زمان مطالعه :15 دقیقه
چکیده این مطلب : هنگامی که در حال بزرگ شدن هستید، به شما میگویند جهان به راه خود ادامه میدهد و شما نیز مانند سایر افراد زندگی کنید، و نیازی به تلاش کردن و ایجاد تغییر در دنیا نیست. اما این نوع زندگی کردن، بسیار محدود است. اگر یک حقیقت را درک کنید، زندگیتان بسیار وسیعتر و بزرگتر خواهد بود. آن حقیقت این است که: تمام آنچه را که در اطراف ما وجود دارد و زندگی ما را تشکیل داده است، توسط افرادی ساخته شدهاند، که از شما باهوشتر نبودهاند و شما میتوانید آنها را تغییر داده و تحت تأثیر قرار بدهید. میتوانید شما هم چیزهایی را خلق کنید که دیگران از ساختههای شما استفاده کنند. زمانی که واقعاً درک کنید، هر تلاش شما سبب تغییر در زندگیتان میشود، میتوانید زندگیتان را همانگونه که میخواهید بسازید. اگر مشتاق هستید به قدرت خلق کنندگی خود آگاه شوید، در این مقاله با ما همراه باشید.
"3 گام مهم برای تغییر خود و زندگیمان"
آیا تا به حال از خود پرسیدهاید:
- آیا ما هم قدرت تغییر و آفرینش و خلقکنندگی درونِ خود داریم؟
- آیا باورهایی که از کودکی در ذهن ما شکل گرفتهاند، دست و پای ما را برای تغییر مثبت بستهاند؟
- چه عواملی سبب شده، که دائماً نگاهمان به جهان مادی باشد و به منبع درونمان متصل نمیشویم؟
- چهطور میتوانیم از واقعیت کنونی زندگیمان فراتر برویم و سبب آفرینش و خلق واقعیت دلخواهمان شویم؟
هنگامی که در حال بزرگ شدن هستید، به شما میگویند جهان به راه خود ادامه میدهد، و شما نیز مانند سایر افراد زندگی کنید؛ و نیازی به تلاش کردن و ایجاد تغییر در دنیا نیست. میگویند تشکیل خانواده بدهید، خوش بگذرانید و پول پسانداز کنید! اما این نوع زندگی کردن، بسیار محدود است. اگر یک حقیقت را درک کنید، زندگیتان بسیار وسیعتر و بزرگتر خواهد بود. آن حقیقت این است که: تمام آنچه را که در اطراف ما وجود دارد و زندگی ما را تشکیل داده است، توسط افرادی ساخته شدهاند، که از شما باهوشتر نبودهاند و شما میتوانید آنها را تغییر داده و تحت تأثیر قرار بدهید. شما هم میتوانید چیزهایی را خلق کنید که دیگران از ساختههای شما استفاده کنند و زمانی که واقعاً درک کنید، هر تلاش شما سبب تغییر در زندگیتان میشود، میتوانید زندگیتان را همانگونه که میخواهید خلق کنید.
بسیار کلیدی و مهم است که این دیدگاهِ قدیمی را تغییر دهید که میگوید: «زندگی یک مسیرِ از پیش تعیین شده است، و شما هم باید مانند افراد دیگر بپذیرید و بدون هیچ تغییر مثبتی فقط به زندگیتان ادامه دهید!». شما باید قدردان زندگی باشید و آن را تغییر دهید و بهتر کنید. آن لحظه که شما این مسئله را درک کنید، تمایل به تغییر و بهبود زندگیتان پیدا میکنید؛ و دیگر هیچگاه آن فرد قبل نخواهید بود، و شخصی متفاوت خواهید شد". اینها بخشی از صحبتهای «استیو جابز» است، کسی که به خلاقیت و نوآوری مشهور بوده است.
ما «آگاهی» هستیم در کالبد «فیزیکی»:
ما موجوداتی روحانی هستیم و جسم فیزیکیمان ابزاری است، تا این جهان مادی را تجربه کنیم و این وجود الهیِ ما، هیچ ارتباطی با ۳ مقولهی بدن، محیط و زمان ندارد؛ بلکه وجود ما نوعی آگاهی و انرژيست که به میدان هوشمند کوانتومی (هوش کیهانی) متصل است. هنگامی که ما همواره توجهمان به این خودِ فیزیکی باشد، که درگیر جهان مادیست و در حالت بقاء زندگی میکند، فراموش میکنیم که واقعاً چه کسی هستیم! پیوندمان قطع میشود و احساس میکنیم از این میدانِ جهانیِ هوشمند جدا افتادهایم.
اگر خود را صرفاً وجودهایی فیزیکی بدانیم، خود را با حواس فیزیکی محدود میکنیم و هر چه بیشتر با استفاده از حواس، واقعیت خودمان را خلق کنیم، بیشتر به حالت نیوتنی متکی میشویم، و در این حالت تمام تلاش ما فقط این است که با توجه به تجربیاتی که در گذشته داشتهایم، آینده خود را پیشبینی کنیم. مدل نیوتنی واقعیت، تماماً به پیشبینی پیامدها محدود میشود، و تمام کاری که انجام میدهیم، تلاش برای بقاست. تنها زنده بمانیم!
در حالی که مدل کوانتومی واقعیت، در نهایت همه چیز را به صورت انرژی تعریف میکند؛ پس چرا بیشتر تمایل داریم خود را موجودات فیزیکی در نظر بگیریم تا موجوداتی برساخته از انرژی؟ زندگی در حالت بقاء سبب میشود، ما به جای تمرکز بر ۹۹.۹۹۹۹۹ درصد واقعیت، روی ۰.۰۰۰۰۱ درصد آن تمرکز کنیم.
احساسات بقا-محور، احساساتی با فرکانس و انرژی پایین هستند، و به این دلیل که این انرژی سبب میشود ما آهستهتر به ارتعاش دربیاییم، ما را در جسم فیزیکیمان گیر میاندازد. بنابراین احساسات بقاء، ما را در ماده بودن گیر میاندازد؛ احساساتی مانند: خشم، نفرت، رنج، شرم، احساس گناه، قضاوت و شهوت باعث میشود ما احساس فیزیکی بودن (ماده بودن) کنیم، زیرا فرکانس پایینی دارند و فرکانسشان به اشیای مادی نزدیکتر است. اما احساسات متعالی مانند عشق، شادی و شکرگزاری دارای فرکانس بالا بوده و در نتیجه به انرژی نزدیکتر هستند.
پس منطقیست که اگر جلوی احساسات بقای خودمان را بگیریم و اعتیادمان به آنها را ترک کنیم، انرژی ما فرکانس بالاتری پیدا کرده، و کمتر در دام بدن گیر میافتیم. هنگامی که احساسات ما متعالیتر شوند، به صورت طبیعی به سرچشمه نزدیکتر میشویم و به هوش کیهانی وصل خواهیم شد.
- اگر تمرکزتان را از بدن خود بردارید.
- اگر توجهتان را از افراد بردارید.
- اگر دیگر به داشتههای خود مانند موبایل، رایانه یا اتومبیل توجه نکنید.
- اگر به جاهایی که باید بروید، و جاهایی که در حال حاضر هستید توجه نکنید.
- و اگر به زمان هم فکر نکنید.
هنگامی که توجه شما از تمام مادیات (ماده) برداشته میشود، آن زمان توجهتان به انرژی (میدان کوانتومی یا هوش کیهانی) معطوف شده، و این سبب میشود از فکر کردن و تحلیل دست بردارید؛ و هنگامی که فکر کردن متوقف شود، دیگر مسیرهای عصبی مغز فعال نخواهند شد؛ و به دلیل اینکه بخشی از مغز که بانک خاطرات و گذشتهی شماست خاموش شده است، دیگر تمام امور شناختهشده و واقعیت کنونیتان از سر راه کنار میروند. در این حالت، مغز کاملاً به صورت منسجم کار میکند، و به هماهنگی و یکپارچگی میرسد. بنابراین زمانی که بر هورمونهای استرس غلبه کنید و انسجام را به مغز و بدنتان یاد بدهید، بدن به تعادل رسیده و مجدداً کار خود را شروع کرده و توازن برقرار میشود.
در مقابلِ حالت بقاء، حالت آفرینش و خلق کردن وجود دارد. هنگامی که در حالت خلق کردن و آفرینش قرار دارید، قسمت آفرینش مغز را فعال میکنید، یعنی لوب پیشانی (بخشی از مغز متفکر). این بخش مرکزِ خلق کردن و آفرینشِ هویت ماست، و به نوعی مدیرعامل مغز و یا دستگاه تصمیمگیری آن است. این بخش جایگاه توجه، تمرکز لیزری، هشیاری، مشاهده و آگاهی ما است؛ در اینجاست که راجع به امکانها میاندیشیم، عزم راسخ خود را نشان میدهیم، تصمیمات آگاهانه میگیریم، رفتارهای عاطفی را کنترل میکنیم و دانش جدید کسب میکنیم.
هنگام خلق کردن و آفرینش، انسان به طور کامل در درونِ جریان قرار میگیرد؛ طوری که محیط، بدن و زمان از سر راه کنار رفته، و قادر نخواهند بود افکارِ آگاهانهی ما را درگیر خود کنند. تا به حال توجه کردهاید، زمانی که در حال خلق کردن یا آفرینش چیزی هستید، خودتان را فراموش میکنید؟
شما از دنیای شناخته شدهی خود جدا میشوید. شما دیگر کسی نیستید که هویتتان را، با داراییها، افرادی که میشناسید و جاهای مختلفی که زندگی کردهاید، تعریف کنید. شما در این حالت فراتر از مکان و زمان رفته، و به آگاهیِ محض و غیرمادی تبدیل میشوید. هنگامی که دیگر ارتباطی با بدن خود نداشته باشید، دیگر بر افراد یا مکانها یا اشیای محیط تمرکز نکنید، در واقع دارید از درِ میدان کوانتوم وارد میشوید. برای تغییرِ هر بُعد از زندگیتان؛ بدن (دستیابی به سلامتی بیشتر)، محیط (شغل یا رابطهی جدید) و زمان (ایجاد یک واقعیت بهتر)، باید از آن بزرگتر بشوید. باید این ۳ مقوله را پشت سر بگذارید، تا بتوانید آنها را کنترل کنید.
برای مثال، دوست دارم تجربهی شخصی خود را به عنوان نویسنده مقاله در اینجا برای شما شرح دهم:
هنگام نوشتن مقالات، تمام کتابها و فایلهای "دکتر دیسپنزا" (کتاب ماورای طبیعی شدن و دورهی پیشرفته دیسپنزا (کلیک کنید)، در سایت رویال مایند موجود میباشند) را با دقت بالا مطالعه و یادداشتبرداری میکنم. بعد موضوع را در ذهنام برای خود توضیح میدهم، تا مطمئن بشوم، مطالب را به درستی فهمیدهام. بعد تمام یادداشتها را که معمولاً حدود ۲۵ تا ۳۰ برگه A5 میشوند، را جلوی خود میگذارم و فکر میکنم که چهگونه میتوانم، از عنوان گرفته تا شروع و چکیده و بدنهی اصلی مقاله و پایاناش را طوری تنظیم کنم، که بیان آن قابل فهم باشد و قسمتهای مختلف مقاله به هم پیوسته و منظم باشند و الی آخر... و در حین تهیهی مقالات، بارها پیش آمده که این واقعیت ۳ بُعدی، یعنی بدن، زمان و محیط از سر راه من کنار میروند، و غرق در خلقکنندگی و آفرینش (نوشتن مقاله) میشوم.
به عنوان مثال، قبلاً عادت داشتهام در طول روز بارها به یک سری از سایتها سر بزنم؛ اما هنگام نوشتن مقالات، چندین ساعت گذشته و حتی وسوسهاش هم سراغم نیامده است که این کار را انجام دهم؛ یعنی در آن لحظات، بدن از سر راه کنار رفته و دیگر گرفتار رفتارهای شرطی شدهی بدنام نبودهام. یا اینکه با تمرکز بالا در حال دستهبندی مطالب و یا تایپ بودهام، که گذر زمان را متوجه نشدهام، و به خود که آمدم، نمیتوانستم باور کنم که دو ساعت گذشته است.
همچنین زمانهایی که در حال مطالعهی کتابها و یا دیدن فایلهای تصویری "دکتر دیسپنزا" هستم، آنقدر غرق در یادگیری میشوم، و دوست دارم مطالب را کامل یاد بگیرم، که نه فکری از گذشته سراغام میآید که ناراحتم کند، و نه حتی فکری در مورد آینده، که نگران شوم. قطعاً در این لحظات، نه حساب بانکی پیش چشمانام است و نه وسایلی که دارم، و نه حتی آرزو و خواستهای. گویی آن وجود اصلی و الهی ما، فقط و فقط این آفرینش و خلق کردن را میخواهد! در واقع اگر نتوانید از بدن، محیط و زمان فراتر بروید، هیچگاه نخواهید توانست چیز جدیدی خلق کنید، و همواره برای بقاء تلاش خواهید کرد، که قطعاً زندگی بدون تغییر خستهکنندهای خواهید داشت!
به قول دکتر دیسپنزا:
«هنگامی که مینویسید، در حال خلق و آفرینش واژه هستید؛
همین آفرینندگی در زمان نقاشی، نوازندگی، نجاری و یا هر فعالیت دیگری وجود دارد،
که طی آن میتوانید از قید آن ۳ مقولهی بزرگ (بدن،محیط و زمان) رها شوید».
فرآیند ۳ مرحلهای خلق کردن یا آفرینش هر واقعیتی:
میخواهیم با استفاده از قابلیتهای لوب پیشانی (یکی از بخشهای مغز متفکر) هر واقعیتی که مد نظر باشد را خلق کنیم. پس با دقت به این مراحل توجه کنید، تا ابتدا به صورت تئوری این مفاهیم را بیاموزید، و هنگامی که به درستی این دانش را آموختید، آمادهی به کار بردن آن در زندگی و آفرینش و خلق کردن میشوید:
اگر میخواهید سبب آفرینش واقعیت جدیدی شوید و شخصیت جدیدی از خود خلق کنید، ابتدا باید از شخصیتی که در حال حاضر دارید دست بردارید. در طی فرآیند آفرینش و خلق کنندگی، اولین قدم این است که نسبت به خودتان «آگاه» بشوید. از آنجا که ما این قدرت را داریم که افکار و خودمان را مشاهده کنیم، میتوانیم تصمیم بگیریم که نوع خاصی از فکر کردن، احساس کردن و عمل کردن را کنار بگذاریم. این قابلیت به ما اجازه میدهد، خودمان را موشکافی کرده و سپس برای تغییر مثبت رفتارهایمان، برنامهریزی کنیم، تا بتوانیم نتایج بهتر و مناسبتری ایجاد کنیم.
توجه شما آنجاییست که انرژیتان را صرف میکنید. اگر میخواهید از توجهتان برای قدرتمند ساختن زندگی خود استفاده کنید، باید آن چیزی را که قبلاً در زندگیتان ایجاد کردهاید را بررسی کنید. در این مرحله است که شما «خودتان را میشناسید». شما به باورهایتان در مورد زندگیِ خود و دیگران نگاه میکنید. شما این شخصیت فعلی که در حال حاضر دارید و این جایی که هماکنون هستید و نگاهی که نسبت به خودتان دارید، فقط و فقط به دلیل باورهایتان در مورد خودتان است. باورهای شما، افکاری هستند که به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه آنها را به عنوان قانون زندگی میپذیرید. چه از آنها خبر داشته باشید و چه بیخبر باشید، این باورها بر واقعیت شما تأثیر میگذارند.
بنابراین اگر به صورت جدی در پی خلق کردن و آفرینش یک واقعیت و شخصیت جدید هستید، تمام جنبههای شخصیت کنونیتان را مورد مشاهده قرار دهید و از آنجا که این ابعاد بیشتر در ناخودآگاه عمل میکنند، پس باید به درون خود نفوذ کنید، و به این مؤلفههایی که شاید تا به حال از آنها بیخبر بودهاید، توجه کنید.
شخصیت شما طرز فکر، عمل و احساستان را شامل میشود؛ بنابراین باید توجه بسیاری بر افکار ناخودآگاه و واکنشهای احساسیتان که کنترلی بر آنها ندارید، داشته باشید. آنها را تحت مشاهده قرار دهید، تا مشخص شود آیا موارد دلخواهتان هستند و آیا میخواهید انرژیتان را صرف آنها کنید یا خیر.
برای آشنایی با حالت ناخودآگاه ذهن و بدن، به اراده و عزم راسخ نیاز دارید. باید هشیارتر، مراقبتر و آگاهتر باشید، و به چیزهای بیشتری توجه کنید. اگر بیشتر توجه کنید، توانایی بیشتری در مشاهدهی خودتان و دیگران خواهید داشت، یعنی هم مؤلفههای درونی و هم مؤلفههای بیرونی واقعیتتان. در نهایت هر چهقدر بیشتر توجه و مشاهده کنید، بیشتر از حالت ناخودآگاه ذهن فاصله گرفته، و وارد حالت خودآگاه ذهن خود خواهید شد.
هدف خودآگاه شدن این است که دیگر به هیچ فکر، عمل یا احساسی که نمیخواهید، اجازه ندهید وارد تجربه شما شود. به این ترتیب شما به مرور زمان در جلوگیری از رفتارهای ناخودآگاه، تواناییتان بیشتر شده و مسیرهای عصبی مرتبط با شخصیت حال حاضرتان خاموش میشود، و هنگامی که هر روز این ذهنیت هماکنونِ خود را اجرایی نکنید، مسیرهای عصبی مرتبط با این افکار غیرفعال میشوند، و در این حالت احساساتی که به واسطهی این افکار در بدن ایجاد میشده است، نیز از بین خواهد رفت، و شما بدنتان را از اعتیاد به شخصیت حال حاضرتان نجات خواهید داد.
پس هنگامی که مهارت آشنایی با تمام ابعاد شخصیتتان را در خود توسعه بدهید، در نهایت آگاهتر خواهید شد. هدف این است که شخصیت حال حاضر خود را کنار بگذارید، تا بتوانید انرژی مورد نیاز برای خلق و آفرینش یک زندگی جدید و یک شخصیت جدید را آزاد کنید. شما نمیتوانید یک واقعیت جدید را در زندگی با همین شخصیتی که دارید خلق کنید؛ باید به شخصیت دیگری تغییر کنید، تا بتوانید واقعیتِ جدیدی خلق کنید.
دومین کارکرد لوب پیشانی، خلق ذهنیت جدید است؛ یعنی شکستن مسیرهای عصبیای که به خاطر عملکرد چندسالهی ذهن ایجاد شده است. وقتی ما زمانهایی را به شیوههای جدیدی فکر کنیم (خارج از چهارچوب فکریای که همیشه داشتهایم)، لوب پیشانی وارد حالت آفرینش میشود؛ میتوانیم امکانهای جدیدی را تصور کنیم و سوالات مهمی را از خود بپرسیم.
• اینکه واقعاً چه چیزی میخواهیم؟
• چه کسی میخواهیم باشیم؟
• چه ویژگیهای شخصیتی را دوست داریم داشته باشیم؟
• چه چیزهایی را در خود میخواهیم تغییر مثبت بدهیم؟
از آنجا که لوب پیشانی به سایر نقاط مغز متصل است، قادر خواهد بود تمام مسیرهای عصبی را بررسی کرده تا تمام اطلاعاتی را که به صورت دانش و تجربه ذخیره شدهاند را کنار هم قرار بدهد؛ سپس این مسیرهای عصبی را به شیوههای مختلف ترکیب میکند، تا ذهنیت جدیدی را ایجاد کند. به این ترتیب تصویر ذهنی در مورد نتیجهی مورد نظرمان مشاهده میکنیم. پس منطقیست که هر چه دانش بیشتری داشته باشیم، تنوع مسیرهای عصبی بیشتر شده و تواناییمون در پروراندنِ رویاهای پیچیدهتر و مدلهای دقیقتر، بهبود مییابد.
برای درک بهتر این مسئله، به یاد بیاورید زمانهایی را که شما یا دیگران از این اصطلاحات استفاده میکردهاید: «انگار پردهها از جلو چشمام کنار رفتند» و یا این جمله «انگار تمام قطعات پازل کنار هم جمع شده و مسئله برای من روشن و شفاف شد». این جملات را چه زمانی به کار میبریم؟ زمانی که به عنوان مثال یک کتاب را خواندهایم، که در آن در مورد «باور» گفته شده، اما هر چهقدر میخواندهایم، به درستی در ذهنمان جا نمیافتاده است. بعد از مدتی به سراغ خواندن کتاب دیگری میرویم، و آنجا با بیانی دیگر و از زاویه دیگر مبحث «باور» توضیح داده شده است. به محض اینکه آن را میخوانید، گویی چراغهایی در ذهنتان روشن میشوند و تمام تکههای پازلی که در مورد باور به صورت پراکنده در ذهنتان وجود داشت، کنار هم قرار گرفته، و احساس شور و شعف به شما دست میدهد، که به درستی موضوع «باور» را درک کنید.
بنابراین اگر کتاب سومی را هم بخوانید، که در مورد باور از یک زاویه دیگر به آن پرداخته باشد، مجدداً مسیرهای عصبی بیشتری در ذهن شما تشکیل شده، و واضحتر و شفافتر این موضوع را درک خواهید کرد. در واقع تمام افرادی که ما به آنها «نابغه» میگوییم، اگر کمی دقت کرده باشید، همهی آنها تمام عمر بر روی یک موضوع تمرکز داشتهاند؛ مانند آلبرت انیشتین (فیزیکدان). این امر سبب میشود همواره مدارهای عصبیشان در مورد همان موضوع، بیشتر و بیشتر شود؛ و هر چهقدر تعداد مسیرهای عصبی بیشتر شود، ترکیبهای متفاوتی از آنها تشکیل خواهد شد؛ و این سبب میشود ایدههایی به صورت تصویر ذهنی مشاهده کنند، و هنگامی که برای بقیه توضیح میدهند، تصور میکنند دیوانه هستند و از فضا آمدهاند. همهی ما این توانایی را داریم!
برای شروعِ این مرحله از آفرینش و خلق کردن، بهترین روش استفاده از سؤالات پایان-باز است:
• چه میشود اگر ...؟
• کدام راه بهتر است برای ...؟
• چه میشود اگر من آن شخص باشم، و در آن واقعیت زندگی کنم؟
• در تاریخ چه کسی را تحسین میکنم و ویژگیهای قابل تحسیناش کداماند؟
پاسخ به این سؤالات، ذهنیت جدیدی را ایجاد میکند، زیرا شما به آنها پاسخ میدهید، و مغز شما به شیوهی جدید، شروع به کار میکند. هر چهقدر سؤالات بیشتری در مورد شخصیت ایدهآلی که دوست دارید به آن تغییر یابید، بپرسید، مسیرهای عصبیتان را تغییر میدهید تا ذهنیت جدیدی شکل بگیرد؛ و هر چهقدر بتوانید بهتر «تغییر ذهنیت» را ایجاد کنید، قادر خواهید بود تغییرات بیشتری در زندگی به وجود بیاورید.
چه بخواهید پولدار شوید و چه بخواهید پدر و مادر بهتری باشید، بهتر است که مغزتان را از دانش (روابط-پول-سلامتی و...) در این حوزه پُر کنید، تا آجرهای بیشتری برای بنای مدل جدیدی از واقعیت در اختیار داشته باشید. هر بار که اطلاعات کسب میکنید، در حقیقت مسیرهای عصبی جدید را اضافه میکنید؛ هر چه بیشتر یاد بگیرید، مُهمات بیشتری برای غلبه بر شخصیت قدیمی خود در اختیار خواهید داشت.
وقتی لوب پیشانی در حالت آفرینش و خلق کردن کار میکند، به چشمانداز تمام مغز نگاه کرده و تمام اطلاعات مغز را جمعآوری میکند، تا ذهنیت جدیدی ایجاد شود. به عنوان مثال میخواهید در مورد موضوع «عشق» یک ذهنیت جدید ایجاد کنید؛ میروید و یک سری اطلاعات را در مورد آن کسب میکنید؛ مانند کتابهایی که میخوانید، ویدیوهایی که تماشا میکنید و حتی تجربههای شخصیای که از قبل داشتهاید. هر کدام از این کسب دانشها سبب میشود، یک سری مسیر عصبی در مورد موضوع عشق به وجود بیاید. حال زمانی که از خود میپرسید که «عشق ورزیدن چطور است؟»، لوب پیشانی تمام مسیرهای عصبی مختلف را به شیوهی جدیدی ترکیب کرده، تا مدل جدید ایجاد کند. و وقتی این ذهنیت جدید شکل میگیرد، تصویر ذهنی شما در مورد عشق ساخته خواهد شد.
طی فرآیند آفرینش و خلق کردن، نقش سومِ لوب پیشانی اینست که، فکر را بیش از هر چیز دیگری واقعیتر میکند. وقتی ما در حالت آفرینش قرار میگیریم، لوب پیشانی بسیار فعال میشود و صدای سایر مدارهای مغزی را ساکتتر میکند؛ به طوری که چیزی جز فکر متمرکز، مورد پردازش قرار نگیرد.
از آنجا که لوب پیشانی، مدیر اجراییست و بین مابقی بخشهای مغز وساطت میکند، بنابراین میتواند تمام بخشهای مغز را تحت نظارت قرار بدهد. صدای مراکز حسی (مسئول احساس بدن)، مرکز حرکتی (مسئول حرکت دادن بدن) و مدارهایی که زمان را پردازش میکنند را ساکت کرده، تا تمام آنها را آرام کند. ما در این لحظه آگاهی محض هستیم و حالت آفرینش و خلق کردن ایجاد میشود.
هنگامی که شما در حالت آفرینش قرار دارید، لوب پیشانی کنترل را در دست گرفته و آنقدر متمرکز میشود، که افکارتان، به واقعیت و تجربهی شما تبدیل میشوند. در این لحظات به هر چیز که فکر کنید، لوب پیشانی آن را پردازش خواهد کرد، و چون صدای سایر بخشهای مغز ساکت شده و مزاحمتها حذف شدهاند، بنابراین فکر در دنیای درونی به اندازهی دنیای بیرونی، واقعی میشود. افکار شما به صورت عصبشناسی، ضبط و به عنوان تجربه در ساختار مغز قرار میگیرد.
وقتی فرآیند آفرینش و خلق کردن به صورت مؤثر اجرا میشود، همانگونه که میدانید این تجربه باعث میشود که احساس تولید شده، و شما احساس میکنید که رویداد مورد نظر در واقع در زمان حالِ شما رُخ میدهد. در این حالت شما با افکار و احساساتِ مرتبط با واقعیت دلخواهتان یکی میشوید. هماکنون شما در یک واقعیت جدید قرار دارید. در این لحظه شما با شرطی کردن بدنتان برای ذهنیت جدید، برنامههای ناخودآگاه خود را کدنویسی میکنید.
هنگامی که فکرِ مورد توجه شما به تجربه تبدیل بشود، لوب پیشانی سایر بخشهای مغز را ساکت میکند، تا چیزی بجز این فکرِ متمرکز، مورد پردازش قرار نگیرد. شما ساکن میشوید، و دیگر بدن خود را حس نمیکنید، و دیگر مکان و زمان را درک نخواهید کرد.
این حالت را معلمها در مورد دانشآموزان بسیار مشاهده میکنند، که یکی از دانشآموزان یک دفعه به یک نقطه زُل زده و کاملاً میشود حس کرد که فقط جسماش در کلاس است، در حالی که در فکر فرو رفته و غرق شده، که نه بدناش را حس میکند و نه محیط و زمان را! در این حالت حتی هیچ صدایی را هم متوجه نمیشود! در نهایت هم با پرتاب کردن یه گچ به سمتاش، او را از فکری که در آن غرق شده، بیدار میکنند و به دنیای بیرونی میآورند!
عقل خود را از دست بدهید، تا خالق شوید!
در حین آفرینش و خلق کردن، شما دیگر مواد شیمیایی سابق را تولید نمیکنید که بدنتان به آنها شرطی شده است، زیرا شما دیگر آن هویت قبلی را ندارید. شما دیگر مانند سابق فکر و احساس نمیکنید. آن مسیرهای عصبی که ذهنیت قبلی ما ایجاد کرده بود، خاموش میشوند و شخصیتی که عادت کرده بود به بدن علامت بدهد تا هورمونهای استرس را تولید کند (برای ماندن در حالت بقاء) از بین میرود.
اگر خشم، شرم و شهوت از بدن رها شود، به شادی، عشق و سپاسگزاری تبدیل میشود؛ بدن بیشتر به انرژی تبدیل میشود و به سطوح ارتعاشی بالاتری میرود، و ما احساس میکنیم به چیز والاتری متصل شدهایم. ما میزان بیشتری از ماهیت الهی خودمان را به نمایش میگذاریم.
شخصیت عاطفیای که در حالت بقاء زندگی میکرد، دیگر کار نمیکند؛ هنگامی که این اتفاق رخ میدهد، آن هویت سابق یعنی شخصیتی که به تفکر و احساسِ بقا-محور شرطی شده بود، دیگر وجود ندارد. از آنجا که شما دیگر آن شخصیت قبلی نیستید، انرژی عاطفی که صرف میشد تا اعتیادِ بدن را رفع کند، حال دیگر آزاد شده. اکنون که این انرژی آزاد شده است، به احساسات با فرکانس بالا تبدیل میشود و بدن از اعتیاد خود به احساسات بقاء رها میشود. هماکنون شما دیگر واقعیت را با عینک احساسات بقاء نمیبینید، که تنها به دنبال بقاء باشید! شما امکانهای جدیدی را مشاهده میکنید و یک ناظر کوانتومی هستید، که دارید واقعیت جدیدی را خلق میکنید.
وقتی شما در حالت بقاء زندگی میکنید، سعی میکنید نتیجه را کنترل، پیشبینی یا تحمیل کنید. وقتی در حالت آفرینش و خلق کنندگی زندگی میکنید، آنقدر احساس والایی دارید که هرگز سعی نخواهید کرد این مسئله را تحلیل کنید، که خواستهی قلبیتان چه زمانی و چگونه محقق خواهد شد. شما اطمینان دارید که رُخ خواهد داد، زیرا شما در ذهن و بدنتان تجربهاش کردهاید (به صورت فکر و احساس). شما شکرگزاری را در وجود خود حس میکنید، زیرا خواستهتان قبلاً محقق شده (در میدان کوانتوم و به زودی در دنیای فیزیکی متجلی خواهد شد). شاید تمام جزئیات تحقق خواسته خود را ندانید، اما به آیندهای باور دارید که با حواس فیزیکی قابل درک نیست. برای شما این آینده، قبلاً در میدان کوانتوم رخ داده است، جایی که تمام چیزهای مادی از آن نشئت میگیرند.
نشانههای آفرینش و خلق کنندگی:
• انرژی ما بیشتر میشود.
• سلامتی، نظم و تعادل در بدن ما وجود دارد.
• احساسات متعالی مانند عشق، شادی، اعتماد، ایمان و شکرگزاری را تجربه میکنیم.
• خودپرستی و منیّت از ما دور میشوند.
• دیگر وابستهی اشیاء، مادیات، افراد و محیط نیستیم.
• با مدلِ کوانتومیِ واقعیت، یعنی «ایجاد معلول» زندگی میکنیم.
• احساس میکنیم به نیروی برتر و منبع درونیمان متصل هستیم.
• ناشناختهها برای ما به نوعی ماجراجویی تبدیل شدند، و مشتاقِ رو به رو شدن با چالشها هستیم (اگر بخواهیم چیز جدیدی در زندگیمان خلق کنیم، باید عاشق ناشناختهها باشیم).
• قلب ما منسجم کار میکند.
حال نوبت شماست!
اگر لازم است، چندین بار این مقاله را بخوانید تا آمادهی تجربه کردن بشوید.
• هماکنون خودکار و دفتری بردارید و اهداف خود را بنویسید.
هر کدام از ما در طول روز به طور متوسط 60,000 فکر در ذهنمان داریم؛ با نوشتن اهداف و خواستهها بر روی کاغذ، شما یک پرچم قرمز را به سمت ذهن ناخودآگاه خود ارسال میکنید، که این افکاری که بر روی کاغذ نوشتهام، بسیار مهمتر از 59,999 افکار دیگر است. سپس ذهن شما شروع به یافتن تمام موقعیتها میکند، تا شما را به اهدافتان برساند. در واقع ذهنیت جدیدی در شما ایجاد میشود، تا واقعیت جدیدی در زندگیتان خلق کنید.
• سکوت و تنهایی
در این تمرین، هر روز باید مدت زمانی را به تنهایی اختصاص بدهید، تا قدرت نیروبخشِ آرامش را درک کنید و دریابید که دقیقاً چه کسی هستید. این امر به خودشناسی شما بسیار کمک خواهد کرد. (برای این امر میتوانید دورهی فوقالعاده "اسرار مراقبه" (کلیک کنید)، که در سایت رویال مایند موجود میباشد، را تهیه کرده و از آن برای این مرحله کمک بگیرید).
• معبد جسم خود را پرورش بدهید
هر روز زمانی را برای ورزش کردن در نظر بگیرید، زیرا زمانی که جسم را آماده میکنید، ذهنتان آماده خواهد شد.
• تغذیهی سالم
یک رژیم غذایی نامناسب، تأثیر مخرب بسیاری بر زندگی شما میگذارد، و سبب از بین رفتن انرژی ذهنی و جسمیتان میشود و همچنین بر خلقوخوی شما نیز تأثر منفی خواهد گذاشت.
• بهبود دائمی
روزانه برای مطالعه و کسب دانش وقت بگذارید، و به دانشجوی زندگی تبدیل بشوید. پیوسته مطالعه کنید، اما بسیار مراقب باشید که تنها چیزهایی را مطالعه کنید که هم خودتان و هم کیفیت زندگیتان را بهبود ببخشد.
• سحرخیزی
با طلوع خورشید بیدار شوید و روز خود را با احساس خوب شروع کنید. (در این زمینه کتاب معجزه سحرخیزی نوشتهی هال الرود و همچنین کلوب سحرخیزان فوق موفق (کلیک کنید)، موجود در سایت رویال مایند را از دست ندهید و از معجزات آنها در زندگی خود بهرهمند شوید).
• موسیقی
هر روز کمی موسیقی گوش کنید. موسیقی به شما انرژی معنوی میبخشد؛ با موسیقی بخندید، برقصید و آواز بخوانید.
• سادگی
تنها بر اولویتهایتان متمرکز شوید؛ همان فعالیتهایی که واقعاً مهم و هدفمند هستند. در این صورت زندگی شما سراسر هماهنگی و توازن میشود.
برای ما در بخش نظرات این مقاله، از تلاشهای خود در جهت تغییر خود و زندگیتان بنویسید. تا چه حد در این امر موفق بودهاید؟ اگر مراحلی که در بالا گفته شده را انجام دادهاید، تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
برای ثبت نظرات خود، به پایین صفحه مراجعه فرمایید.
"3 گام مهم برای تغییر خود و زندگیمان"
آیا تا به حال از خود پرسیدهاید:
- آیا ما هم قدرت تغییر و آفرینش و خلقکنندگی درونِ خود داریم؟
- آیا باورهایی که از کودکی در ذهن ما شکل گرفتهاند، دست و پای ما را برای تغییر مثبت بستهاند؟
- چه عواملی سبب شده، که دائماً نگاهمان به جهان مادی باشد و به منبع درونمان متصل نمیشویم؟
- چهطور میتوانیم از واقعیت کنونی زندگیمان فراتر برویم و سبب آفرینش و خلق واقعیت دلخواهمان شویم؟
هنگامی که در حال بزرگ شدن هستید، به شما میگویند جهان به راه خود ادامه میدهد، و شما نیز مانند سایر افراد زندگی کنید؛ و نیازی به تلاش کردن و ایجاد تغییر در دنیا نیست. میگویند تشکیل خانواده بدهید، خوش بگذرانید و پول پسانداز کنید! اما این نوع زندگی کردن، بسیار محدود است. اگر یک حقیقت را درک کنید، زندگیتان بسیار وسیعتر و بزرگتر خواهد بود. آن حقیقت این است که: تمام آنچه را که در اطراف ما وجود دارد و زندگی ما را تشکیل داده است، توسط افرادی ساخته شدهاند، که از شما باهوشتر نبودهاند و شما میتوانید آنها را تغییر داده و تحت تأثیر قرار بدهید. شما هم میتوانید چیزهایی را خلق کنید که دیگران از ساختههای شما استفاده کنند و زمانی که واقعاً درک کنید، هر تلاش شما سبب تغییر در زندگیتان میشود، میتوانید زندگیتان را همانگونه که میخواهید خلق کنید.
بسیار کلیدی و مهم است که این دیدگاهِ قدیمی را تغییر دهید که میگوید: «زندگی یک مسیرِ از پیش تعیین شده است، و شما هم باید مانند افراد دیگر بپذیرید و بدون هیچ تغییر مثبتی فقط به زندگیتان ادامه دهید!». شما باید قدردان زندگی باشید و آن را تغییر دهید و بهتر کنید. آن لحظه که شما این مسئله را درک کنید، تمایل به تغییر و بهبود زندگیتان پیدا میکنید؛ و دیگر هیچگاه آن فرد قبل نخواهید بود، و شخصی متفاوت خواهید شد". اینها بخشی از صحبتهای «استیو جابز» است، کسی که به خلاقیت و نوآوری مشهور بوده است.
ما «آگاهی» هستیم در کالبد «فیزیکی»:
ما موجوداتی روحانی هستیم و جسم فیزیکیمان ابزاری است، تا این جهان مادی را تجربه کنیم و این وجود الهیِ ما، هیچ ارتباطی با ۳ مقولهی بدن، محیط و زمان ندارد؛ بلکه وجود ما نوعی آگاهی و انرژيست که به میدان هوشمند کوانتومی (هوش کیهانی) متصل است. هنگامی که ما همواره توجهمان به این خودِ فیزیکی باشد، که درگیر جهان مادیست و در حالت بقاء زندگی میکند، فراموش میکنیم که واقعاً چه کسی هستیم! پیوندمان قطع میشود و احساس میکنیم از این میدانِ جهانیِ هوشمند جدا افتادهایم.
اگر خود را صرفاً وجودهایی فیزیکی بدانیم، خود را با حواس فیزیکی محدود میکنیم و هر چه بیشتر با استفاده از حواس، واقعیت خودمان را خلق کنیم، بیشتر به حالت نیوتنی متکی میشویم، و در این حالت تمام تلاش ما فقط این است که با توجه به تجربیاتی که در گذشته داشتهایم، آینده خود را پیشبینی کنیم. مدل نیوتنی واقعیت، تماماً به پیشبینی پیامدها محدود میشود، و تمام کاری که انجام میدهیم، تلاش برای بقاست. تنها زنده بمانیم!
در حالی که مدل کوانتومی واقعیت، در نهایت همه چیز را به صورت انرژی تعریف میکند؛ پس چرا بیشتر تمایل داریم خود را موجودات فیزیکی در نظر بگیریم تا موجوداتی برساخته از انرژی؟ زندگی در حالت بقاء سبب میشود، ما به جای تمرکز بر ۹۹.۹۹۹۹۹ درصد واقعیت، روی ۰.۰۰۰۰۱ درصد آن تمرکز کنیم.
احساسات بقا-محور، احساساتی با فرکانس و انرژی پایین هستند، و به این دلیل که این انرژی سبب میشود ما آهستهتر به ارتعاش دربیاییم، ما را در جسم فیزیکیمان گیر میاندازد. بنابراین احساسات بقاء، ما را در ماده بودن گیر میاندازد؛ احساساتی مانند: خشم، نفرت، رنج، شرم، احساس گناه، قضاوت و شهوت باعث میشود ما احساس فیزیکی بودن (ماده بودن) کنیم، زیرا فرکانس پایینی دارند و فرکانسشان به اشیای مادی نزدیکتر است. اما احساسات متعالی مانند عشق، شادی و شکرگزاری دارای فرکانس بالا بوده و در نتیجه به انرژی نزدیکتر هستند.
پس منطقیست که اگر جلوی احساسات بقای خودمان را بگیریم و اعتیادمان به آنها را ترک کنیم، انرژی ما فرکانس بالاتری پیدا کرده، و کمتر در دام بدن گیر میافتیم. هنگامی که احساسات ما متعالیتر شوند، به صورت طبیعی به سرچشمه نزدیکتر میشویم و به هوش کیهانی وصل خواهیم شد.
- اگر تمرکزتان را از بدن خود بردارید.
- اگر توجهتان را از افراد بردارید.
- اگر دیگر به داشتههای خود مانند موبایل، رایانه یا اتومبیل توجه نکنید.
- اگر به جاهایی که باید بروید، و جاهایی که در حال حاضر هستید توجه نکنید.
- و اگر به زمان هم فکر نکنید.
هنگامی که توجه شما از تمام مادیات (ماده) برداشته میشود، آن زمان توجهتان به انرژی (میدان کوانتومی یا هوش کیهانی) معطوف شده، و این سبب میشود از فکر کردن و تحلیل دست بردارید؛ و هنگامی که فکر کردن متوقف شود، دیگر مسیرهای عصبی مغز فعال نخواهند شد؛ و به دلیل اینکه بخشی از مغز که بانک خاطرات و گذشتهی شماست خاموش شده است، دیگر تمام امور شناختهشده و واقعیت کنونیتان از سر راه کنار میروند. در این حالت، مغز کاملاً به صورت منسجم کار میکند، و به هماهنگی و یکپارچگی میرسد. بنابراین زمانی که بر هورمونهای استرس غلبه کنید و انسجام را به مغز و بدنتان یاد بدهید، بدن به تعادل رسیده و مجدداً کار خود را شروع کرده و توازن برقرار میشود.
در مقابلِ حالت بقاء، حالت آفرینش و خلق کردن وجود دارد. هنگامی که در حالت خلق کردن و آفرینش قرار دارید، قسمت آفرینش مغز را فعال میکنید، یعنی لوب پیشانی (بخشی از مغز متفکر). این بخش مرکزِ خلق کردن و آفرینشِ هویت ماست، و به نوعی مدیرعامل مغز و یا دستگاه تصمیمگیری آن است. این بخش جایگاه توجه، تمرکز لیزری، هشیاری، مشاهده و آگاهی ما است؛ در اینجاست که راجع به امکانها میاندیشیم، عزم راسخ خود را نشان میدهیم، تصمیمات آگاهانه میگیریم، رفتارهای عاطفی را کنترل میکنیم و دانش جدید کسب میکنیم.
هنگام خلق کردن و آفرینش، انسان به طور کامل در درونِ جریان قرار میگیرد؛ طوری که محیط، بدن و زمان از سر راه کنار رفته، و قادر نخواهند بود افکارِ آگاهانهی ما را درگیر خود کنند. تا به حال توجه کردهاید، زمانی که در حال خلق کردن یا آفرینش چیزی هستید، خودتان را فراموش میکنید؟
شما از دنیای شناخته شدهی خود جدا میشوید. شما دیگر کسی نیستید که هویتتان را، با داراییها، افرادی که میشناسید و جاهای مختلفی که زندگی کردهاید، تعریف کنید. شما در این حالت فراتر از مکان و زمان رفته، و به آگاهیِ محض و غیرمادی تبدیل میشوید. هنگامی که دیگر ارتباطی با بدن خود نداشته باشید، دیگر بر افراد یا مکانها یا اشیای محیط تمرکز نکنید، در واقع دارید از درِ میدان کوانتوم وارد میشوید. برای تغییرِ هر بُعد از زندگیتان؛ بدن (دستیابی به سلامتی بیشتر)، محیط (شغل یا رابطهی جدید) و زمان (ایجاد یک واقعیت بهتر)، باید از آن بزرگتر بشوید. باید این ۳ مقوله را پشت سر بگذارید، تا بتوانید آنها را کنترل کنید.
برای مثال، دوست دارم تجربهی شخصی خود را به عنوان نویسنده مقاله در اینجا برای شما شرح دهم:
هنگام نوشتن مقالات، تمام کتابها و فایلهای "دکتر دیسپنزا" (کتاب ماورای طبیعی شدن و دورهی پیشرفته دیسپنزا (کلیک کنید)، در سایت رویال مایند موجود میباشند) را با دقت بالا مطالعه و یادداشتبرداری میکنم. بعد موضوع را در ذهنام برای خود توضیح میدهم، تا مطمئن بشوم، مطالب را به درستی فهمیدهام. بعد تمام یادداشتها را که معمولاً حدود ۲۵ تا ۳۰ برگه A5 میشوند، را جلوی خود میگذارم و فکر میکنم که چهگونه میتوانم، از عنوان گرفته تا شروع و چکیده و بدنهی اصلی مقاله و پایاناش را طوری تنظیم کنم، که بیان آن قابل فهم باشد و قسمتهای مختلف مقاله به هم پیوسته و منظم باشند و الی آخر... و در حین تهیهی مقالات، بارها پیش آمده که این واقعیت ۳ بُعدی، یعنی بدن، زمان و محیط از سر راه من کنار میروند، و غرق در خلقکنندگی و آفرینش (نوشتن مقاله) میشوم.
به عنوان مثال، قبلاً عادت داشتهام در طول روز بارها به یک سری از سایتها سر بزنم؛ اما هنگام نوشتن مقالات، چندین ساعت گذشته و حتی وسوسهاش هم سراغم نیامده است که این کار را انجام دهم؛ یعنی در آن لحظات، بدن از سر راه کنار رفته و دیگر گرفتار رفتارهای شرطی شدهی بدنام نبودهام. یا اینکه با تمرکز بالا در حال دستهبندی مطالب و یا تایپ بودهام، که گذر زمان را متوجه نشدهام، و به خود که آمدم، نمیتوانستم باور کنم که دو ساعت گذشته است.
همچنین زمانهایی که در حال مطالعهی کتابها و یا دیدن فایلهای تصویری "دکتر دیسپنزا" هستم، آنقدر غرق در یادگیری میشوم، و دوست دارم مطالب را کامل یاد بگیرم، که نه فکری از گذشته سراغام میآید که ناراحتم کند، و نه حتی فکری در مورد آینده، که نگران شوم. قطعاً در این لحظات، نه حساب بانکی پیش چشمانام است و نه وسایلی که دارم، و نه حتی آرزو و خواستهای. گویی آن وجود اصلی و الهی ما، فقط و فقط این آفرینش و خلق کردن را میخواهد! در واقع اگر نتوانید از بدن، محیط و زمان فراتر بروید، هیچگاه نخواهید توانست چیز جدیدی خلق کنید، و همواره برای بقاء تلاش خواهید کرد، که قطعاً زندگی بدون تغییر خستهکنندهای خواهید داشت!
به قول دکتر دیسپنزا:
«هنگامی که مینویسید، در حال خلق و آفرینش واژه هستید؛
همین آفرینندگی در زمان نقاشی، نوازندگی، نجاری و یا هر فعالیت دیگری وجود دارد،
که طی آن میتوانید از قید آن ۳ مقولهی بزرگ (بدن،محیط و زمان) رها شوید».
فرآیند ۳ مرحلهای خلق کردن یا آفرینش هر واقعیتی:
میخواهیم با استفاده از قابلیتهای لوب پیشانی (یکی از بخشهای مغز متفکر) هر واقعیتی که مد نظر باشد را خلق کنیم. پس با دقت به این مراحل توجه کنید، تا ابتدا به صورت تئوری این مفاهیم را بیاموزید، و هنگامی که به درستی این دانش را آموختید، آمادهی به کار بردن آن در زندگی و آفرینش و خلق کردن میشوید:
اگر میخواهید سبب آفرینش واقعیت جدیدی شوید و شخصیت جدیدی از خود خلق کنید، ابتدا باید از شخصیتی که در حال حاضر دارید دست بردارید. در طی فرآیند آفرینش و خلق کنندگی، اولین قدم این است که نسبت به خودتان «آگاه» بشوید. از آنجا که ما این قدرت را داریم که افکار و خودمان را مشاهده کنیم، میتوانیم تصمیم بگیریم که نوع خاصی از فکر کردن، احساس کردن و عمل کردن را کنار بگذاریم. این قابلیت به ما اجازه میدهد، خودمان را موشکافی کرده و سپس برای تغییر مثبت رفتارهایمان، برنامهریزی کنیم، تا بتوانیم نتایج بهتر و مناسبتری ایجاد کنیم.
توجه شما آنجاییست که انرژیتان را صرف میکنید. اگر میخواهید از توجهتان برای قدرتمند ساختن زندگی خود استفاده کنید، باید آن چیزی را که قبلاً در زندگیتان ایجاد کردهاید را بررسی کنید. در این مرحله است که شما «خودتان را میشناسید». شما به باورهایتان در مورد زندگیِ خود و دیگران نگاه میکنید. شما این شخصیت فعلی که در حال حاضر دارید و این جایی که هماکنون هستید و نگاهی که نسبت به خودتان دارید، فقط و فقط به دلیل باورهایتان در مورد خودتان است. باورهای شما، افکاری هستند که به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه آنها را به عنوان قانون زندگی میپذیرید. چه از آنها خبر داشته باشید و چه بیخبر باشید، این باورها بر واقعیت شما تأثیر میگذارند.
بنابراین اگر به صورت جدی در پی خلق کردن و آفرینش یک واقعیت و شخصیت جدید هستید، تمام جنبههای شخصیت کنونیتان را مورد مشاهده قرار دهید و از آنجا که این ابعاد بیشتر در ناخودآگاه عمل میکنند، پس باید به درون خود نفوذ کنید، و به این مؤلفههایی که شاید تا به حال از آنها بیخبر بودهاید، توجه کنید.
شخصیت شما طرز فکر، عمل و احساستان را شامل میشود؛ بنابراین باید توجه بسیاری بر افکار ناخودآگاه و واکنشهای احساسیتان که کنترلی بر آنها ندارید، داشته باشید. آنها را تحت مشاهده قرار دهید، تا مشخص شود آیا موارد دلخواهتان هستند و آیا میخواهید انرژیتان را صرف آنها کنید یا خیر.
برای آشنایی با حالت ناخودآگاه ذهن و بدن، به اراده و عزم راسخ نیاز دارید. باید هشیارتر، مراقبتر و آگاهتر باشید، و به چیزهای بیشتری توجه کنید. اگر بیشتر توجه کنید، توانایی بیشتری در مشاهدهی خودتان و دیگران خواهید داشت، یعنی هم مؤلفههای درونی و هم مؤلفههای بیرونی واقعیتتان. در نهایت هر چهقدر بیشتر توجه و مشاهده کنید، بیشتر از حالت ناخودآگاه ذهن فاصله گرفته، و وارد حالت خودآگاه ذهن خود خواهید شد.
هدف خودآگاه شدن این است که دیگر به هیچ فکر، عمل یا احساسی که نمیخواهید، اجازه ندهید وارد تجربه شما شود. به این ترتیب شما به مرور زمان در جلوگیری از رفتارهای ناخودآگاه، تواناییتان بیشتر شده و مسیرهای عصبی مرتبط با شخصیت حال حاضرتان خاموش میشود، و هنگامی که هر روز این ذهنیت هماکنونِ خود را اجرایی نکنید، مسیرهای عصبی مرتبط با این افکار غیرفعال میشوند، و در این حالت احساساتی که به واسطهی این افکار در بدن ایجاد میشده است، نیز از بین خواهد رفت، و شما بدنتان را از اعتیاد به شخصیت حال حاضرتان نجات خواهید داد.
پس هنگامی که مهارت آشنایی با تمام ابعاد شخصیتتان را در خود توسعه بدهید، در نهایت آگاهتر خواهید شد. هدف این است که شخصیت حال حاضر خود را کنار بگذارید، تا بتوانید انرژی مورد نیاز برای خلق و آفرینش یک زندگی جدید و یک شخصیت جدید را آزاد کنید. شما نمیتوانید یک واقعیت جدید را در زندگی با همین شخصیتی که دارید خلق کنید؛ باید به شخصیت دیگری تغییر کنید، تا بتوانید واقعیتِ جدیدی خلق کنید.
دومین کارکرد لوب پیشانی، خلق ذهنیت جدید است؛ یعنی شکستن مسیرهای عصبیای که به خاطر عملکرد چندسالهی ذهن ایجاد شده است. وقتی ما زمانهایی را به شیوههای جدیدی فکر کنیم (خارج از چهارچوب فکریای که همیشه داشتهایم)، لوب پیشانی وارد حالت آفرینش میشود؛ میتوانیم امکانهای جدیدی را تصور کنیم و سوالات مهمی را از خود بپرسیم.
• اینکه واقعاً چه چیزی میخواهیم؟
• چه کسی میخواهیم باشیم؟
• چه ویژگیهای شخصیتی را دوست داریم داشته باشیم؟
• چه چیزهایی را در خود میخواهیم تغییر مثبت بدهیم؟
از آنجا که لوب پیشانی به سایر نقاط مغز متصل است، قادر خواهد بود تمام مسیرهای عصبی را بررسی کرده تا تمام اطلاعاتی را که به صورت دانش و تجربه ذخیره شدهاند را کنار هم قرار بدهد؛ سپس این مسیرهای عصبی را به شیوههای مختلف ترکیب میکند، تا ذهنیت جدیدی را ایجاد کند. به این ترتیب تصویر ذهنی در مورد نتیجهی مورد نظرمان مشاهده میکنیم. پس منطقیست که هر چه دانش بیشتری داشته باشیم، تنوع مسیرهای عصبی بیشتر شده و تواناییمون در پروراندنِ رویاهای پیچیدهتر و مدلهای دقیقتر، بهبود مییابد.
برای درک بهتر این مسئله، به یاد بیاورید زمانهایی را که شما یا دیگران از این اصطلاحات استفاده میکردهاید: «انگار پردهها از جلو چشمام کنار رفتند» و یا این جمله «انگار تمام قطعات پازل کنار هم جمع شده و مسئله برای من روشن و شفاف شد». این جملات را چه زمانی به کار میبریم؟ زمانی که به عنوان مثال یک کتاب را خواندهایم، که در آن در مورد «باور» گفته شده، اما هر چهقدر میخواندهایم، به درستی در ذهنمان جا نمیافتاده است. بعد از مدتی به سراغ خواندن کتاب دیگری میرویم، و آنجا با بیانی دیگر و از زاویه دیگر مبحث «باور» توضیح داده شده است. به محض اینکه آن را میخوانید، گویی چراغهایی در ذهنتان روشن میشوند و تمام تکههای پازلی که در مورد باور به صورت پراکنده در ذهنتان وجود داشت، کنار هم قرار گرفته، و احساس شور و شعف به شما دست میدهد، که به درستی موضوع «باور» را درک کنید.
بنابراین اگر کتاب سومی را هم بخوانید، که در مورد باور از یک زاویه دیگر به آن پرداخته باشد، مجدداً مسیرهای عصبی بیشتری در ذهن شما تشکیل شده، و واضحتر و شفافتر این موضوع را درک خواهید کرد. در واقع تمام افرادی که ما به آنها «نابغه» میگوییم، اگر کمی دقت کرده باشید، همهی آنها تمام عمر بر روی یک موضوع تمرکز داشتهاند؛ مانند آلبرت انیشتین (فیزیکدان). این امر سبب میشود همواره مدارهای عصبیشان در مورد همان موضوع، بیشتر و بیشتر شود؛ و هر چهقدر تعداد مسیرهای عصبی بیشتر شود، ترکیبهای متفاوتی از آنها تشکیل خواهد شد؛ و این سبب میشود ایدههایی به صورت تصویر ذهنی مشاهده کنند، و هنگامی که برای بقیه توضیح میدهند، تصور میکنند دیوانه هستند و از فضا آمدهاند. همهی ما این توانایی را داریم!
برای شروعِ این مرحله از آفرینش و خلق کردن، بهترین روش استفاده از سؤالات پایان-باز است:
• چه میشود اگر ...؟
• کدام راه بهتر است برای ...؟
• چه میشود اگر من آن شخص باشم، و در آن واقعیت زندگی کنم؟
• در تاریخ چه کسی را تحسین میکنم و ویژگیهای قابل تحسیناش کداماند؟
پاسخ به این سؤالات، ذهنیت جدیدی را ایجاد میکند، زیرا شما به آنها پاسخ میدهید، و مغز شما به شیوهی جدید، شروع به کار میکند. هر چهقدر سؤالات بیشتری در مورد شخصیت ایدهآلی که دوست دارید به آن تغییر یابید، بپرسید، مسیرهای عصبیتان را تغییر میدهید تا ذهنیت جدیدی شکل بگیرد؛ و هر چهقدر بتوانید بهتر «تغییر ذهنیت» را ایجاد کنید، قادر خواهید بود تغییرات بیشتری در زندگی به وجود بیاورید.
چه بخواهید پولدار شوید و چه بخواهید پدر و مادر بهتری باشید، بهتر است که مغزتان را از دانش (روابط-پول-سلامتی و...) در این حوزه پُر کنید، تا آجرهای بیشتری برای بنای مدل جدیدی از واقعیت در اختیار داشته باشید. هر بار که اطلاعات کسب میکنید، در حقیقت مسیرهای عصبی جدید را اضافه میکنید؛ هر چه بیشتر یاد بگیرید، مُهمات بیشتری برای غلبه بر شخصیت قدیمی خود در اختیار خواهید داشت.
وقتی لوب پیشانی در حالت آفرینش و خلق کردن کار میکند، به چشمانداز تمام مغز نگاه کرده و تمام اطلاعات مغز را جمعآوری میکند، تا ذهنیت جدیدی ایجاد شود. به عنوان مثال میخواهید در مورد موضوع «عشق» یک ذهنیت جدید ایجاد کنید؛ میروید و یک سری اطلاعات را در مورد آن کسب میکنید؛ مانند کتابهایی که میخوانید، ویدیوهایی که تماشا میکنید و حتی تجربههای شخصیای که از قبل داشتهاید. هر کدام از این کسب دانشها سبب میشود، یک سری مسیر عصبی در مورد موضوع عشق به وجود بیاید. حال زمانی که از خود میپرسید که «عشق ورزیدن چطور است؟»، لوب پیشانی تمام مسیرهای عصبی مختلف را به شیوهی جدیدی ترکیب کرده، تا مدل جدید ایجاد کند. و وقتی این ذهنیت جدید شکل میگیرد، تصویر ذهنی شما در مورد عشق ساخته خواهد شد.
طی فرآیند آفرینش و خلق کردن، نقش سومِ لوب پیشانی اینست که، فکر را بیش از هر چیز دیگری واقعیتر میکند. وقتی ما در حالت آفرینش قرار میگیریم، لوب پیشانی بسیار فعال میشود و صدای سایر مدارهای مغزی را ساکتتر میکند؛ به طوری که چیزی جز فکر متمرکز، مورد پردازش قرار نگیرد.
از آنجا که لوب پیشانی، مدیر اجراییست و بین مابقی بخشهای مغز وساطت میکند، بنابراین میتواند تمام بخشهای مغز را تحت نظارت قرار بدهد. صدای مراکز حسی (مسئول احساس بدن)، مرکز حرکتی (مسئول حرکت دادن بدن) و مدارهایی که زمان را پردازش میکنند را ساکت کرده، تا تمام آنها را آرام کند. ما در این لحظه آگاهی محض هستیم و حالت آفرینش و خلق کردن ایجاد میشود.
هنگامی که شما در حالت آفرینش قرار دارید، لوب پیشانی کنترل را در دست گرفته و آنقدر متمرکز میشود، که افکارتان، به واقعیت و تجربهی شما تبدیل میشوند. در این لحظات به هر چیز که فکر کنید، لوب پیشانی آن را پردازش خواهد کرد، و چون صدای سایر بخشهای مغز ساکت شده و مزاحمتها حذف شدهاند، بنابراین فکر در دنیای درونی به اندازهی دنیای بیرونی، واقعی میشود. افکار شما به صورت عصبشناسی، ضبط و به عنوان تجربه در ساختار مغز قرار میگیرد.
وقتی فرآیند آفرینش و خلق کردن به صورت مؤثر اجرا میشود، همانگونه که میدانید این تجربه باعث میشود که احساس تولید شده، و شما احساس میکنید که رویداد مورد نظر در واقع در زمان حالِ شما رُخ میدهد. در این حالت شما با افکار و احساساتِ مرتبط با واقعیت دلخواهتان یکی میشوید. هماکنون شما در یک واقعیت جدید قرار دارید. در این لحظه شما با شرطی کردن بدنتان برای ذهنیت جدید، برنامههای ناخودآگاه خود را کدنویسی میکنید.
هنگامی که فکرِ مورد توجه شما به تجربه تبدیل بشود، لوب پیشانی سایر بخشهای مغز را ساکت میکند، تا چیزی بجز این فکرِ متمرکز، مورد پردازش قرار نگیرد. شما ساکن میشوید، و دیگر بدن خود را حس نمیکنید، و دیگر مکان و زمان را درک نخواهید کرد.
این حالت را معلمها در مورد دانشآموزان بسیار مشاهده میکنند، که یکی از دانشآموزان یک دفعه به یک نقطه زُل زده و کاملاً میشود حس کرد که فقط جسماش در کلاس است، در حالی که در فکر فرو رفته و غرق شده، که نه بدناش را حس میکند و نه محیط و زمان را! در این حالت حتی هیچ صدایی را هم متوجه نمیشود! در نهایت هم با پرتاب کردن یه گچ به سمتاش، او را از فکری که در آن غرق شده، بیدار میکنند و به دنیای بیرونی میآورند!
عقل خود را از دست بدهید، تا خالق شوید!
در حین آفرینش و خلق کردن، شما دیگر مواد شیمیایی سابق را تولید نمیکنید که بدنتان به آنها شرطی شده است، زیرا شما دیگر آن هویت قبلی را ندارید. شما دیگر مانند سابق فکر و احساس نمیکنید. آن مسیرهای عصبی که ذهنیت قبلی ما ایجاد کرده بود، خاموش میشوند و شخصیتی که عادت کرده بود به بدن علامت بدهد تا هورمونهای استرس را تولید کند (برای ماندن در حالت بقاء) از بین میرود.
اگر خشم، شرم و شهوت از بدن رها شود، به شادی، عشق و سپاسگزاری تبدیل میشود؛ بدن بیشتر به انرژی تبدیل میشود و به سطوح ارتعاشی بالاتری میرود، و ما احساس میکنیم به چیز والاتری متصل شدهایم. ما میزان بیشتری از ماهیت الهی خودمان را به نمایش میگذاریم.
شخصیت عاطفیای که در حالت بقاء زندگی میکرد، دیگر کار نمیکند؛ هنگامی که این اتفاق رخ میدهد، آن هویت سابق یعنی شخصیتی که به تفکر و احساسِ بقا-محور شرطی شده بود، دیگر وجود ندارد. از آنجا که شما دیگر آن شخصیت قبلی نیستید، انرژی عاطفی که صرف میشد تا اعتیادِ بدن را رفع کند، حال دیگر آزاد شده. اکنون که این انرژی آزاد شده است، به احساسات با فرکانس بالا تبدیل میشود و بدن از اعتیاد خود به احساسات بقاء رها میشود. هماکنون شما دیگر واقعیت را با عینک احساسات بقاء نمیبینید، که تنها به دنبال بقاء باشید! شما امکانهای جدیدی را مشاهده میکنید و یک ناظر کوانتومی هستید، که دارید واقعیت جدیدی را خلق میکنید.
وقتی شما در حالت بقاء زندگی میکنید، سعی میکنید نتیجه را کنترل، پیشبینی یا تحمیل کنید. وقتی در حالت آفرینش و خلق کنندگی زندگی میکنید، آنقدر احساس والایی دارید که هرگز سعی نخواهید کرد این مسئله را تحلیل کنید، که خواستهی قلبیتان چه زمانی و چگونه محقق خواهد شد. شما اطمینان دارید که رُخ خواهد داد، زیرا شما در ذهن و بدنتان تجربهاش کردهاید (به صورت فکر و احساس). شما شکرگزاری را در وجود خود حس میکنید، زیرا خواستهتان قبلاً محقق شده (در میدان کوانتوم و به زودی در دنیای فیزیکی متجلی خواهد شد). شاید تمام جزئیات تحقق خواسته خود را ندانید، اما به آیندهای باور دارید که با حواس فیزیکی قابل درک نیست. برای شما این آینده، قبلاً در میدان کوانتوم رخ داده است، جایی که تمام چیزهای مادی از آن نشئت میگیرند.
نشانههای آفرینش و خلق کنندگی:
• انرژی ما بیشتر میشود.
• سلامتی، نظم و تعادل در بدن ما وجود دارد.
• احساسات متعالی مانند عشق، شادی، اعتماد، ایمان و شکرگزاری را تجربه میکنیم.
• خودپرستی و منیّت از ما دور میشوند.
• دیگر وابستهی اشیاء، مادیات، افراد و محیط نیستیم.
• با مدلِ کوانتومیِ واقعیت، یعنی «ایجاد معلول» زندگی میکنیم.
• احساس میکنیم به نیروی برتر و منبع درونیمان متصل هستیم.
• ناشناختهها برای ما به نوعی ماجراجویی تبدیل شدند، و مشتاقِ رو به رو شدن با چالشها هستیم (اگر بخواهیم چیز جدیدی در زندگیمان خلق کنیم، باید عاشق ناشناختهها باشیم).
• قلب ما منسجم کار میکند.
حال نوبت شماست!
اگر لازم است، چندین بار این مقاله را بخوانید تا آمادهی تجربه کردن بشوید.
• هماکنون خودکار و دفتری بردارید و اهداف خود را بنویسید.
هر کدام از ما در طول روز به طور متوسط 60,000 فکر در ذهنمان داریم؛ با نوشتن اهداف و خواستهها بر روی کاغذ، شما یک پرچم قرمز را به سمت ذهن ناخودآگاه خود ارسال میکنید، که این افکاری که بر روی کاغذ نوشتهام، بسیار مهمتر از 59,999 افکار دیگر است. سپس ذهن شما شروع به یافتن تمام موقعیتها میکند، تا شما را به اهدافتان برساند. در واقع ذهنیت جدیدی در شما ایجاد میشود، تا واقعیت جدیدی در زندگیتان خلق کنید.
• سکوت و تنهایی
در این تمرین، هر روز باید مدت زمانی را به تنهایی اختصاص بدهید، تا قدرت نیروبخشِ آرامش را درک کنید و دریابید که دقیقاً چه کسی هستید. این امر به خودشناسی شما بسیار کمک خواهد کرد. (برای این امر میتوانید دورهی فوقالعاده "اسرار مراقبه" (کلیک کنید)، که در سایت رویال مایند موجود میباشد، را تهیه کرده و از آن برای این مرحله کمک بگیرید).
• معبد جسم خود را پرورش بدهید
هر روز زمانی را برای ورزش کردن در نظر بگیرید، زیرا زمانی که جسم را آماده میکنید، ذهنتان آماده خواهد شد.
• تغذیهی سالم
یک رژیم غذایی نامناسب، تأثیر مخرب بسیاری بر زندگی شما میگذارد، و سبب از بین رفتن انرژی ذهنی و جسمیتان میشود و همچنین بر خلقوخوی شما نیز تأثر منفی خواهد گذاشت.
• بهبود دائمی
روزانه برای مطالعه و کسب دانش وقت بگذارید، و به دانشجوی زندگی تبدیل بشوید. پیوسته مطالعه کنید، اما بسیار مراقب باشید که تنها چیزهایی را مطالعه کنید که هم خودتان و هم کیفیت زندگیتان را بهبود ببخشد.
• سحرخیزی
با طلوع خورشید بیدار شوید و روز خود را با احساس خوب شروع کنید. (در این زمینه کتاب معجزه سحرخیزی نوشتهی هال الرود و همچنین کلوب سحرخیزان فوق موفق (کلیک کنید)، موجود در سایت رویال مایند را از دست ندهید و از معجزات آنها در زندگی خود بهرهمند شوید).
• موسیقی
هر روز کمی موسیقی گوش کنید. موسیقی به شما انرژی معنوی میبخشد؛ با موسیقی بخندید، برقصید و آواز بخوانید.
• سادگی
تنها بر اولویتهایتان متمرکز شوید؛ همان فعالیتهایی که واقعاً مهم و هدفمند هستند. در این صورت زندگی شما سراسر هماهنگی و توازن میشود.
برای ما در بخش نظرات این مقاله، از تلاشهای خود در جهت تغییر خود و زندگیتان بنویسید. تا چه حد در این امر موفق بودهاید؟ اگر مراحلی که در بالا گفته شده را انجام دادهاید، تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
برای ثبت نظرات خود، به پایین صفحه مراجعه فرمایید.