فعالیت میکنند، با بالاترین سرعت ممکن به سمت خواستههایتان حرکت میکنید و رفتار جهان با شما به بهترین شکل ممکن تغییر میکند.
شما به حرف ذهنتان گوش میدهید و مشغول به انجام کاری برای رسیدن به موفقیت و خوشبختی میشوید اما شاید اصلاً نباید کاری انجام دهید!
معمولاً با جهان به زبان خودش صحبت نمیکنیم!
اگر کتاب «ماتریکس الهی» اثر فوقالعادهی «گِرِگ بریدن» را خوانده باشید، حتماً با جدول زیر برخورد کردهاید. گرگ بریدن در این جدول شباهت جذاب و دقیقی بین کامپیوتر و جهان برقرار کرده. بهصورت خلاصه او میگوید: «تمام کامپیوترها برای این که کار کنند فقط به سه چیز نیاز دارند؛ سختافزار، سیستمعامل و نرمافزار.
سختافزار ساختار فیزیکی کامپیوتر است. معمولاً خروجی کامپیوتر روی نوعی دستگاه سختافزاری ظاهر میشود، مثل مانیتور، پرینتر یا پروژکتور. سیستمعامل چیزی است که به ما اجازه میدهد با مدارها و چیپهای کامپیوتر ارتباط برقرار کنیم و نتیجه را در چاپگر، مانیتور و غیره مشاهده کنیم. درواقع سیستمعامل دستورات ما را به چیزی ترجمه میکند که برای دستگاه قابل درک باشد. نرمافزار هم شامل برنامههایی مثل ورد، پاورپوینت و اکسل میشود. کامپیوتر بهواسطهی این برنامهها دستورات ما را دریافت میکند و کاری برای ما انجام میدهد.
شکل 1. شباهت کامپیوتر با جهان هستی
اگر تمام جهان را یک کامپیوتر آگاه و عظیم در نظر بگیریم، آنگاه آگاهی نقش سیستمعامل را ایفا میکند و خروجی کار نیز واقعیت است. در مثال کامپیوترِ واقعی، سیستمعامل ثابت است و اگر بخواهیم تغییر ایجاد کنیم باید این تغییر را در برنامههایی که زبان سیستمعامل را میدانند اعمال کنیم. در مورد جهان هم همینطور است. اگر بخواهیم جهانمان و واقعیت زندگیمان را تغییر دهیم، باید این تغییر را در برنامههایی اعمال کنیم که برای آگاهی قابل فهم باشند و این یعنی تغییر در احساسات و باورها(دقت کنید که با ایجاد تغییر در باورها، شما بهصورت اتوماتیک در احساساتتان تغییر ایجاد کردهاید چون این افکار هستند که احساسات را میسازند و دستگاه تولیدکننده افکار، باورها هستند).
با تمام این تفاسیر، اگر این همه تمرکزی که برای انجام کار درست، انتخاب شغل مناسب، انتخاب شریک زندگی، بهکارگیری روشهای نوین بازاریابی، انتخاب لباسهایی برای جذابتر شدن و... میگذاریم را معطوف به تغییر باورهایمان کنیم، بقیهی چیزهایی که نگرانشان هستیم، اتوماتیک درست میشوند. زور زدن کافی است. ما باید به شخصی تبدیل شویم که سزاوار بهترینهاست.
تعریفتان از خودتان، مسبب تمام مشکلاتتان است:
شما فقط باید آن شخص قبلی نباشید. اوضاع خودبهخود درست میشود. ذهن برای اینکه جلوی تغییر شما را بگیرید، مدام به شما میگوید که اگر به فلان جا یا فلان چیز برسید، خوشبخت میشوید. اما شما قرار نیست به جایی برسید. تمام خوشبختی همین حالا در اختیار شماست. شما فقط باید دیدتان را نسبت به آن چیزی که میبینید تغییر دهید؛ شما فقط کافی است از پنجره دیگری به تمام آن چیزی که هست نگاه کنید.
شما فقط فکر میکنید که خوب نیستید، شما فقط فکر میکنید کافی نیستید، شما فقط فکر میکنید ضعیف هستید، شما فقط فکر میکنید ترسو هستید. با این افکار، هر کاری هم بکنید به همان نتایج قبلی و حتی نتایجی ضعیفتر میرسید. تنها کافی است این فکرها از میان برداشته شوند. تمام چیزی که جلوی شما را گرفته، مشتی فکر و توهم است. شما فقط دارید نقش آدم ناخوب، ناکافی، ضعیف و ترسو را بازی میکنید. شما آن نقشها نیستید، شما بازیگرِ آن نقشها هستید. شما نقش هر کسی که بخواهید را میتوانید بازی کنید.
"ما بهطور مداوم بر اساس دیدگاهی که نسبت به خودمان داریم عمل میکنیم؛ چه آن دیدگاه دقیق و درست باشد یا نه"
از کدام پنجره به خودمان و جهان نگاه میکنیم؟
مدتهاست با ماشینحسابی که فقط گنجایش 7 رقم دارد، میخواهید جمعِ میلیارد با میلیارد انجام دهید و طبیعی است که هر بار خطا میدهد. بارها و بارها باتری آن را تعویض کردهاید. مشکل از باتری نیست، ماشینحسابتان ضعیف است.
*چطور با همان شخصیت قبلی به دنبال فرصتی طلایی در بازار هستید تا درآمدتان را 20 برابر کنید؟!
شما مادامی که از همان پنجرهی قبلی به بیرون نگاه میکنید، کویر میبینید و هر بار خودتان، پنجره و کویر را ناسزا میگویید و سرزنش میکنید. پنجرهی دیگری درست همان جایی که ایستادهاید وجود دارد که رو به جنگل باز میشود اما شما بهجای اینکه پنجره را عوض کنید، هر روز به خودتان میگویید که این بار با جدیت بیشتر، ارادهی بیشتر، انگیزهی بیشتر و محکمتر، همان پنجرهی قبلی را باز میکنم! این تویی که باید عوض شود؛ نه، بگذار اصلاح کنم؛ آن تویی که فکر میکنی هستی باید از میان برود. درواقع این نگاه تو به خودت است که باید تغییر کند.
دوباره تأکید میکنم که قصدم از گفتن این مطالب، بههیچ عنوان ترویج منفعل بودن نیست. چیزی که دارم میگویم این است که:
*تا زمانی که باور دارید که جهان ناامن است، آیا تفاوتی میکند که چه عملی انجام میدهید؟
*تا وقتی باور دارید که اوضاع هر روز بدتر از دیروز میشود، چه عملی به نفع شما خواهد بود؟
*تا وقتی فکر میکنید که شایستهی ثروتمند شدن نیستید، به دنبال کدام فرصت استثنایی اقتصادی میگردید؟
*تا زمانی که فکر میکنید که مردها همگی خیانتکار هستند، به دنبال کدام ویژگی متفاوت برای انتخاب شریک جدید میگردید؟
*تا وقتی باور دارید که بدشانس هستید، کدام تصمیمِ بهاصطلاح درست برای شما کار خواهد کرد؟
زمانی که در هماهنگی با فرکانس منبع باشیم، کارها خودبهخود انجام میشوند. درواقع بهتر است اینگونه بگویم که در آن فرکانس، شما آنقدر شور و شوق و ایمان دارید که خود را بههیچوجه در زحمت و کار نمیبینید. شما دارید لذت میبرید. گویی زمین و زمان با شما همدست شدهاند درحالی که شما مشغول رقصیدن با خالق هستید.
تمرین:
1- توی دفترچه قشنگتون، قسمتی رو به تمرین این جلسه اختصاص بدین. توی این قسمتی فهرستی(هرچی طولانیتر بهتر) از تمام فعالیتهایی که در زندگیتون انجام شده و یا همیشه مشغول انجامه و شما هیچ کاری در قبال اونا نکردین رو بنویسین. میتونین از فعالیتهای بدنتون شروع کنین(رشد موها و ناخنها، جایگزینی سلولهای جوان با سلولهای پیر، تپش قلب و...) و بعد برین سراغ تمام فعالیتهایی که جهان بدون هیچ زحمتی واستون انجام داده(مثل زمانی که در فلان قرعهکشی برنده شدین، زمانی که همسایهی مزاحمتون اسبابکشی کرد و رفت، زمانی که پیشنهاد کاری فوقالعادهای دریافت کردین، زمانی که به طرزی معجزهآسایی خطر از بیخ گوشتون رد شد، زمانی که خیلی اتفاقی با فردی آشنا شدین که دقیقاً همون کسی بود که میخواستین ولی شما اصلاً هیچ ایدهای برای پیدا کردنش نداشتین، زمانی که بیماریتون کاملاً خودبهخود درمان شد، زمانی که کاملاً اتفاقی رفتار یکی از نزدیکانتون که همیشه باهاش مشکل داشتین با شما عوض شد و...)
این تمرین نگاه شما را به جهان تغییر میدهد، باعث میشود که اولاً سپاسگزار این سیستم هدایتی فوقالعادهای باشید که همواره مراقب شماست و ثانیاً باعث میشود که دست از زور زدن بیجا بردارید و با آرامش بیشتری زندگی کنید و بهجای اینکه به دنبال ساختن نتایج بینظیر باشید، منتظر آنها باشید.