فیلسوف بودن کافی نیست، عملگرا شوید!

زمان مطالعه :15 دقیقه

چکیده این مطلب : آیا شما فیلسوف هستید یا عمل‌گرا؟ حتماً تا به حال افرادی را دیده‌اید که اطلاعات بالایی دارند و درباره هر موضوعی می‌توانند ساعت‌ها به خوبی برای شما سخنرانی کنند. اما اگر در زندگی شخصی‌شان آن‌ها را ببینید، به هیچکدام از حرف‌هایشان عمل نمی‌کنند. شاید خود شما نیز کتاب‌های بسیاری مطالعه می‌کنید و اطلاعات بالایی دارید، اما اگر با خودتان روراست باشید، شاید به دو درصد این اطلاعات نیز جامه عمل نپوشانده‌اید. در این مقاله می‌خواهیم به بررسی این موضوع از نظر زیستی بپردازیم و تلاش کنیم از فیلسوف بودن به عمل‌گرا شدن برسیم.

فیلسوف بودن کافی نیست،

عملگرا شوید!

 
 
آیا شما فیلسوف هستید یا عمل‌گرا؟
حتماً تا به حال افرادی را دیده‌اید که اطلاعات بالایی دارند و درباره هر موضوعی می‌توانند ساعت‌ها به خوبی برای شما سخنرانی کنند. اما اگر در زندگی شخصی‌شان آن‌ها را ببینید، به هیچکدام از حرف‌هایشان عمل نمی‌کنند. شاید خود شما نیز کتاب‌های بسیاری مطالعه می‌کنید و اطلاعات بالایی دارید، اما اگر با خودتان روراست باشید، شاید به دو درصد این اطلاعات نیز جامه عمل نپوشانده‌اید.
در این مقاله می‌خواهیم به بررسی این موضوع از نظر زیستی بپردازیم و تلاش کنیم از فیلسوف بودن به عمل‌گرا شدن برسیم.
 
 
آیا تا به حال شده کتابی را مطالعه کنید، اما مدتی بعد ببینید شاید به 5 درصد مطالبی که مطالعه کردید، عمل نمی‌کنید؟
چرا حرف زدن راحت است، اما عمل کردن به آن حرف‌ها سخت؟
به نظر شما چگونه می‌توانیم به مطالبی که می‌دانیم جامه عمل بپوشانیم؟
آیا به این فکر کرده‌اید که چقدرفیلسوفانه صحبت می‌کنیم اما به آن‌ها عمل نمی‌کنیم؟
حتماً تا به حال افرادی را دیده‌اید که اطلاعات بالایی دارند و درباره هر موضوعی می‌توانند ساعت‌ها به خوبی برای شما سخنرانی کنند. اما این افراد ممکن است در زندگی شخصی‌شان به هیچکدام از حرف‌هایشان عمل نکنند. شاید خود شما نیز کتاب‌های بسیاری مطالعه کرده‌اید و هر هفته یک کتاب و وبینار را تمام می‌کنید، اما اگر با خودتان روراست باشید، شاید به دو درصد این اطلاعات نیز جامه عمل نپوشانده‌اید.
این مقاله را با دقت بخوانید تا متوجه شوید که از نظر زیستی چه اتفاقاتی باید در بدن بیفتد تا عملگرا شویم و باید چگونه با بدنمان برخورد کنیم تا اطلاعات و تغییر درون ما حک شود.
 
 

روال یادگیری در مغز را یاد بگیرید تا موفق شوید

3 مغز: قشر مخ، مغز لیمبیک، مخچه

بیاید ابتدا از نظر زیستی مغزمان را بررسی کنیم و ببینیم از زمانی که چیز جدیدی یاد می‌گیریم تا زمانی که بتوانیم آن را به طور کامل وارد گوشت و پوست خودمان کنیم و ناخودآگاه انجامش دهیم، چه فرآیندی در مغز ما طی می‌شود؛ برای این کار باید با سه قسمت از مغزمان آشنا شویم: قشر مخ(کورتکس)، مغز لیمبیک، مخچه.

 

ما سه مغز داریم، مغز نئوکورتکس، مغز لیمبیک و مخچه.
اگر بلد باشید ماشین برانید، به احتمال زیاد ابتدایی‌ترین مثال از طی کردن این فرآیند را تجربه کرده‌اید. در ابتدا باید به تمام کارهایی که انجام می‌دهید و تمام قوانین جاده فکر کنید. این تابلو مفهومش چیست؟ برای پارک دوبل انجام دادن باید چه زمانی فرمان را بپیچانیم و ... . دانستن تمام این‌ها خوب است اما تا زمانی که پشت فرمان ننشینید، نمی‌توانید بگویید رانندگی را بلدید. شما پشت فرمان می‌نشینید، تمامی اصطلاحات و قوانین را بلدید، اما وقتی می‌خواهید شروع کنید، استرس تمام وجودتان را می‌گیرد، می‌دانید چکار کنید، اما این فقط در قشر مخ شماست، شما هنوز دو مغز دیگر و از همه مهم‌تر بدن‌تان را دارید که این‌ها چیزی بلد نیستند، شما شروع می‌کنید، اینجا مغز لیمبیک شما درگیر می‌شود، شما می‌توانید رانندگی کنید، اما هنوز حواس‌تان به این هست که دنده را چگونه عوض کنید؟ کی پایتان را از روی کلاچ بردارید و ... پس از مدتی که شما هر روز رانندگی کنید، به مرور زمان مخچه نیز درگیر خواهد شد و بدن شما به انجام این کارها عادت خواهد کرد؛ در نهایت، شما راننده بودن را تجربه می‌کنید؛ ذهن آگاه شما کنار می‌رود و مانند مسافری در ماشین می‌نشیند و از آن به بعد، ذهن ناخودآگاه در صندلی راننده می‌نشیند؛ رانندگی به صورت خودکار در می‌آید و به طبیعت دوم شما تبدیل می‌شود. اینجاست که شما از یک فیلسوف که تمامی اطلاعات درباره رانندگی را می‌داند به یک عملگرا یا «راننده» تبدیل می‌شوید.  هیچ چیز برای مغز، هیجان‌انگیزتر از یادگیری - جذب دانش و تجربیات جدید - نیست. این‌ها میل مغز است.
 
یادگیری رانندگی این مثال خوبی است که شما را با کلیت ماجرای عملکرد این سه مغز آشنا کند.
حال بیاید تا هرکدام از این سه مغز را با هم بررسی کنیم:
 
ابتدا به تصویر این سه مغز که از کتاب «شکست عادت‌های کهنه» نوشته «دکتر جو دیسپنزا» گرفته شده توجه کنید تا جایگاه هر کدام را در مغزتان بشناسید:
سه مغز
 
مغز اول قشر مخ و یا مغز متفکر (به رنگ سفید.) مغز دوم مغز لیمبیک و یا مغز احساساتی (خاکستری.) مغز سوم مخچه است (رنگ ذغالی.)

قشر مخ

مغز متفکر ما همان قشر مخ است، یعنی پوشش گردو - مانندِ بیرونی مغز. جدیدترین و پیشرفته‌ترین سخت‌افزار عصبی بشریت، یعنی قشر مخ جایگاه ذهن هوشیار، هویت و عملکردهای رده بالای مغز است.
قشر مخ در اصل معمار یا طراح مغز است. این بخش به شما امکان یادگیری، حافظه، استدلال، تحلیل، برنامه‌ریزی، آفرینش، بررسی احتمالات، ابداع و ارتباط را می‌دهد. چون شما داده‌های حسی را در این بخش ذخیره می‌کنید، می‌توان گفت قشر مخ، شما را به واقعیت بیرونی متصل می‌کند.
در حالت کلی، قشر مخ دانش و تجربه را پردازش می‌کند. ابتدا شما دانش مربوط به وقایع و یا اطلاعات معنایی (مفاهیم فلسفی یا نظری و یا ایده‌هایی که به صورت ذهنی می‌آموزید) را جمع‌آوری می‌کنید و این باعث می‌شود قشر مخ پیوندهای سیناپسی و مدارهای جدیدی اضافه کند.
 
قشر مخ همان جایگاه اطلاعاتی است که مطالعه می‌کنیم
 و در مغزمان حفظ می‌کنیم.
 
 

مغز لیمبیک

زمانی که دانسته‌ی خود را عملی می‌کنیم، اولین چیزی که تا به حال آن را درباره این اطلاعات تجربه نکرده‌ایم و این بار درگیر این اطلاعات می‌شود، حواس‌ و احساسات‌مان است. ما آن اطلاعات را تجربه می‌کنیم. عامل ایجاد این احساسات، مغز لیمبیک ماست.
مغز لیمبیک مواد شیمیایی تولید می‌کند تا به ما کمک کند تجربیات خود را به یاد بیاوریم. مغز لیمبیک (که مغز پستانداری هم نامیده می‌شود)، در زیر قشر مخ قرار دارد. مغز لیمبیک را می‌توان مغز شیمیایی و یا مغز احساساتی دانست.
وقتی که شبکه‌های عصبی مغز ما با یک الگوی خاص در پاسخ به یک تجربه‌ی جدید روشن شدند، مغز لیمبیک مواد شیمیایی را به شکل پپتید، تولید و رها می‌کند. این معجون شیمیایی، امضای خاصی دارد که بازتابی از احساساتی است که در آن لحظه تجربه می‌کنید.
احساسات محصول نهایی تجربه هستند؛ یک تجربه‌ی جدید یک احساس جدید ایجاد می‌کند. لذا احساسات به بدن سیگنال می‌دهد که رویداد را به صورت شیمیایی ذخیره کند و شما شروع می‌کنید به تجلی بخشیدن به آموخته‌هایتان.
مغز لیمبیک در شکل‌گیری خاطرات درازمدت نقش ایفا می‌کند: شما اگر بتوانید احساس‌تان را در زمان وقوع رویدادی به یاد بیاورید، آن تجربه را بهتر به خاطر خواهید آورد.
 

مخچه

زمانی می‌رسد که ما آنقدر آن کار را انجام داده‌ایم که دیگر برای انجام آن نیازی به فکر کردن نداریم و آن کار به صورت خودکار انجام می‌شود، به عبارتی این کار در ناخودآگاه ما رفته است. جایگاه ذهن ناخودآگاه ما، مخچه است.
فعال‌ترین بخش مغز، یعنی مخچه در پشت جمجمه قرار دارد. مخچه مانند ریزپردازنده و یا مرکز حافظه‌ی مغز است. هر نورونی در مخچه این قابلیت را دارد که با دست کم 200000  - تا سقف یک میلیون - سلول دیگر ارتباط برقرار کند و تعادل، هماهنگی، آگاهی از رابطه‌ی فضایی اعضای بدن و اجرای حرکات کنترل شده را بر عهده بگیرد. مخچه انواع خاصی از کارها و مهارت‌های ساده را در کنار نگرش‌ها، واکنش‌های عاطفی، کارهای تکراری، عادت‌ها، رفتارهای شرطی شده و انعکاس‌های ناخودآگاه و مهارت‌های حفظ شده ذخیره می‌کند. مخچه با این حافظه‌ی شگفت‌انگیزی که دارد، به راحتی انواع مختلف اطلاعات یادگرفته شده را به صورت حالت‌های برنامه‌ریزی شده‌ی ذهن و بدن دانلود می‌کند.

 

پس ابتدا با تمرین ذهنی آگاهانه، قشر مخ از دانش برای فعال‌سازی مدارهای جدید به شیوه‌های جدید استفاده می‌کند تا ذهنیت جدیدی ایجاد کند. سپس فکر ما تجربه ایجاد می‌کند و از طریق مغز عاطفی (لیمبیک) احساس جدیدی تولید می‌کند. مغز متفکر و عاطفی بدن را نسبت به ذهنیت جدید شرطی می‌کنند. در آخر، اگر به جایی برسیم که ذهن و بدن یکی شوند، مخچه به ما اجازه می‌دهد یک خود عصبی شیمیایی جدید را حفظ کنیم و حالت وجودی ما دیگر به برنامه‌ی درونی ناخودآگاه‌مان تبدیل می‌شود.
 
حال که به خوبی با نحوه عملکرد مغز و فرآیندی که باید طی شود آشنا شدید، حتماً این سوال به ذهن‌تان خطور می‌کند که: «پس چرا انقدر عمل کردن سخت است؟» در ادامه از جواب این سوال نیز البته به صورت مختصر (زیرا بررسی این موضوع به مقاله‌ای جداگانه و مفصل نیاز دارد) آگاه خواهید شد.
 
 

چرا تغییر سخت است؟

اول از همه چیز به این نکته توجه داشته باشید که «تمامی عادت‌ها، رفتارها و افکاری که داریم مربوط به گذشته است و هرگاه به خودمان بگوییم من معمولاً اینجوری رفتار می‌کنم، این نتیجه‌گیری از رفتارها و افکار گذشته شما نشأت گرفته است.» پس لطفاً قبل از ادامه دادن مطالعه مقاله خوب به این موضوع فکر کنید و ببینید اینکه شما اینطور هستید یا آنطور رفتار می‌کنید آیا می‌تواند به چیزی جز گذشته شما ارتباط داشته باشد یا خیر؟ لطفا سریع نتیجه‌گیری نکنید و اگر لازم است چند روز فقط به این موضوع فکر کنید و رفتار و عادت‌های خود را بررسی کنید.

دومین چیزی که باید بدانید این است که «وقتی ما رفتاری را تکرار می‌کنیم و احساسات مربوط به آن در ما ایجاد می‌شود، پس از مدتی بدن ما به این احساسات که موادی شیمیایی هستند معتاد خواهد شد و ترجیح می‌دهد که هر روز همان مواد شیمیایی دیروز تولید شود زیرا برای تولید آن آماده و به اصطلاح تمرین‌دیده است.» و همین نکته است که دلیل نکته قبلی است. ما اینطور رفتار می‌کنیم چون بدن‌مان اینطور می‌خواهد و ما نیز به خودمان زحمت نمی‌دهیم که کار دیگری انجام دهیم، زیرا برای ما (بدن ما) احساس ناراحتی خواهد داشت.

 

خب جواب سوال‌تان را گرفتید، تغییر سخت است چون ما نمی‌خواهیم ناراحتی را تحمل کنیم و دل‌مان می‌خواهم در همان محدوده‌ی امن و راحت خود جا خوش کنیم و جایی نرویم.

 

چرا تغییر سخت است

 

حال که به جواب سوال‌تان رسیدید، می‌رسیم به سوال اصلی این مقاله: «شما فیلسوف هستید یا عمل‌گرا؟»

 

فیلسوف یا عمل‌گرا؟

آیا شما فیلسوف هستید یا عمل‌گرا؟ چرا اکثر افراد درباره هر موضوعی می‌توانند ساعت‌ها به خوبی برای شما سخنرانی کنند اما در زندگی شخصی‌شان به هیچکدام از حرف‌هایشان عمل نمی‌کنند. شاید خود شما نیز کتاب‌های بسیاری مطالعه می‌کنید و اطلاعات بالایی دارید، اما اگر با خودتان روراست باشید، شاید به دو درصد این اطلاعات نیز عمل نکرده‌اید.
دلیل این می‌تواند به موضوعی که قبل از این گفته شد برگردد: «ما نمی‌خواهیم از محدوده امن خود خارج شویم، به عبارتی بدن ما در آن حالت احساس ناراحتی خواهد کرد و طبعاً این احساس ناراحتی برای ما ناخوشایند خواهد بود و دوباره به همان روال و روتین سابق خودمان باز خواهیم گشت.»
 
حتماً برایتان پیش آمده که نخواهید جایی بروید مخصوصاً اگر مکان جدیدی باشد، زیرا آن مکان و آن کار برایتان ناآشنا است و بدن در برابر این کار مقاومت می‌کند. اکثر افراد ترجیح می‌دهند در خانه بمانند و حال و حوصله جایی ندارند. زیرا بدن‌شان در خانه راحت است و نمی‌خواهد احساس ناآشنایی تجربه کند.
 
مثالی از خودم برایتان بزنم: «من چندین سال است که مدام مطالعه می‌کنم و می‌توانم بگویم اگر مطالعه نکنم حالم بد است (از همان روتین‌هایی که به بدنم خورانده‌ام!)، اما چند ماه پیش بود که با خودم فکر کردم من این همه مطالعه داشته‌ام، اما کدام یک را در زندگی خودم پیاده و عملی کرده‌ام، پس از بررسی دیدم که من حتی به 5 درصد مطالعه‌هایی که در این چند سال داشتم عمل نمی‌کنم و فقط بلدم درباره این اطلاعات سخنرانی بسیار خوبی داشته باشم. چرا؟ چون همان موقع که می‌خواستم کاری انجام دهم، احساس ناراحتی می‌کردم و پس از مدتی بدون اینکه حتی خودم متوجه شوم به همان افکار، احساسات و رفتار سابق برمی‌گشتم. فیلسوفی بودم که حتی به 10 درصد اطلاعاتم عمل نمی‌کردم.»
 
قبل از اینکه ادامه دهیم به نکته دیگری توجه کنید: « قرار نیست به قول معروف از آن‌طرف بوم بیفتید، منظور این است که اگر فقط عمل کنید و مطالعه درستی نداشته باشید، این کار هم نتیجه خوشی نخواهد داشت، از همان مثال رانندگی استفاده کنیم، اگر شما ندانید رانندگی چگونه است، قوانین چیست و اصول رانندگی به چه شکل است، نباید پشت فرمان بنشینید. مثال دیگر مراقبه است، تا زمانی که درباره مراقبه، مطالعه خوبی نداشته باشیم، نمی‌توانیم به درستی مراقبه کنیم.» لطفاً به این نکته توجه داشته باشید.
 
اگر دانش برای ذهن و تجربه برای بدن باشد، پس وقتی شما دانش را به کار می‌برید و تجربه‌ی جدیدی ایجاد می‌کنید، دارید چیزی را که ذهن به صورت ذهنی آموخته است به بدن آموزش می‌دهید. دانش بدون تجربه، فلسفه‌ی خالی است؛ تجربه‌ی بدون دانش، جهل است. شما باید این دانش را فرا گیرید و آن را زندگی کنید - و از نظر عاطفی در بر بگیرید.
 
 

بزرگتر از بدن خود باشید 

اگر بخواهیم تغییر کنیم باید از فیلسوف بودن به تازه‌کار بودن تبدیل شویم. یعنی اطلاعاتی که داریم را به حیطه عمل بیاوریم و آن را تکرار کنیم. تا مغز ما تغییر کند و پس از مدتی با تکرار این کارها از تازه‌کار بودن به استاد تبدیل شویم. مطمئن باشید که در طول مسیر بدن‌تان می‌خواهد به همان احساسات قبلی برگردد و چنان مقاومتی نشان می‌دهد که حتی حال‌تان خیلی بد شود. اما به این توجه کنید که باید بزرگ‌تر از بدن‌تان باشید و وارد رودخانه تغییر شوید.
 
به بدن‌تان مانند یک حیوان خانگی نگاه کنید و هرگاه خواست بلند شود و جولان دهد، به او بگویید «ساکت باش»، «بشین»، «آروم باش». این را بدانید که این حال بد ناشی از خود حقیقی شما نیست.
 
هر روز صبح از خودتان بپرسید که چگونه امروز بالاترین نسخه خودم باشم، چگونه تفکر کنم، چگونه احساس کنم؟ مراقبه انجام دهید و به خودتان بگویید تا به مرتبه بالاتر خودم نرسم و وارد حالت وجودی بالاتر نشوم، از مراقبه بلند نخواهم شد. شما از طریق مراقبه می‌توانید سخت‌افزار عصبی موردنیاز خود را نصب کنید. در دوره پیشرفته دیسپنزا می‌توانید مراقبه‌های فوق‌العاده‌ و تأثیرگذاری را تجربه کنید.
 
به این نکته توجه داشته باشید که باید این حالت وجودی جدید را در طول روز حفظ کنید و اگر بتوانید این کار را انجام دهید، مطمئن باشید اتفاق شگفت‌انگیزی برایتان رخ خواهد داد.
 
فراموش نکنید که اگر در رنج استاد شوید،
می‌توانید در شادی هم استاد شوید
 

 

در پایان کار مسیری که قرار است طی کنید را با تصویری از کتاب «شکست عادت‌های کهنه» نوشته «دکتر جو دیسپنزا» تقدیم‌تان می‌کنیم:
 
 
تفکر به عمل به هستی
 
 
 

بسیار خوب در این مقاله سازوکار سه مغز را یادگرفتیم و متوجه شدیم که در مسیر تغییر و عملگرا شدن بدن ما احساس ناراحتی می‌کند و به همین دلیل است که عملگرایی سخت و دشوار می‌شود. بدن نمی‌خواهد از محدوده‌ی امن خود خارج شود و شما باید با تکرار حالت وجودی جدید را برایش آشنا کنید. در این مسیر بارها بدن می‌خواهد به احساسات قبلی برگردد اما شما باید او را به آرامش دعوت کنید. مراقبه کنید، از بدن‌تان بزرگ‌تر باشید تا به آن خود مطلوبی که مورد نظرتان است تبدیل شوید.

 


 

اگر شما نیز تا به حال توانستید دانسته‌های خود را با همین روش وارد ذهن ناخودآگاه کنید یا قصد دارید به دانسته خاصی که تا الان داشته‌اید جامه عمل بپوشانید؛ حتماً در قسمت نظرات آن را با ما به اشتراک بگذارید. با آرزوی تغییر و پیشرفت در همه لحظات زندگی برای تک‌تک شما.
 

برای ثبت نظر ارزشمندتان به پایین صفحه مراجعه کنید👇👇

محمدهادی سحابی
تیم تحقیقاتی و مقاله نویسی سایت رویال مایند

فیلسوف بودن کافی نیست،

عملگرا شوید!

 
 
آیا شما فیلسوف هستید یا عمل‌گرا؟
حتماً تا به حال افرادی را دیده‌اید که اطلاعات بالایی دارند و درباره هر موضوعی می‌توانند ساعت‌ها به خوبی برای شما سخنرانی کنند. اما اگر در زندگی شخصی‌شان آن‌ها را ببینید، به هیچکدام از حرف‌هایشان عمل نمی‌کنند. شاید خود شما نیز کتاب‌های بسیاری مطالعه می‌کنید و اطلاعات بالایی دارید، اما اگر با خودتان روراست باشید، شاید به دو درصد این اطلاعات نیز جامه عمل نپوشانده‌اید.
در این مقاله می‌خواهیم به بررسی این موضوع از نظر زیستی بپردازیم و تلاش کنیم از فیلسوف بودن به عمل‌گرا شدن برسیم.
 
 
آیا تا به حال شده کتابی را مطالعه کنید، اما مدتی بعد ببینید شاید به 5 درصد مطالبی که مطالعه کردید، عمل نمی‌کنید؟
چرا حرف زدن راحت است، اما عمل کردن به آن حرف‌ها سخت؟
به نظر شما چگونه می‌توانیم به مطالبی که می‌دانیم جامه عمل بپوشانیم؟
آیا به این فکر کرده‌اید که چقدرفیلسوفانه صحبت می‌کنیم اما به آن‌ها عمل نمی‌کنیم؟
حتماً تا به حال افرادی را دیده‌اید که اطلاعات بالایی دارند و درباره هر موضوعی می‌توانند ساعت‌ها به خوبی برای شما سخنرانی کنند. اما این افراد ممکن است در زندگی شخصی‌شان به هیچکدام از حرف‌هایشان عمل نکنند. شاید خود شما نیز کتاب‌های بسیاری مطالعه کرده‌اید و هر هفته یک کتاب و وبینار را تمام می‌کنید، اما اگر با خودتان روراست باشید، شاید به دو درصد این اطلاعات نیز جامه عمل نپوشانده‌اید.
این مقاله را با دقت بخوانید تا متوجه شوید که از نظر زیستی چه اتفاقاتی باید در بدن بیفتد تا عملگرا شویم و باید چگونه با بدنمان برخورد کنیم تا اطلاعات و تغییر درون ما حک شود.
 
 

روال یادگیری در مغز را یاد بگیرید تا موفق شوید

3 مغز: قشر مخ، مغز لیمبیک، مخچه

بیاید ابتدا از نظر زیستی مغزمان را بررسی کنیم و ببینیم از زمانی که چیز جدیدی یاد می‌گیریم تا زمانی که بتوانیم آن را به طور کامل وارد گوشت و پوست خودمان کنیم و ناخودآگاه انجامش دهیم، چه فرآیندی در مغز ما طی می‌شود؛ برای این کار باید با سه قسمت از مغزمان آشنا شویم: قشر مخ(کورتکس)، مغز لیمبیک، مخچه.

 

ما سه مغز داریم، مغز نئوکورتکس، مغز لیمبیک و مخچه.
اگر بلد باشید ماشین برانید، به احتمال زیاد ابتدایی‌ترین مثال از طی کردن این فرآیند را تجربه کرده‌اید. در ابتدا باید به تمام کارهایی که انجام می‌دهید و تمام قوانین جاده فکر کنید. این تابلو مفهومش چیست؟ برای پارک دوبل انجام دادن باید چه زمانی فرمان را بپیچانیم و ... . دانستن تمام این‌ها خوب است اما تا زمانی که پشت فرمان ننشینید، نمی‌توانید بگویید رانندگی را بلدید. شما پشت فرمان می‌نشینید، تمامی اصطلاحات و قوانین را بلدید، اما وقتی می‌خواهید شروع کنید، استرس تمام وجودتان را می‌گیرد، می‌دانید چکار کنید، اما این فقط در قشر مخ شماست، شما هنوز دو مغز دیگر و از همه مهم‌تر بدن‌تان را دارید که این‌ها چیزی بلد نیستند، شما شروع می‌کنید، اینجا مغز لیمبیک شما درگیر می‌شود، شما می‌توانید رانندگی کنید، اما هنوز حواس‌تان به این هست که دنده را چگونه عوض کنید؟ کی پایتان را از روی کلاچ بردارید و ... پس از مدتی که شما هر روز رانندگی کنید، به مرور زمان مخچه نیز درگیر خواهد شد و بدن شما به انجام این کارها عادت خواهد کرد؛ در نهایت، شما راننده بودن را تجربه می‌کنید؛ ذهن آگاه شما کنار می‌رود و مانند مسافری در ماشین می‌نشیند و از آن به بعد، ذهن ناخودآگاه در صندلی راننده می‌نشیند؛ رانندگی به صورت خودکار در می‌آید و به طبیعت دوم شما تبدیل می‌شود. اینجاست که شما از یک فیلسوف که تمامی اطلاعات درباره رانندگی را می‌داند به یک عملگرا یا «راننده» تبدیل می‌شوید.  هیچ چیز برای مغز، هیجان‌انگیزتر از یادگیری - جذب دانش و تجربیات جدید - نیست. این‌ها میل مغز است.
 
یادگیری رانندگی این مثال خوبی است که شما را با کلیت ماجرای عملکرد این سه مغز آشنا کند.
حال بیاید تا هرکدام از این سه مغز را با هم بررسی کنیم:
 
ابتدا به تصویر این سه مغز که از کتاب «شکست عادت‌های کهنه» نوشته «دکتر جو دیسپنزا» گرفته شده توجه کنید تا جایگاه هر کدام را در مغزتان بشناسید:
سه مغز
 
مغز اول قشر مخ و یا مغز متفکر (به رنگ سفید.) مغز دوم مغز لیمبیک و یا مغز احساساتی (خاکستری.) مغز سوم مخچه است (رنگ ذغالی.)

قشر مخ

مغز متفکر ما همان قشر مخ است، یعنی پوشش گردو - مانندِ بیرونی مغز. جدیدترین و پیشرفته‌ترین سخت‌افزار عصبی بشریت، یعنی قشر مخ جایگاه ذهن هوشیار، هویت و عملکردهای رده بالای مغز است.
قشر مخ در اصل معمار یا طراح مغز است. این بخش به شما امکان یادگیری، حافظه، استدلال، تحلیل، برنامه‌ریزی، آفرینش، بررسی احتمالات، ابداع و ارتباط را می‌دهد. چون شما داده‌های حسی را در این بخش ذخیره می‌کنید، می‌توان گفت قشر مخ، شما را به واقعیت بیرونی متصل می‌کند.
در حالت کلی، قشر مخ دانش و تجربه را پردازش می‌کند. ابتدا شما دانش مربوط به وقایع و یا اطلاعات معنایی (مفاهیم فلسفی یا نظری و یا ایده‌هایی که به صورت ذهنی می‌آموزید) را جمع‌آوری می‌کنید و این باعث می‌شود قشر مخ پیوندهای سیناپسی و مدارهای جدیدی اضافه کند.
 
قشر مخ همان جایگاه اطلاعاتی است که مطالعه می‌کنیم
 و در مغزمان حفظ می‌کنیم.
 
 

مغز لیمبیک

زمانی که دانسته‌ی خود را عملی می‌کنیم، اولین چیزی که تا به حال آن را درباره این اطلاعات تجربه نکرده‌ایم و این بار درگیر این اطلاعات می‌شود، حواس‌ و احساسات‌مان است. ما آن اطلاعات را تجربه می‌کنیم. عامل ایجاد این احساسات، مغز لیمبیک ماست.
مغز لیمبیک مواد شیمیایی تولید می‌کند تا به ما کمک کند تجربیات خود را به یاد بیاوریم. مغز لیمبیک (که مغز پستانداری هم نامیده می‌شود)، در زیر قشر مخ قرار دارد. مغز لیمبیک را می‌توان مغز شیمیایی و یا مغز احساساتی دانست.
وقتی که شبکه‌های عصبی مغز ما با یک الگوی خاص در پاسخ به یک تجربه‌ی جدید روشن شدند، مغز لیمبیک مواد شیمیایی را به شکل پپتید، تولید و رها می‌کند. این معجون شیمیایی، امضای خاصی دارد که بازتابی از احساساتی است که در آن لحظه تجربه می‌کنید.
احساسات محصول نهایی تجربه هستند؛ یک تجربه‌ی جدید یک احساس جدید ایجاد می‌کند. لذا احساسات به بدن سیگنال می‌دهد که رویداد را به صورت شیمیایی ذخیره کند و شما شروع می‌کنید به تجلی بخشیدن به آموخته‌هایتان.
مغز لیمبیک در شکل‌گیری خاطرات درازمدت نقش ایفا می‌کند: شما اگر بتوانید احساس‌تان را در زمان وقوع رویدادی به یاد بیاورید، آن تجربه را بهتر به خاطر خواهید آورد.
 

مخچه

زمانی می‌رسد که ما آنقدر آن کار را انجام داده‌ایم که دیگر برای انجام آن نیازی به فکر کردن نداریم و آن کار به صورت خودکار انجام می‌شود، به عبارتی این کار در ناخودآگاه ما رفته است. جایگاه ذهن ناخودآگاه ما، مخچه است.
فعال‌ترین بخش مغز، یعنی مخچه در پشت جمجمه قرار دارد. مخچه مانند ریزپردازنده و یا مرکز حافظه‌ی مغز است. هر نورونی در مخچه این قابلیت را دارد که با دست کم 200000  - تا سقف یک میلیون - سلول دیگر ارتباط برقرار کند و تعادل، هماهنگی، آگاهی از رابطه‌ی فضایی اعضای بدن و اجرای حرکات کنترل شده را بر عهده بگیرد. مخچه انواع خاصی از کارها و مهارت‌های ساده را در کنار نگرش‌ها، واکنش‌های عاطفی، کارهای تکراری، عادت‌ها، رفتارهای شرطی شده و انعکاس‌های ناخودآگاه و مهارت‌های حفظ شده ذخیره می‌کند. مخچه با این حافظه‌ی شگفت‌انگیزی که دارد، به راحتی انواع مختلف اطلاعات یادگرفته شده را به صورت حالت‌های برنامه‌ریزی شده‌ی ذهن و بدن دانلود می‌کند.

 

پس ابتدا با تمرین ذهنی آگاهانه، قشر مخ از دانش برای فعال‌سازی مدارهای جدید به شیوه‌های جدید استفاده می‌کند تا ذهنیت جدیدی ایجاد کند. سپس فکر ما تجربه ایجاد می‌کند و از طریق مغز عاطفی (لیمبیک) احساس جدیدی تولید می‌کند. مغز متفکر و عاطفی بدن را نسبت به ذهنیت جدید شرطی می‌کنند. در آخر، اگر به جایی برسیم که ذهن و بدن یکی شوند، مخچه به ما اجازه می‌دهد یک خود عصبی شیمیایی جدید را حفظ کنیم و حالت وجودی ما دیگر به برنامه‌ی درونی ناخودآگاه‌مان تبدیل می‌شود.
 
حال که به خوبی با نحوه عملکرد مغز و فرآیندی که باید طی شود آشنا شدید، حتماً این سوال به ذهن‌تان خطور می‌کند که: «پس چرا انقدر عمل کردن سخت است؟» در ادامه از جواب این سوال نیز البته به صورت مختصر (زیرا بررسی این موضوع به مقاله‌ای جداگانه و مفصل نیاز دارد) آگاه خواهید شد.
 
 

چرا تغییر سخت است؟

اول از همه چیز به این نکته توجه داشته باشید که «تمامی عادت‌ها، رفتارها و افکاری که داریم مربوط به گذشته است و هرگاه به خودمان بگوییم من معمولاً اینجوری رفتار می‌کنم، این نتیجه‌گیری از رفتارها و افکار گذشته شما نشأت گرفته است.» پس لطفاً قبل از ادامه دادن مطالعه مقاله خوب به این موضوع فکر کنید و ببینید اینکه شما اینطور هستید یا آنطور رفتار می‌کنید آیا می‌تواند به چیزی جز گذشته شما ارتباط داشته باشد یا خیر؟ لطفا سریع نتیجه‌گیری نکنید و اگر لازم است چند روز فقط به این موضوع فکر کنید و رفتار و عادت‌های خود را بررسی کنید.

دومین چیزی که باید بدانید این است که «وقتی ما رفتاری را تکرار می‌کنیم و احساسات مربوط به آن در ما ایجاد می‌شود، پس از مدتی بدن ما به این احساسات که موادی شیمیایی هستند معتاد خواهد شد و ترجیح می‌دهد که هر روز همان مواد شیمیایی دیروز تولید شود زیرا برای تولید آن آماده و به اصطلاح تمرین‌دیده است.» و همین نکته است که دلیل نکته قبلی است. ما اینطور رفتار می‌کنیم چون بدن‌مان اینطور می‌خواهد و ما نیز به خودمان زحمت نمی‌دهیم که کار دیگری انجام دهیم، زیرا برای ما (بدن ما) احساس ناراحتی خواهد داشت.

 

خب جواب سوال‌تان را گرفتید، تغییر سخت است چون ما نمی‌خواهیم ناراحتی را تحمل کنیم و دل‌مان می‌خواهم در همان محدوده‌ی امن و راحت خود جا خوش کنیم و جایی نرویم.

 

چرا تغییر سخت است

 

حال که به جواب سوال‌تان رسیدید، می‌رسیم به سوال اصلی این مقاله: «شما فیلسوف هستید یا عمل‌گرا؟»

 

فیلسوف یا عمل‌گرا؟

آیا شما فیلسوف هستید یا عمل‌گرا؟ چرا اکثر افراد درباره هر موضوعی می‌توانند ساعت‌ها به خوبی برای شما سخنرانی کنند اما در زندگی شخصی‌شان به هیچکدام از حرف‌هایشان عمل نمی‌کنند. شاید خود شما نیز کتاب‌های بسیاری مطالعه می‌کنید و اطلاعات بالایی دارید، اما اگر با خودتان روراست باشید، شاید به دو درصد این اطلاعات نیز عمل نکرده‌اید.
دلیل این می‌تواند به موضوعی که قبل از این گفته شد برگردد: «ما نمی‌خواهیم از محدوده امن خود خارج شویم، به عبارتی بدن ما در آن حالت احساس ناراحتی خواهد کرد و طبعاً این احساس ناراحتی برای ما ناخوشایند خواهد بود و دوباره به همان روال و روتین سابق خودمان باز خواهیم گشت.»
 
حتماً برایتان پیش آمده که نخواهید جایی بروید مخصوصاً اگر مکان جدیدی باشد، زیرا آن مکان و آن کار برایتان ناآشنا است و بدن در برابر این کار مقاومت می‌کند. اکثر افراد ترجیح می‌دهند در خانه بمانند و حال و حوصله جایی ندارند. زیرا بدن‌شان در خانه راحت است و نمی‌خواهد احساس ناآشنایی تجربه کند.
 
مثالی از خودم برایتان بزنم: «من چندین سال است که مدام مطالعه می‌کنم و می‌توانم بگویم اگر مطالعه نکنم حالم بد است (از همان روتین‌هایی که به بدنم خورانده‌ام!)، اما چند ماه پیش بود که با خودم فکر کردم من این همه مطالعه داشته‌ام، اما کدام یک را در زندگی خودم پیاده و عملی کرده‌ام، پس از بررسی دیدم که من حتی به 5 درصد مطالعه‌هایی که در این چند سال داشتم عمل نمی‌کنم و فقط بلدم درباره این اطلاعات سخنرانی بسیار خوبی داشته باشم. چرا؟ چون همان موقع که می‌خواستم کاری انجام دهم، احساس ناراحتی می‌کردم و پس از مدتی بدون اینکه حتی خودم متوجه شوم به همان افکار، احساسات و رفتار سابق برمی‌گشتم. فیلسوفی بودم که حتی به 10 درصد اطلاعاتم عمل نمی‌کردم.»
 
قبل از اینکه ادامه دهیم به نکته دیگری توجه کنید: « قرار نیست به قول معروف از آن‌طرف بوم بیفتید، منظور این است که اگر فقط عمل کنید و مطالعه درستی نداشته باشید، این کار هم نتیجه خوشی نخواهد داشت، از همان مثال رانندگی استفاده کنیم، اگر شما ندانید رانندگی چگونه است، قوانین چیست و اصول رانندگی به چه شکل است، نباید پشت فرمان بنشینید. مثال دیگر مراقبه است، تا زمانی که درباره مراقبه، مطالعه خوبی نداشته باشیم، نمی‌توانیم به درستی مراقبه کنیم.» لطفاً به این نکته توجه داشته باشید.
 
اگر دانش برای ذهن و تجربه برای بدن باشد، پس وقتی شما دانش را به کار می‌برید و تجربه‌ی جدیدی ایجاد می‌کنید، دارید چیزی را که ذهن به صورت ذهنی آموخته است به بدن آموزش می‌دهید. دانش بدون تجربه، فلسفه‌ی خالی است؛ تجربه‌ی بدون دانش، جهل است. شما باید این دانش را فرا گیرید و آن را زندگی کنید - و از نظر عاطفی در بر بگیرید.
 
 

بزرگتر از بدن خود باشید 

اگر بخواهیم تغییر کنیم باید از فیلسوف بودن به تازه‌کار بودن تبدیل شویم. یعنی اطلاعاتی که داریم را به حیطه عمل بیاوریم و آن را تکرار کنیم. تا مغز ما تغییر کند و پس از مدتی با تکرار این کارها از تازه‌کار بودن به استاد تبدیل شویم. مطمئن باشید که در طول مسیر بدن‌تان می‌خواهد به همان احساسات قبلی برگردد و چنان مقاومتی نشان می‌دهد که حتی حال‌تان خیلی بد شود. اما به این توجه کنید که باید بزرگ‌تر از بدن‌تان باشید و وارد رودخانه تغییر شوید.
 
به بدن‌تان مانند یک حیوان خانگی نگاه کنید و هرگاه خواست بلند شود و جولان دهد، به او بگویید «ساکت باش»، «بشین»، «آروم باش». این را بدانید که این حال بد ناشی از خود حقیقی شما نیست.
 
هر روز صبح از خودتان بپرسید که چگونه امروز بالاترین نسخه خودم باشم، چگونه تفکر کنم، چگونه احساس کنم؟ مراقبه انجام دهید و به خودتان بگویید تا به مرتبه بالاتر خودم نرسم و وارد حالت وجودی بالاتر نشوم، از مراقبه بلند نخواهم شد. شما از طریق مراقبه می‌توانید سخت‌افزار عصبی موردنیاز خود را نصب کنید. در دوره پیشرفته دیسپنزا می‌توانید مراقبه‌های فوق‌العاده‌ و تأثیرگذاری را تجربه کنید.
 
به این نکته توجه داشته باشید که باید این حالت وجودی جدید را در طول روز حفظ کنید و اگر بتوانید این کار را انجام دهید، مطمئن باشید اتفاق شگفت‌انگیزی برایتان رخ خواهد داد.
 
فراموش نکنید که اگر در رنج استاد شوید،
می‌توانید در شادی هم استاد شوید
 

 

در پایان کار مسیری که قرار است طی کنید را با تصویری از کتاب «شکست عادت‌های کهنه» نوشته «دکتر جو دیسپنزا» تقدیم‌تان می‌کنیم:
 
 
تفکر به عمل به هستی
 
 
 

بسیار خوب در این مقاله سازوکار سه مغز را یادگرفتیم و متوجه شدیم که در مسیر تغییر و عملگرا شدن بدن ما احساس ناراحتی می‌کند و به همین دلیل است که عملگرایی سخت و دشوار می‌شود. بدن نمی‌خواهد از محدوده‌ی امن خود خارج شود و شما باید با تکرار حالت وجودی جدید را برایش آشنا کنید. در این مسیر بارها بدن می‌خواهد به احساسات قبلی برگردد اما شما باید او را به آرامش دعوت کنید. مراقبه کنید، از بدن‌تان بزرگ‌تر باشید تا به آن خود مطلوبی که مورد نظرتان است تبدیل شوید.

 


 

اگر شما نیز تا به حال توانستید دانسته‌های خود را با همین روش وارد ذهن ناخودآگاه کنید یا قصد دارید به دانسته خاصی که تا الان داشته‌اید جامه عمل بپوشانید؛ حتماً در قسمت نظرات آن را با ما به اشتراک بگذارید. با آرزوی تغییر و پیشرفت در همه لحظات زندگی برای تک‌تک شما.
 

برای ثبت نظر ارزشمندتان به پایین صفحه مراجعه کنید👇👇

محمدهادی سحابی
تیم تحقیقاتی و مقاله نویسی سایت رویال مایند
مقالات پیشنهادی

نظر شما درباره این مطلب

برای شرکت در بخش نظرات باید در سایت رویال مایند ثبت نام کنید. ثبت نام در سایت رویال مایند رایگان است و کمتر از ۳۰ ثانیه زمان می برد.

ورود به سایت ثبت نام