از دنیای بیرون رها شوید،
تا به خود واقعیتان برسید
آیا افکار، احساسات و رفتاری که در مهمانی دارید، در خلوت خود هم همان افکار، احساسات و رفتار را دارید؟
به نظر شما چرا ما در هر محیطی به شکل خاصی رفتار میکنیم؟
اگر تمام افراد و اشیاء اطراف شما یعنی تمام محیط زندگیتان محو شود، آن لحظه چه احساسی خواهید داشت؟
میتوان گفت بیشتر ما وقتی در طول روز زمانی که با افراد تعامل میکنیم، انگار نقابهایی به خود زدهایم و نقش بازی میکنیم، یا حتی زمانی که در خانه تنها هستیم با تماشای فیلم و سریال، بازی پلی استیشن، موبایل با هر چیز دیگری سعی میکنیم با استفاده از اتفاقات بیرونی خودمان را سرگرم کنیم. گویی از خودمان فرار میکنیم تا با واقعیت درون خود آشنا نشویم، انگار که درونی وجود ندارد.
در این مقاله میخواهیم با این واقعیت که شکافی بین خود واقعی ما و خود ظاهری ما وجود دارد آشنا شده و تلاش کنیم تا آن شکاف را حذف کنیم.
خود ظاهری ما
قبل از هر چیز، ابتدا به عکس زیر از کتاب «شکست عادتهای کهنه» نوشته «دکتر جو دیسپنزا» توجه کنید:
ما انسانها در نوعی دوگانگی و به مثابه دو هویت جداگانه زندگی میکنیم - «آنطور که به نظر میرسیم» و «آنطور که واقعاً هستیم.»
در زمان کودکی یعنی تا سن 6-5 سالگی، ما تماماً خود واقعیمان هستیم، همه جا یه یک شکل رفتار میکنیم و جوری نیست که انگار نقابی به صورتمان زدیم.
اما به مرور زمان خصوصاً در زمانی که بیشتر به محیط بیرونی توجه و با آن تعامل میکنیم، هر اتفاقی که بیافتد، واکنشی عاطفی به آن نشان داده و این واکنش را در خاطراتمان ثبت میکنیم.
از آن به بعد ما بخش زیادی از توجه خود را به محیط بیرونمان معطوف میکنیم، با دوستانمان روابطی دوستانه داریم، به باشگاه میرویم، خرید میکنیم، ازدواج میکنیم و ... همهی این اتفاقات به گونهای است که ما انسانها با این اتفاقات هویت خود را میسازیم و با آنها همذاتپنداری میکنیم.
ما لایه به لایه، احساسات مختلف را به تن میکنیم و این احساسات هویت ما را شکل میدهند. سپس برای به یاد آوردن کسی که فکر میکنیم هستیم، باید همان تجربههای سابق را باز-تولید کنیم تا شخصیتمان و احساسات متناظر آن را از نو مورد تأیید قرار دهیم. هویت ما به دنیای بیرون وابسته میشود و با همه کس و همه چیز همذاتپنداری میکنیم تا به یاد بیاوریم که میخواهیم خود را چگونه به دنیای بیرون بتابانیم.
بنابراین تمام کیستی و هویت ما به محیط بیرون وابسته میشود. اما هنوز به این نکته توجه نکردیم که در زمان مرگ، تمامی آن محیط بیرون از بین میرود؛ به نظر شما در آن لحظه ما چه کسی خواهیم بود؟ آن خود واقعی که در تمام طول عمر خود به آن توجه نکردیم.
آنطور که واقعاً هستیم، احساس ماست، خصوصاً وقتی محیط خارجی ما را سرگرم نکرده باشد. این همان احساسات آشنایی است که وقتی سرگرم «زندگی» نیستیم حس میکنیم. این همان چیزی است که راجع به خودمان مخفی میکنیم.
بیاید بیشتر به این مبحث بپردازیم و ببینیم چرا هر روز بیشتر از دیروز درگیر این خود ظاهری و محیط بیرونی خود میشویم.
وقتی جوانیم، خود را به کارهایی سرگرم میکنیم که برای مدت کوتاهی آن احساسات قدیمی و عمیق را از ما دور میکنند و به قولی آنها را زیر قالی قایم میکنند. پیدا کردن دوستان جدید، مسافرت به مکانهای ناشناخته، سخت کار کردن برای ترفیع، یادگیری مهارت جدید و یا شروع یک ورزش جدید، میتواند اعتیادآور باشد. ما به ندرت به این مسئله فکر میکنیم که این کارها از احساسات بر جا مانده از رویدادهای قدیمی نشأت میگیرند.
سپس بسیار سرگرم میشویم. به مدرسه میرویم و شاید هم به دانشگاه؛ ماشین میخریم؛ به شهر، استان یا کشور دیگری نقل مکان میکنیم؛ مسیر شغلی خود را شروع میکنیم؛ با افراد جدیدی آشنا میشویم؛ ازدواج میکنیم؛ خانه میخریم؛ بچه به دنیا میآوریم؛ حیوان خانگی میخریم؛ ورزش میکنیم؛ مهارت یا تفریحی برای خود پیدا میکنیم... ما از هر چیزی که در دنیای بیرون میشناسیم، استفاده میکنیم تا هویت خود را با استفاده از آن تعریف کنیم و به ما کمک کند که از احساس درونیمان فاصله بگیریم. و از آنجا که تمام این تجربیات منحصر به فرد، احساسات زیادی ایجاد میکنند، متوجه میشویم که این احساسات در ظاهر تمام احساسات مخفی شده را از بین میبرد و این کار برای مدتی جواب میدهد.
اشتباه برداشت نکنید. ما در حین بزرگ شدن در صورت تلاش به قلههای مرتفعتری صعود خواهیم کرد. برای این که به چیزهای زیادی در طول عمر خود دست پیدا کنیم، مجبوریم خود را از منطقهی راحتیمان خارج کنیم و از احساسات آشنایی که زمانی ما را تعریف میکرد، فاصله بگیریم. بدون شک از این مسائل آگاهی داریم. اما وقتی ما همیشه بار گذشتهمان را به دوش میکشیم، گذشته همیشه به ما خواهد رسید. و این مسئله معمولاً در حوالی سی و پنج سالگی رخ میدهد یعنی همان بحران میانسالی.
خیلی از افراد در این لحظه با احساس واقعی خود روبرو نمیشوند و سعی میکنند با خرید چیزهای جدید، رو آوردن به مصرف چیزهای جدید و ... با این احساس روبرو نشوند و به دنبال شادی و تغییر در محیط بیرون خود هستند.
تمام این تلاشهای بیهوده برای این است که بتوانند چیز جدیدی را امتحان کنند تا احساس بهتر و متفاوتی داشته باشند. اما از نظر احساسی، وقتی این تازگی از بین رفت، آنها دوباره در دام همان هویت سابق گیر میافتند. آنها به کسی باز میگردند که واقعاً هستند (یعنی همان دست پایینی در تصویر اول). آنها به درون همان واقعیتی کشیده میشوند که سالها در آن زندگی کردهاند تا بتوانند احساس کنند همان کسی هستند که فکر میکنند هویتشان است.
وقتی داریم تلاش میکنیم از این پوچی بگریزیم و یا وقتی داریم از هر احساسی که برایمان دردناک است فرار میکنیم، دلیلش این است که نگاه کردن به آن ما را معذب میکند. لذا وقتی احساسات کمی از کنترل خارج میشود، بیشتر افراد تلویزیون را روشن میکنند، به وبگردی مشغول میشوند و یا به کسی زنگ میزنند و پیام میدهند. ما ظرف چند لحظه، چندین بار احساساتمان را تغییر میدهیم... میتوانیم ابتدا برنامهی طنز ببینیم و یا در یوتیوب به تماشای ویدیو بپردازیم و قاه قاه بخندیم، سپس بازی فوتبال را تماشا کنیم و احساس رقابت کنیم، سپس اخبار را ببینیم و خشمگین شویم و بترسیم. تمام این محرکهای بیرونی میتواند ما را به آسانی از احساسات ناخواستهی درونمان دور کند.
ظاهر ما به نقاب شخصیت تبدیل میشود؛ شخصیتی که به دنیای بیرون متکی است تا به یاد بیاورد که «کسی» هست. هویت آن کاملاً به محیط بیرون وابسته است. این شخصیت هر کاری را که در توان داشته باشد میکند تا احساس واقعی خود را مخفی کرده و آن احساس پوچی را از خود دور کند: من صاحب این ماشینها هستم، من این افراد را میشناسم، من در فلان جاها بودهام، من میتوانم فلان کارها را انجام دهم، من فلان تجربیات را داشتهام، من برای این شرکت کار میکنم، من موفق هستم ... این شخصیت آن چیزی است که ما فکر میکنیم در نسبت با تمام چیزهای اطرافمان، هستیم.
ما نمیتوانیم این خودِ واقعی ما که در پس تصویرمان نهفته است را به دنیا نشان دهیم و لذا تظاهر میکنیم که کس دیگری هستیم. ما مجموعهای از برنامههای خودکار حفظ شده را ایجاد میکنیم تا نقطه ضعفهایمان را مخفی کنیم. میتوان گفت ما راجع به کیستی خود دروغ میگوییم، چون میدانیم که هنجارهای اجتماعی جایی برای این شخص ندارد. همان کسی که مطمئن نیستیم دیگران از وی خوششان بیاید و قبولش کنند.
اندازهی شکاف از شخصی به شخص دیگر متفاوت است. «آنچه واقعاً هستیم» و «آنچه به نظر میرسیم»، توسط احساساتی که در مقاطع مختلف زندگی (بر اساس تجربیات گذشته) حفظ میکنیم، از هم جدا میشوند. هر چه این شکاف بزرگتر باشد، اعتیاد به احساسات حفظ شده بیشتر خواهد بود.
خیلی از مردم با خرید کردن چیزهای جدید، پرخوری، کمخوری، گشتن و ... سعی میکنند احساس بهتری داشته باشند و با آن احساس واقعی درونشان روبرو نشوند اما همه اینها پس از مدتی عادی خواهد شد و آن احساس درونی دوباره میآید. اما به جای اینکه با آن روبهرو شوند و درون خودشان را ببینند، رو میآورند به اعتیادهایی به مواد مخدر، مشروب، پورنوگرافی و ... تا برای چند لحظه که شده از آن احساس درونی دور شوند و به محیط بیرونی توجه میکنند.
هنگامی که این کارها را انجام میدهند، مراکز لذت در مغز فعال میشود و با هر تکرار این مراکز به لذت بیشتری نیاز دارند و باید کار بیشتر و متفاوتتری انجام دهند مثلاً بیشتر خرج کنند، بیشتر مشروب بنوشند و ... تا دوباره آن مراکز فعال شوند.
همه اینها ناشی از گرایش دائمی ما به تغییر است و متأسفانه همه ما در محیط بیرون به دنبال این تغییر هستیم. شکافی بین خود واقعی ما و این اتفاقات بیرون وجود دارد که اگر به این خود واقعی در طول زندگیمان توجه نکنیم، زمانی که در بستر مرگ هستیم و تمام اینهایی که در محیط بیرون ما بودند محو شدند، آن زمان است که تازه آن خود واقعی که در طول عمر به آن توجه نکردیم را میبینیم.
احتمالاً این سوال به ذهنتان خطور کرده که: «چگونه با خود واقعیمان آشنا شویم؟»، جواب این سوال را در قسمت بعد توضیح خواهم داد.
شکستن پیوند با دنیای بیرون
شما با تمام واقعیتهای محیط اطراف خود از جمله افرادی که میبینید، مکانهایی که میروید، کارهایی که انجام میدهید، اشیاء محیط اطراف شما و .... پیوندی انرژیایی دارید و هویت خود را با تمام اینها تعریف میکنید.
به عنوان مثال، بیشتر روابط شما بر وجوه اشتراکتان با دیگران استوارند. به این فکر کنید: شما با شخصی آشنا میشوید و بلافاصله هر دوی شما تجربیات خود را با دیگری مقایسه میکند، گویی دارید بررسی میکنید که آیا شبکههای عصبی و خاطرات احساسیتان با هم همخوانی دارد یا نه. شما چیزی مانند این را بر زبان میآورید: «من این آدمها را میشناسم. من اهل فلان جا هستم و در مقاطع مختلف زندگی در فلان جاها زندگی کردهام. من به فلان مدرسه رفتهام و در فلان رشته درس خواندهام. من صاحب فلان چیزها هستم و فلان کارها را انجام میدهم. و از همه مهمتر، من فلان تجربیات را داشتهام.»
سپس شخص دیگر جواب میدهد: «من این آدمها را میشناسم. من در فلان مقاطع زندگی در فلان جاها زندگی کردهام. من هم تجربیات مشابهی داشتهام.»
لذا شما دو نفر با هم وارد ارتباط میشوید. اگر شما احساسات یکسانی داشته باشید، انرژی یکسانی دارید. و درست همانطور که دو اتم اکسیژن، میدان نامرئی مشترکی در ورای مکان و زمان از انرژی دارند تا بتوانند با هم پیوند برقرار کرده و هوا را تشکیل دهند، شما نیز در یک میدان نامرئی انرژی با همه چیز، همه کس و همه جای زندگی بیرونیتان پیوند دارید. پیوند میان افراد از قویترین انواع پیوند است، چون احساسات قویترین نوع انرژی را در خود دارند. تا زمانی که یکی از طرفین تغییر نکند، همه چیز خوب پیش خواهد رفت. میتوان گفت که ما روابطمان را براساس تجربیات گذشته خود در محیط شکل میدهیم.
حال اگر بخواهیم که با خود واقعیمان آشنا شویم باید چکار کنیم؟ وقتی با همهی تجربیات مختلف، چیزهای متنوع و افراد گوناگون در زمانها و مکانهای مختلف زندگیهایمان در تعامل نباشیم و اگر بدون اینکه کاری بکنیم، به قدر کافی بنشینیم، احساسی به ما دست خواهد داد. این احساس همانی است که واقعاً هستیم.
برای این کار ابتدا باید انرژی مصرف کنیم، چگونه؟ انرژی ما به همهی چیزهایی که در دنیای بیرون تجربه کردهایم، ارتباط دارد. وقتی اعتیاد به احساسِ حفظ شدهمان را ترک میکنیم و یا وقتی که حقیقت را در مورد کیستی واقعیمان بیان میکنیم، این کار مقداری انرژی واقعی میخواهد. همانطور که جدا کردن دو اتمی که در مولکول اکسیژن با هم پیوند دادهاند، انرژی میخواهد، شکستن پیوندمان با افرادی که در زندگیمان هستند نیز انرژی میطلبد.
آن رویدادهایی را که در گذشته رخ دادهاند و عامل ایجاد احساسات حفظ شدهای هستند که بخشی از شخصیت شما شدهاند، فراموش کنید. اگر همچنان در احساسات گذشته گرفتار باشید، هرگز نخواهید توانست با تحلیل مشکلات آنها را حل کنید. نگاه کردن به تجربهی گذشته و یا زیستن دوبارهی آن رویدادی که مشکل را در وهلهی اول ایجاد کرده است، تنها همان احساسات قدیمی را زنده کرده و دلیلی به شما خواهد داد که همان احساس را داشته باشید.
اولین و مهمترین کار برای شروع تغییر، این است که ابتدا پیوندهای عاطفی را که با اتفاقات گذشته خود داریم بشکنیم، و به نوعی زندگی جدیدی را آغاز کنیم.
وقتی این پیوندها را بشکنید، احساس آزادی و شعف خواهید داشت و میتوانید با قدرت و انرژی تمام، آینده خود را بسازید. وقتی بدن را از قیود وابستگی احساسی رها میکنید، احساس شعف و شادی خواهید کرد.
حال بیاید تا با خود واقعیمان یکی شویم.
یکی شدن با خود واقعی
پس از اینکه پیوندهای عاطفی خود را شکستید، حال وقت آن است که از خود سوالات مهمی را بپرسید: من که هستم؟ هدفم در زندگی چیست؟ دارم به کجا میروم؟ تمام این کارها را برای چه کسی میکنم؟ خدا چیست؟ بعد از مرگ به کجا میروم؟ آیا زندگی فقط «موفقیت» است؟ خوشبختی چیست؟ تمام اینها چه معنایی دارد؟ عشق چیست؟ آیا من عاشق خودم هستم؟ آیا عاشق کس دیگری هم هستم؟ و در این لحظه است که روح شروع میکند به بیدار شدن.
این نوع سؤالات ذهن را مشغول میکند، چون ما آخر توهم را میبینیم و به این فکر میافتیم که شاید هیچ چیزی در بیرون ما هرگز نتواند خوشحالمان کند. برخی از ما در نهایت پی میبرند که هیچ چیزی در محیط بیرون نمیتواند احساس ما را «درست» کند. ما همچنین پی میبریم که ادامه دادن به تصویرسازی راجع به خود برای دنیا، چه انرژی هنگفتی میطلبد و اینکه سرگرم نگه داشتن ذهن و بدن چقدر طاقت فرساست. در نهایت، ما متوجه میشویم که تلاشمان برای ارائهی یک خود ایدهآل به دیگران بیهوده بوده و به جای اینکه بخواهیم برای کسب شادی کارهایی مثل خرید تلویزیون بزرگتر، خرید آخرین مدل گوشی هوشمند و ... را انجام دهیم، این نقاب را برمیداریم و با خود واقعی و اصیلمان آشنا خواهیم شد. در این صورت آگاهانه زندگی خواهیم کرد.
یکی از بهترین راهها برای آشنا شدن با خود واقعی و اصیلتان «مراقبه کردن» است. شما در زمان مراقبه، ارتباطتان را با تمامی اتفاقات محیط بیرون خود قطع میکنید و با درونتان آشنا خواهید شد. یکی از مهارتهای کلیدی که باید در خود ایجاد کنید، خود-آگاهی و مشاهدهی خود است، در مراقبه، شما باید به آن حالت احساسی منفی نگاه کنید که چنین تأثیری بر زندگیتان گذاشته است. سپس حالت اصلی شخصیت خود را بشناسید که عامل بروز افکار و رفتارهایتان است؛ تا بتوانید از نزدیک با تمام جزئیات آنها آشنا شوید. به مرور زمان، شما از این قدرت مشاهده استفاده میکنید تا بتوانید آن حالت احساسی منفی را فراموش کنید. با این کار، شما با خود واقعیتان یکی خواهید شد.
در نظر داشته باشید که فقط کافی نیست به طرز فکر، احساس و رفتارتان توجه کنید. مراقبه از شما میخواهد که از این فعالتر باشید. باید در مورد خودتان حقیقت را بگویید. باید پاک شوید و آن چیزی را که در بخشهای تاریک شکاف مخفی کرده بودید، آشکار کنید. باید آن چیزها را به روشنایی روز بیاورید. باید به این افتضاح نگاه کنید و بگویید این دیگر به نفع من نیست. این دیگر به درد من نمیخورد. این هرگز به نفع من نبوده است. سپس میتوانید تصمیم بگیرید که آزاد باشید.
به این فکر کنید که چه میزان از انرژی شما در احساس گناه، قضاوت، ترس یا دلهره در رابطه با افراد و تجربیات گذشتهتان به دام افتاده است. تصور کنید که اگر این انرژی آزاد شود، چه نتایج خوبی عایدتان خواهد شد. به این فکر کنید که اگر روی این احساسات اسیر در گذشته تمرکز نکرده و در عوض تلاش کنید که بر اساس مقاصد مثبت به آفرینش دست بزنید، به چیزهایی دست پیدا میکنید.
شما احساس خوشبختی و سلامتی میکنید. شما دیگر برای تعریف خود به دنیای بیرون وابسته نیستید. احساسات متعالیای که حس میکنید، شرطی شده نیستند. هیچکس و هیچ رویداد دیگری نمیتواند چنین حسی به شما بدهد. شما خوشحال هستید و احساس شعف دارید، چون خودتان هستید و خودتان را با تمام وجود - همینطور که هستید - دوست دارید. در این حالت شما به جهان عشق میورزید، عشقی بی قید و شرط.
اگر شما نیز تا به حال توانستید پیوندهای عاطفی خود با اتفاقات گذشته را شکسته و خود را آزاد و رها کنید، یا تصمیم دارید از همین حالا با خود واقعیتان بیشتر وقت گذاشته و این پیوندها را بشکنید، حتما در قسمت نظرات آن را با ما به اشتراک بگذارید. با آرزوی آزادی و سبک شدن برای همه شما عزیزان.
برای ثبت نظرتان به پایین صفحه مراجعه کنید 👇👇