برای تغییر، دقیقاً باید چه چیزی را تغییر دهیم؟

زمان مطالعه :12 دقیقه

چکیده این مطلب : توی این مقاله می‌خوایم یک موضوع بسیار بسیار اساسی رو برای همیشه حل‌ و فصل کنیم. اگه الآن داری این مقاله رو می خونی بهت تبریک میگم چون قراره چیزایی توش بشنوی که بعدش یه نفس راحت بکشی و احتمالاً خدا رو بابتش شکر کنی. پس تا انتهای این مقاله کاملاً هوشیار باش چون قراره امروز دقیقاً متوجه بشی که برای تغییر باید چیکار کنی. شاید شما هم مثل من بارها در گذشته یا حتی همین روزها از خودتون پرسیدین که نکنه من دارم بیخودی زور می‌زنم؟! اتفاقاً سؤال خیلی خوبیه چون درونتون یه شک بزرگ ایجاد می‌کنه و اون شک شما رو به سمت اصل، هدایت می‌کنه. اما این اصلی که در موردش صحبت کردیم چیه؟

 
"برای تغییر، دقیقاً باید چه چیزی رو تغییر بدیم؟"
 
 
 
*چرا گاهی هرچقدر برای تغییر تلاش می‌کنیم، باز برمی‌گردیم به خونه‌ی اول؟
*من دقیقاً باید چه چیزی رو تغییر بدم؟
*چرا هر کاری که می‌کنم، بازهم همون اشتباهات قبلی رو تکرار می‌کنم؟
 
توی این مقاله می‌خوایم یک موضوع بسیار بسیار اساسی رو برای همیشه حل‌ و فصل کنیم. اگه الآن داری این مقاله رو می خونی بهت تبریک میگم چون قراره چیزایی توش بشنوی که بعدش یه نفس راحت بکشی و احتمالاً خدا رو بابتش شکر کنی. پس تا انتهای این مقاله کاملاً هوشیار باش چون قراره امروز دقیقاً متوجه بشی که برای تغییر باید چیکار کنی.
 
 
چرا گاهی هر کاری می‌کنیم، نمی‌شه؟
همیشه شنیدیم و احتمالاً هممون باور داریم که انسان موجودی کاملاً آزاده و با قدرت اراده به دنیا میاد. حتماً همینطوره؛ تمام کتاب‌های آسمانی، انسان‌های بزرگ و حتی علم روی این موضوع صحه می‌گذارن؛ اما انگار گاهی یک جای کار می‌لنگه و همه چی اونجور که باید نیست. این‌قدر گاهی موضوعِ تغییر سخت میشه که به زمین و زمان‌ گیر می‌دیم و حتی گاهی بدجوری دلسرد می‌شیم. با خودمون فکر می‌کنیم که ظاهراً من یه ایرادی دارم یا کمی شانس نیاز دارم یا می‌بایست توی یه خانواده‌ی بهتری می‌بودم تا بتونم تغییر و رشد کنم. گاهی هم تقصیر رو گردن شهر یا کشوری که توش به دنیا اومدیم می‌ندازیم.
 
 
ما زمانی به این نتایج می‌رسیم که حس می‌کنیم زورمون به خودمون یا به جهان نمی‌رسه. واسه همین ممکنه بارها و بارها روش و متدمون رو عوض کنیم. از این کتاب به اون کتاب و از این استاد به سمت اون یکی استاد می‌ریم. احتمالاً اکثر اون کتاب‌ها و اساتید فوق‌العاده تأثیر‌گذارن ولی خب شاید بعضی‌هاشون ناخواسته در مورد اصل صحبت نمی‌کنن. شاید شما هم مثل من بارها در گذشته یا حتی همین روزها از خودتون پرسیدین که نکنه من دارم بیخودی زور می‌زنم؟! اتفاقاً سؤال خیلی خوبیه چون درونتون یه شک بزرگ ایجاد می‌کنه و اون شک شما رو به سمت اصل، هدایت می‌کنه. اما این اصلی که در موردش صحبت کردیم چیه؟
 
 
قدرت ما در کجاست؟
طبیعتاً همه‌ی ما به دنبال تغییر نتایجمون، به دنبال رشد کردن، به دنبال موفقیت و خوشبختی هستیم. پس اولین سؤال اینه که نتایج چطور به وجود میان؟ جواب خیلی ساده ست، احتمالاً همه‌ی شما هم با من موافقید که درنهایت این رفتارها و عملکردهای ما هستن که نتایج رو باعث میشن. بسیار خب؛ قبوله ولی ما بارها و بارها سعی کردیم که رفتارهامون رو تغییر بدیم ولی بازهم نتیجه‌ای حاصل نشده. دوست من، رفتارهای ما حاصلِ تصمیمات و انتخاب‌هامونه و جالبه بدونید علیرغم اینکه این دو مورد آخر به نظر تحت اختیار ما هستن اما به‌هیچ‌وجه این‌طور نیست. بزارید چند تا مثال بزنم که احتمالاً برای شما آشنا هستن:
 
 
من یه مدت در کار فروش بودم. همیشه با موهای خیلی بلند و لباس اسپورت به ملاقات مشتری‌هام می‌رفتم. یک روز که از نتایجم خسته شده بودم و حس می‌کردم که هیچ رشدی ندارم، شروع کردم به تغییر کردن و در اولین قدم کتاب «روانشناسی فروش» از آقای «برایان تریسی» رو مطالعه کردم. یکی از چیزهایی که بعد از خوندن این کتاب تصمیم به تغییرش گرفتم، ظاهرم بود. موهام رو کوتاه و مرتب کردم و با کت‌وشلوار مشتری‌هام رو ویزیت کردم. بعد از مدتی (نزدیک به 2 ماه) که تقریباً هیچ نتیجه‌ی محسوسی از این تغییر ظاهر نگرفتم، کاملاً ناامید شدم و حتی با همون انگیزه‌ی قبل هم دیگه فروش انجام نمی‌دادم و به‌مرور از اون شغل فاصله گرفتم. 
 
احتمالاً شما هم تجربه‌های مشابهی در زمینه‌های مختلف داشتید؛ زمانی که خواستید با تغییر رفتارها یا تصمیماتتون نتیجه‌ی جدید بگیرین ولی عملاً تغییری حاصل نشد. مثلاً برای بهبود رابطتون از یک روزی تصمیم گرفتین که هر روز با یه شاخه‌ی گل برین خونه و یا تصمیم به سحرخیزی یا ورزش کردن گرفتین چون شنیده بودین که انسان‌های موفق اغلب چنین عادت‌هایی دارن؛ و البته بعد از مدتی متوجه شدین که ظاهراً خبری از نتیجه‌ی جدید نیست و شاید حتی عطای تغییر و رشد رو به لقاش بخشیدین. با نگاهی به شکل 1 همه‌چیز خیلی واضح‌تر میشه. من اسمش رو گذاشتم چرخه زندگی.
 
 
همه‌چیز زیر سر باورهاست و اونا هستن که تصمیمات و انتخاب‌ها و متعاقباً رفتارها و عملکردهای ما رو ایجاد می‌کنن. و اما در مورد باورها هم باید بدونیم که ما هیچ دسترسی مستقیمی به اون‌ها نداریم؛ منظورم اینه که این‌جوری نیست که مثلاً در مورد هر باوری یه دکمه‌ای وجود داشته باشه که با زدن اون، بتونیم باور رو خاموش کنیم. اگر نگاه دقیقی به چرخه‌ی زندگی بندازیم متوجه می‌شیم که تنها نقطه‌ی ورود ما به این چرخه، برای تغییر نتایج، از فِلِش قرمز رنگه؛ در هیچ قسمت دیگه‌ای از این چرخه، ما هیچ توانایی‌ای برای تغییر نداریم. به عبارت دیگه، این ورودی‌های ما هستن که باورهای ما رو می‌سازن و تنها قدرت اختیار بشر در تغییر ورودی‌هاشه. آره درست شنیدی؛ این یه نکته‌ی خیلی کلیدیه، واسه همین دوباره تکرارش می‌کنم؛ تنها و تنها قدرتِ اختیار تو در کنترل ورودی‌هاته. اما ورودی‌ها یعنی چی؟ ورودی‌ها یعنی کانون توجه ما؛ یعنی آن چیزی که مدام به خوردِ چشم‌ها و گوش‌هامون می‌دیم. ما در این نقطه ست که از آزادی برخورداریم و اصلاً فکر نکنین که این، کم چیزیه چون کانون توجه ما بقیه‌ی چیزا رو خودش درست می‌کنه. (تمام چیزایی که تمام عمرمون نگرانشون بودیم و هستیم)
 
 
زورِ بیخود می‌زنیم...
همه‌چیز ساده به نظر می‌رسه ولی ما اغلب اوقات به طرز بی‌رحمانه‌ای مسیر رو اشتباه می‌ریم و می‌خوایم از جایی که هیچ کنترلی روی اون نداریم اوضاع رو تغییر بدیم و واسه همین خیلی اوقات افسوس فرصت‌های ازدست‌رفته رو می‌خوریم. بزارید چند تا تلنگر بهتون بزنم. این جمله‌ها چقدر واستون آشناست؟:  
 
*اگه پدرم 40 سال پیش اون زمینِ هزار متری رو نفروخته بود، ما الآن... 
دوست عزیز پدر شما باید اون زمین رو می‌فروخت چون تصمیماتش، دستِ باورهاش بود.
 
*اگه رشته‌ی پزشکی رو ادامه داده بودم...
دوست عزیز، اگه برگردی عقب، یا محاله که تصمیمت رو عوض کنی و یا حتی اگه رشته‌ی پزشکی رو ادامه داده بودی، الآن درست همین‌ جایی بودی که هستی.
 
*اگه اون حرف رو نزده بودم، اون رابطه به هم نمی‌خورد
دوست عزیزم، اون رابطه باید به هم می‌خورد؛ یا از طریق اون حرف یا از یه طریق دیگه.
 
*اگه با بابات ازدواج نکرده بودم، صد تا خواستگار داشتم که چنین و چنان بودن.
مادر عزیزم، اگه هزار مرتبه‌ی دیگه به عقب برگردیم شما درنهایت همین بابای من رو انتخاب خواهی کرد.
 
*اگه فلان سهم رو به‌موقع خریده بودم و یا فلان سهم رو به‌موقع فروخته بودم الآن توی پول غَلت می‌خوردم.
دوست من، اگه زمان به عقب برگرده و شما بیشتر فکر کنی و بیشتر مشورت بگیری و بیشتر تحلیل کنی، بازهم همین سهم رو انتخاب می‌کنی.
 
*اگه اون روز یکم کمتر می‌خوابیدم، به‌موقع توی محل کارم حاضر می‌شدم و هیچ‌وقت اخراج نمی‌شدم.
دوست خوبم، شما باید اخراج می‌شدید چون باورهای شما اینو برنامه‌ریزی کرده بود. دیر از خواب پا شدن فقط یه نمایش بود توسط باورهات که حرفش رو به کرسی بنشونه.
 
متوجه منظورم شدید؟! در تمام مثال‌های بالا ما داریم حسرت این ‌رو می‌خوریم که چرا فلان تصمیم رو گرفتیم یا فلان واکنش رو نشون دادیم و یا فلان رفتار از ما سر زد، درصورتی‌که هیچ کدوم از اونا تحت کنترل ما نبود. چرا؟ چون ما همواره تحت کنترل باورهامون هستیم. 
 
 
مثال‌های مثبتی هم در همین رابطه وجود داره:
*اون آدمی که تمام تلاشش رو می‌کنه تا به‌موقع به پروازش برسه ولی گم‌ شدن کلید منزل، تأخیر راننده تاکسی، تصادف چند ماشین و ترافیک شدید، همه و همه دست‌به‌دست هم میدن تا اون آدم به‌موقع به پروازش نرسه؛ غافل از اینکه این هواپیما بلند میشه و چند دقیقه بعد سقوط می‌کنه. اون آدم تمام تلاشش رو کرد تا به‌موقع برسه ولی تلاش مهم نیست. اون آدم نباید به پرواز می‌رسید.
 
«بیل گیتس» راست میگه ولی...
یادمه ویدیویی از «بیل گیتس» می‌دیدم که توش داشت رموز موفقیتش رو می‌گفت. یکی از اونا این بود که باید در زمان مناسب در مکان مناسب باشی. هوم...چقدر عالی! پس بیاید از فردا در زمان مناسب در مکان مناسب باشیم و تمام! آخه مگه کسی هم هست که بدش بیاد در زمان مناسب در مکان مناسب باشه؟! اما چرا نمی‌تونیم؟! 
 
بیل گیتس در مورد خودش و تمام آدم‌های موفق کاملاً درست می‌گفت؛ اونا در زمان مناسب در مکان مناسب هستن؛ اما احتمالاً یه چیز رو نمی‌دونست و اون این بود که ما کنترلی به این موضوع نداریم. این باورهای ما هستن که ما رو به بهترین مکان‌ها در بهترین زمان‌ها و یا برعکس می‌کشونن. (دقت کنید که تمام آدم‌های موفق، فرمول موفقیتشون رو بلد نیستن. اکثر اون‌ها ناخودآگاه مسیرِ درست رو پیمودن)
 
 
تمام زندگی ما حاصل باورهای ماست و باورهای ما حاصل ورودی‌هایی که به خوردِ خودمون می‌دیم. چقدر این جمله رو قبول داریم؟! اگه واقعاً بهش ایمان داشته باشیم به‌هیچ‌عنوان به خاطر نتایج، رفتارها و انتخاب‌های گذشته‌مون، خودمون، دیگران، جهان و خدا رو سرزنش نمی‌کنیم. اگه نتایج ما حاصل باورهای ماست و ورودی‌های ما هستن که باورهامون رو شکل میدن، پس بهتر نیست تلاشمون رو بزاریم اون جایی که نتیجه ازش حاصل میشه؟!  کجا؟ خب معلومه؛ روی ورودی هامون!!!
 
 
تمرین:
1- از همین امروز به خودت قول بده که هوشیار باشی و هر چیزی رو به خوردِ اون بچه‌ی کوچیک و معصومی که توی وجودت داره زندگی می‌کنه، ندی.
  • اخبار تعطیل
  • پرسه زدن در شبکه‌های اجتماعی تعطیل (مگر پیج‌هایی که می‌دونی داره بهت خدمت می‌کنه و ورودی‌های خوب داره واست)
  • وقت گذروندن با دوستایی که هیچ ورودی مثبتی بهت نمیدن و همش مشغول غُر زدن، غیبت کردن و مقصر شمردن بقیه هستن، ممنوع. یادت باشه که خودت از هر چیزی در این جهان مهم‌تری و تا زمانی که به خودت احترام و عشق ندی، به بقیه هم نمی‌تونی بدی.
  • پای درد و دل بقیه نشستن ممنوع. حتی اگه عزیزترین فرد زندگیت باشه. نگرانش نباش، وقتی‌که بهش بگی کار داری و وقت گوش دادن به حرفاش رو نداری، بزرگ‌ترین خدمت رو به اون رسوندی. 
  • یادت باشه، گوش و چشم تو سطل آشغال نیستن.
 
2- هر وقت خواستی به خاطر اتفاقی در گذشته (چه 20 سال پیش، چه همین 1 دقیقه‌ی پیش) خودتو سرزنش کنی، از خودت ایراد بگیری و یا خودت رو تنبیه کنی، یه نفس عمیق بکش، خودت رو بغل کن و با خودت بگو: «تمام این رفتارها، واکنش‌ها و نتایج ریشه در باورهای من داشتن و دارن که اغلب اون باورها رو به‌صورت ناخواسته دریافت کردم. حالا که این موضوع رو می‌دونم، شروع می‌کنم به ساختن باورهای جدید و حتی در طول این مسیر هم به خودم سخت نمی‌گیرم. من یه موجود دوست‌داشتنی و ارزشمندم چون روح خدا در من وجود داره»
 
پس همین امروز، یک دفترچه‌ی قشنگ برای خودت تهیه کن(بازهم با این دفترچه کار داریم). در قسمتی از این دفترچه که می‌تونی اسم اون قسمت رو بذاری «آشتی با خود»، 20 تا از رفتارها، واکنش‌ها یا نتایجی در گذشته، که خودت رو بابتشون سرزنش کردی رو بنویس و بابتشون از خودت عذرخواهی کن و تا 30 روز آینده هرروز، اونا رو مرور کن و اگه موارد جدیدی به ذهنت رسید به اون لیست اضافه کن.
 
مثلاً می‌تونی این‌طور بنویسی که:
«بابت اینکه همیشه به خاطر اون حرفی که به بابا زدی، سرزنشت کردم ازت عذرخواهی می‌کنم. هر کس دیگه ای هم جای تو بود همین کار رو می‌کرد. تو حاصل اون باورهایی هستی که درونت جای گرفته ولی ذات تو مقدسه. عوضش اون رفتار باعث شد که از اون به بعد... (یا می‌تونه باعث بشه که از این به بعد...)
*دقت کنید که اگه این تمرین روبروی آینه انجام بشه، اثربخشی بسیار بیشتری خواهد داشت.
 
 
محمد مرادزاده
تیم تحقیقاتی و مقاله نویسی سایت رویال مایند
 
"برای تغییر، دقیقاً باید چه چیزی رو تغییر بدیم؟"
 
 
 
*چرا گاهی هرچقدر برای تغییر تلاش می‌کنیم، باز برمی‌گردیم به خونه‌ی اول؟
*من دقیقاً باید چه چیزی رو تغییر بدم؟
*چرا هر کاری که می‌کنم، بازهم همون اشتباهات قبلی رو تکرار می‌کنم؟
 
توی این مقاله می‌خوایم یک موضوع بسیار بسیار اساسی رو برای همیشه حل‌ و فصل کنیم. اگه الآن داری این مقاله رو می خونی بهت تبریک میگم چون قراره چیزایی توش بشنوی که بعدش یه نفس راحت بکشی و احتمالاً خدا رو بابتش شکر کنی. پس تا انتهای این مقاله کاملاً هوشیار باش چون قراره امروز دقیقاً متوجه بشی که برای تغییر باید چیکار کنی.
 
 
چرا گاهی هر کاری می‌کنیم، نمی‌شه؟
همیشه شنیدیم و احتمالاً هممون باور داریم که انسان موجودی کاملاً آزاده و با قدرت اراده به دنیا میاد. حتماً همینطوره؛ تمام کتاب‌های آسمانی، انسان‌های بزرگ و حتی علم روی این موضوع صحه می‌گذارن؛ اما انگار گاهی یک جای کار می‌لنگه و همه چی اونجور که باید نیست. این‌قدر گاهی موضوعِ تغییر سخت میشه که به زمین و زمان‌ گیر می‌دیم و حتی گاهی بدجوری دلسرد می‌شیم. با خودمون فکر می‌کنیم که ظاهراً من یه ایرادی دارم یا کمی شانس نیاز دارم یا می‌بایست توی یه خانواده‌ی بهتری می‌بودم تا بتونم تغییر و رشد کنم. گاهی هم تقصیر رو گردن شهر یا کشوری که توش به دنیا اومدیم می‌ندازیم.
 
 
ما زمانی به این نتایج می‌رسیم که حس می‌کنیم زورمون به خودمون یا به جهان نمی‌رسه. واسه همین ممکنه بارها و بارها روش و متدمون رو عوض کنیم. از این کتاب به اون کتاب و از این استاد به سمت اون یکی استاد می‌ریم. احتمالاً اکثر اون کتاب‌ها و اساتید فوق‌العاده تأثیر‌گذارن ولی خب شاید بعضی‌هاشون ناخواسته در مورد اصل صحبت نمی‌کنن. شاید شما هم مثل من بارها در گذشته یا حتی همین روزها از خودتون پرسیدین که نکنه من دارم بیخودی زور می‌زنم؟! اتفاقاً سؤال خیلی خوبیه چون درونتون یه شک بزرگ ایجاد می‌کنه و اون شک شما رو به سمت اصل، هدایت می‌کنه. اما این اصلی که در موردش صحبت کردیم چیه؟
 
 
قدرت ما در کجاست؟
طبیعتاً همه‌ی ما به دنبال تغییر نتایجمون، به دنبال رشد کردن، به دنبال موفقیت و خوشبختی هستیم. پس اولین سؤال اینه که نتایج چطور به وجود میان؟ جواب خیلی ساده ست، احتمالاً همه‌ی شما هم با من موافقید که درنهایت این رفتارها و عملکردهای ما هستن که نتایج رو باعث میشن. بسیار خب؛ قبوله ولی ما بارها و بارها سعی کردیم که رفتارهامون رو تغییر بدیم ولی بازهم نتیجه‌ای حاصل نشده. دوست من، رفتارهای ما حاصلِ تصمیمات و انتخاب‌هامونه و جالبه بدونید علیرغم اینکه این دو مورد آخر به نظر تحت اختیار ما هستن اما به‌هیچ‌وجه این‌طور نیست. بزارید چند تا مثال بزنم که احتمالاً برای شما آشنا هستن:
 
 
من یه مدت در کار فروش بودم. همیشه با موهای خیلی بلند و لباس اسپورت به ملاقات مشتری‌هام می‌رفتم. یک روز که از نتایجم خسته شده بودم و حس می‌کردم که هیچ رشدی ندارم، شروع کردم به تغییر کردن و در اولین قدم کتاب «روانشناسی فروش» از آقای «برایان تریسی» رو مطالعه کردم. یکی از چیزهایی که بعد از خوندن این کتاب تصمیم به تغییرش گرفتم، ظاهرم بود. موهام رو کوتاه و مرتب کردم و با کت‌وشلوار مشتری‌هام رو ویزیت کردم. بعد از مدتی (نزدیک به 2 ماه) که تقریباً هیچ نتیجه‌ی محسوسی از این تغییر ظاهر نگرفتم، کاملاً ناامید شدم و حتی با همون انگیزه‌ی قبل هم دیگه فروش انجام نمی‌دادم و به‌مرور از اون شغل فاصله گرفتم. 
 
احتمالاً شما هم تجربه‌های مشابهی در زمینه‌های مختلف داشتید؛ زمانی که خواستید با تغییر رفتارها یا تصمیماتتون نتیجه‌ی جدید بگیرین ولی عملاً تغییری حاصل نشد. مثلاً برای بهبود رابطتون از یک روزی تصمیم گرفتین که هر روز با یه شاخه‌ی گل برین خونه و یا تصمیم به سحرخیزی یا ورزش کردن گرفتین چون شنیده بودین که انسان‌های موفق اغلب چنین عادت‌هایی دارن؛ و البته بعد از مدتی متوجه شدین که ظاهراً خبری از نتیجه‌ی جدید نیست و شاید حتی عطای تغییر و رشد رو به لقاش بخشیدین. با نگاهی به شکل 1 همه‌چیز خیلی واضح‌تر میشه. من اسمش رو گذاشتم چرخه زندگی.
 
 
همه‌چیز زیر سر باورهاست و اونا هستن که تصمیمات و انتخاب‌ها و متعاقباً رفتارها و عملکردهای ما رو ایجاد می‌کنن. و اما در مورد باورها هم باید بدونیم که ما هیچ دسترسی مستقیمی به اون‌ها نداریم؛ منظورم اینه که این‌جوری نیست که مثلاً در مورد هر باوری یه دکمه‌ای وجود داشته باشه که با زدن اون، بتونیم باور رو خاموش کنیم. اگر نگاه دقیقی به چرخه‌ی زندگی بندازیم متوجه می‌شیم که تنها نقطه‌ی ورود ما به این چرخه، برای تغییر نتایج، از فِلِش قرمز رنگه؛ در هیچ قسمت دیگه‌ای از این چرخه، ما هیچ توانایی‌ای برای تغییر نداریم. به عبارت دیگه، این ورودی‌های ما هستن که باورهای ما رو می‌سازن و تنها قدرت اختیار بشر در تغییر ورودی‌هاشه. آره درست شنیدی؛ این یه نکته‌ی خیلی کلیدیه، واسه همین دوباره تکرارش می‌کنم؛ تنها و تنها قدرتِ اختیار تو در کنترل ورودی‌هاته. اما ورودی‌ها یعنی چی؟ ورودی‌ها یعنی کانون توجه ما؛ یعنی آن چیزی که مدام به خوردِ چشم‌ها و گوش‌هامون می‌دیم. ما در این نقطه ست که از آزادی برخورداریم و اصلاً فکر نکنین که این، کم چیزیه چون کانون توجه ما بقیه‌ی چیزا رو خودش درست می‌کنه. (تمام چیزایی که تمام عمرمون نگرانشون بودیم و هستیم)
 
 
زورِ بیخود می‌زنیم...
همه‌چیز ساده به نظر می‌رسه ولی ما اغلب اوقات به طرز بی‌رحمانه‌ای مسیر رو اشتباه می‌ریم و می‌خوایم از جایی که هیچ کنترلی روی اون نداریم اوضاع رو تغییر بدیم و واسه همین خیلی اوقات افسوس فرصت‌های ازدست‌رفته رو می‌خوریم. بزارید چند تا تلنگر بهتون بزنم. این جمله‌ها چقدر واستون آشناست؟:  
 
*اگه پدرم 40 سال پیش اون زمینِ هزار متری رو نفروخته بود، ما الآن... 
دوست عزیز پدر شما باید اون زمین رو می‌فروخت چون تصمیماتش، دستِ باورهاش بود.
 
*اگه رشته‌ی پزشکی رو ادامه داده بودم...
دوست عزیز، اگه برگردی عقب، یا محاله که تصمیمت رو عوض کنی و یا حتی اگه رشته‌ی پزشکی رو ادامه داده بودی، الآن درست همین‌ جایی بودی که هستی.
 
*اگه اون حرف رو نزده بودم، اون رابطه به هم نمی‌خورد
دوست عزیزم، اون رابطه باید به هم می‌خورد؛ یا از طریق اون حرف یا از یه طریق دیگه.
 
*اگه با بابات ازدواج نکرده بودم، صد تا خواستگار داشتم که چنین و چنان بودن.
مادر عزیزم، اگه هزار مرتبه‌ی دیگه به عقب برگردیم شما درنهایت همین بابای من رو انتخاب خواهی کرد.
 
*اگه فلان سهم رو به‌موقع خریده بودم و یا فلان سهم رو به‌موقع فروخته بودم الآن توی پول غَلت می‌خوردم.
دوست من، اگه زمان به عقب برگرده و شما بیشتر فکر کنی و بیشتر مشورت بگیری و بیشتر تحلیل کنی، بازهم همین سهم رو انتخاب می‌کنی.
 
*اگه اون روز یکم کمتر می‌خوابیدم، به‌موقع توی محل کارم حاضر می‌شدم و هیچ‌وقت اخراج نمی‌شدم.
دوست خوبم، شما باید اخراج می‌شدید چون باورهای شما اینو برنامه‌ریزی کرده بود. دیر از خواب پا شدن فقط یه نمایش بود توسط باورهات که حرفش رو به کرسی بنشونه.
 
متوجه منظورم شدید؟! در تمام مثال‌های بالا ما داریم حسرت این ‌رو می‌خوریم که چرا فلان تصمیم رو گرفتیم یا فلان واکنش رو نشون دادیم و یا فلان رفتار از ما سر زد، درصورتی‌که هیچ کدوم از اونا تحت کنترل ما نبود. چرا؟ چون ما همواره تحت کنترل باورهامون هستیم. 
 
 
مثال‌های مثبتی هم در همین رابطه وجود داره:
*اون آدمی که تمام تلاشش رو می‌کنه تا به‌موقع به پروازش برسه ولی گم‌ شدن کلید منزل، تأخیر راننده تاکسی، تصادف چند ماشین و ترافیک شدید، همه و همه دست‌به‌دست هم میدن تا اون آدم به‌موقع به پروازش نرسه؛ غافل از اینکه این هواپیما بلند میشه و چند دقیقه بعد سقوط می‌کنه. اون آدم تمام تلاشش رو کرد تا به‌موقع برسه ولی تلاش مهم نیست. اون آدم نباید به پرواز می‌رسید.
 
«بیل گیتس» راست میگه ولی...
یادمه ویدیویی از «بیل گیتس» می‌دیدم که توش داشت رموز موفقیتش رو می‌گفت. یکی از اونا این بود که باید در زمان مناسب در مکان مناسب باشی. هوم...چقدر عالی! پس بیاید از فردا در زمان مناسب در مکان مناسب باشیم و تمام! آخه مگه کسی هم هست که بدش بیاد در زمان مناسب در مکان مناسب باشه؟! اما چرا نمی‌تونیم؟! 
 
بیل گیتس در مورد خودش و تمام آدم‌های موفق کاملاً درست می‌گفت؛ اونا در زمان مناسب در مکان مناسب هستن؛ اما احتمالاً یه چیز رو نمی‌دونست و اون این بود که ما کنترلی به این موضوع نداریم. این باورهای ما هستن که ما رو به بهترین مکان‌ها در بهترین زمان‌ها و یا برعکس می‌کشونن. (دقت کنید که تمام آدم‌های موفق، فرمول موفقیتشون رو بلد نیستن. اکثر اون‌ها ناخودآگاه مسیرِ درست رو پیمودن)
 
 
تمام زندگی ما حاصل باورهای ماست و باورهای ما حاصل ورودی‌هایی که به خوردِ خودمون می‌دیم. چقدر این جمله رو قبول داریم؟! اگه واقعاً بهش ایمان داشته باشیم به‌هیچ‌عنوان به خاطر نتایج، رفتارها و انتخاب‌های گذشته‌مون، خودمون، دیگران، جهان و خدا رو سرزنش نمی‌کنیم. اگه نتایج ما حاصل باورهای ماست و ورودی‌های ما هستن که باورهامون رو شکل میدن، پس بهتر نیست تلاشمون رو بزاریم اون جایی که نتیجه ازش حاصل میشه؟!  کجا؟ خب معلومه؛ روی ورودی هامون!!!
 
 
تمرین:
1- از همین امروز به خودت قول بده که هوشیار باشی و هر چیزی رو به خوردِ اون بچه‌ی کوچیک و معصومی که توی وجودت داره زندگی می‌کنه، ندی.
  • اخبار تعطیل
  • پرسه زدن در شبکه‌های اجتماعی تعطیل (مگر پیج‌هایی که می‌دونی داره بهت خدمت می‌کنه و ورودی‌های خوب داره واست)
  • وقت گذروندن با دوستایی که هیچ ورودی مثبتی بهت نمیدن و همش مشغول غُر زدن، غیبت کردن و مقصر شمردن بقیه هستن، ممنوع. یادت باشه که خودت از هر چیزی در این جهان مهم‌تری و تا زمانی که به خودت احترام و عشق ندی، به بقیه هم نمی‌تونی بدی.
  • پای درد و دل بقیه نشستن ممنوع. حتی اگه عزیزترین فرد زندگیت باشه. نگرانش نباش، وقتی‌که بهش بگی کار داری و وقت گوش دادن به حرفاش رو نداری، بزرگ‌ترین خدمت رو به اون رسوندی. 
  • یادت باشه، گوش و چشم تو سطل آشغال نیستن.
 
2- هر وقت خواستی به خاطر اتفاقی در گذشته (چه 20 سال پیش، چه همین 1 دقیقه‌ی پیش) خودتو سرزنش کنی، از خودت ایراد بگیری و یا خودت رو تنبیه کنی، یه نفس عمیق بکش، خودت رو بغل کن و با خودت بگو: «تمام این رفتارها، واکنش‌ها و نتایج ریشه در باورهای من داشتن و دارن که اغلب اون باورها رو به‌صورت ناخواسته دریافت کردم. حالا که این موضوع رو می‌دونم، شروع می‌کنم به ساختن باورهای جدید و حتی در طول این مسیر هم به خودم سخت نمی‌گیرم. من یه موجود دوست‌داشتنی و ارزشمندم چون روح خدا در من وجود داره»
 
پس همین امروز، یک دفترچه‌ی قشنگ برای خودت تهیه کن(بازهم با این دفترچه کار داریم). در قسمتی از این دفترچه که می‌تونی اسم اون قسمت رو بذاری «آشتی با خود»، 20 تا از رفتارها، واکنش‌ها یا نتایجی در گذشته، که خودت رو بابتشون سرزنش کردی رو بنویس و بابتشون از خودت عذرخواهی کن و تا 30 روز آینده هرروز، اونا رو مرور کن و اگه موارد جدیدی به ذهنت رسید به اون لیست اضافه کن.
 
مثلاً می‌تونی این‌طور بنویسی که:
«بابت اینکه همیشه به خاطر اون حرفی که به بابا زدی، سرزنشت کردم ازت عذرخواهی می‌کنم. هر کس دیگه ای هم جای تو بود همین کار رو می‌کرد. تو حاصل اون باورهایی هستی که درونت جای گرفته ولی ذات تو مقدسه. عوضش اون رفتار باعث شد که از اون به بعد... (یا می‌تونه باعث بشه که از این به بعد...)
*دقت کنید که اگه این تمرین روبروی آینه انجام بشه، اثربخشی بسیار بیشتری خواهد داشت.
 
 
محمد مرادزاده
تیم تحقیقاتی و مقاله نویسی سایت رویال مایند
مقالات پیشنهادی

نظر شما درباره این مطلب

برای شرکت در بخش نظرات باید در سایت رویال مایند ثبت نام کنید. ثبت نام در سایت رویال مایند رایگان است و کمتر از ۳۰ ثانیه زمان می برد.

ورود به سایت ثبت نام